تنها در این صورت است که میتوانیم دریابیم همه ما و همکارانمان و از همه مهمتر آن عرصۀ هنری در کجا ایستادهایم و چه باید بکنیم و اولویتهای راستینِ [هم] خودمان و [هم] آن هنر چیست...
هیچگاه نه میتوانیم و نه باید سرنوشت یک هنررا با سرنوشت و «سرگذشتِ» خودمان گره بزنیم...
موسیقی و آواز ایرانی سالهاست به پدیدهای به نام اکنونزدگی دچار شده است.
نگارنده چند سالی است این واژۀ خودساخته را برای مواردی مانند آنچه در ابتدای نوشتار توصیف کردم پیشنهاد داده است.
ماجرا از این قرار بود که روزی یادداشتی دیدم از یکی از چند تن اندکشمار حرفهایهای رشتۀ روزنامهنگاری موسیقی در ایران که سابقۀ آشنایی درخوری با او و نوشتههایش دارم.
آن زمان استادان عبدالوهاب شهیدی، نادر گلچین و محمدرضا شجریان زنده بودند و این روزنامهنگار با دیدگاهی با سنگینی کفۀ نگاه امروز عامۀ افراد به موسیقی و آواز ایرانی اینگونه به داوری نشسته بود که این سه عزیز به همراه استادان ایرج خواجهامیری و اکبر گلپایگانی تقریباً هیچکدام (البته گلپا را مستثنی کرده بود) شهرت، محبوبیت و موفقیت خود را مرهون و مدیون آواز نیستند. سپس برای خود دلایلی آورده بود که مثلاً نادر گلچین - بیشتر - خواننده پاپ است و آن دیگری هم چنان بوده و شهرت این یکی هم به دلیل حضور در فلان عرصه است و خلاصه نتیجه گرفته بود که آواز ایرانی مخاطب ندارد و تمام!
اینجانب حرفهای آن دوست را اینگونه به نقد کشیدم که:
اتفاقاً تا حدود دهه ۱۳۳۰ خورشیدی موسیقی پاپ و عامهپسند از موسیقی ملی چندان جدا نبوده و فقط رنگ و حال و هوایش متفاوت مینموده است. در واقع نگاه امروز به موسیقی آوازی نگاهی ناقص است و از واقعیتهایی که در حدود چهار دهه اخیر بر سر مجموعه موسیقی ملی ایران و آواز دستگاهی رفته نیز به شدت به دور است.
اساساً شاید بدتر از این نمیتوان اتفاقی را برای یک هنر ریشهدار که با تاریخ، شعر و فرهنگ ما عجین است متصور بود که از فردای یک روز بگویند کل ارتباط این هنر باید با گذشتۀ آن قطع شود.
همچنان که از زمانی به بعد همه استادان آواز - به جز یک تن - از عرصه این هنر مجبور به کنارهگیری و مهاجرت یا خانهنشینی شدند. اینها جزو واقعیتهای فراموش یا کمرنگ شدهای است که امروز حتی برخی بزرگان موسیقی و آواز نیز آن را در موقع اظهارنظر لحاظ نمیکنند و طبیعی است که برخی دیدگاههای اشتباه به زبان و قلم و راهبرد ما جوانترها نیز راه پیدا کند.
در ادامه نیز به آن همکار روزنامهنگارم یادآور شدم که:
اتفاقاً یک روزنامهنگار باید بسیار تیزبینتر از نگاههای معمول و رایج به هر مقوله بنگرد و آن وقت اظهارنظر کند. واقعیت آواز ایرانی نیز این است که از مقطعی دچار یک آوار مهیب و نگاه غلط شده که هنوز هم آواربرداری لازم صورت نگرفته و نفس تازه نکرده؛ تازه پس از فروریختن آن آوار نیز به تقلید و تکصدایی دچار شده است. آن وقت همه به جای آنکه واقعیت و حقیقت وجودی شرایط آواز را در حدود این چهار دهۀ زمانی نگاه و گوشزد کنند، خودِ این هنر را زیر سؤال میبرند.
ما نیز باید دقیقتر و سنجیدهتر تحلیل و رفتار کنیم و منصفانه نیست از هنری که اینگونه دستخوش حوادث تلخ و مهیب قرار گرفته و امروز مجریان چندان قدرتمندی در صحنه برای عرضه آثار این هنر حضور فعال و موفق ندارند به عنوان هنری که هیچ گاه فراگیر نبوده نام ببریم و تازه این دید ناقص را پیشاپیش به آینده این هنر نیز تعمیم بدهیم.
نگارنده همواره به دیدگاه عموم مردم به طور نسبی باور داشته است. حالا که فضای مجازی چندگونگی در نگاه و اظهارنظر را پدید آورده، با وجود همه آسیبهایش و از همه بدتر اینکه شاید ابتذالی را لابلای این چندگونگی به شکل نهان و آشکار با خود به همراه دارد... اما گاه با برخی نظرها از سوی انسانهایی فرهیخته و باسواد و به ظاهر بیرون از گود روبرو میشویم که از عمق نگاه صاحب آن نظر حیرت میکنیم.
خوشبختانه داوران واقعی در راهند و واقعگرایی بجای واقعگریزی به طور حتم یکی از راههای بهبود وضع موسیقی و آواز ایرانی خواهد بود. چنین باد.
* خواننده، پژوهشگر و آموزگار آواز
نظر شما