در روزهای اخیر کلیپی از اردوگاه عسکرآباد شهرستان ورامین در شبکههای اجتماعی بازنشر شده که در آن یک مامور نیروی انتظامی، برخورد بسیار بدی با یک زن مهاجر افغانستانی دارد. به یقین خشونتی که در این حادثه ناگوار حادث شده، توسط هر انسان منصفی محکوم است. اما در پس این ماجرا، پیامها و پرسشهایی نهفته است که جا دارد کمی بیشتر روی آنها بیندیشیم.
_ با گذشت بیش از چهار دهه، وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران بدون هیچگونه سوگیری چگونه بوده است؟
_ آیا تجربه زیسته بیش از چهل ساله افغانستانیها در ایران همواره توام با صفحات سیاه محدودیت و محرومیت بوده است یا اینکه صفحات سفیدی هم داشته است؟
نگارنده به عنوان یک شهروند افغانستانی که خود سالها تجربه زیستن در ایران را داشته و طعم خوشیها و ناخوشیهای «مهاجر افغان بودن» را با همه وجود در ایران چشیده، پیش از این نیز در یادداشتهای متعددی درباره موضوع مهاجران افغانستانی گفته است که این موضوع دو طرف اصلی دارد و نمیشود یک طرفه پیش قاضی رفت. از همین روی مخاطب پرسشهای فوق در قدم نخست، طرفین اصلی ماجرا یعنی جامعه میزبان ایرانی و جامعه مهاجر افغانستانی و در قدم بعدی دولتهای ایران و افغانستان و در نهایت بازیگران و دیگرانی که خارج از این گود هستند را شامل میشود.
نکته ظریفتر از مویی که جا دارد طرفین اصلی ماجرا آن را همواره در نظر داشته باشند این است که نباید تحت تأثیر مقاصد و منافع دیگرانی قرار بگیرند که خارج از این گوی و میدان هستند.
آنچه که در ادامه این یادداشت خواهید خواند صرفا بررسی این پرسش است که در موضوع وضعیت مهاجران افغان در ایران، دقیقا پاشنه آشیل کجاست؟ زیرا به زعم نویسنده، مهمترین پیام نهفته در ضمیر پنهان حادثه دلخراش اردوگاه عسکرآباد، واکاویی این پرسش کلیدی است که دقیقا کجای کار میلنگد؟
از یک سو میدانیم ایران بعد از وقوع انقلاب اسلامی در سالهایی که در دشوارترین شرایط ممکن قرار داشته پذیرای میلیونی مهاجران افغانستانی بوده و بستری برای رشد آنها به خصوص در عرصه علمی و فرهنگی بوده است.
همین امروز بیش از نیم میلیون دانشآموز مهاجر و بیش از ۲۰ هزار دانشجوی مهاجر افغانستانی در ایران مشغول به تحصیل هستند. اما از سوی دیگر این را هم میدانیم که در طول این چهار دهه از زیست مهاجران افغانستانی در ایران، همه چیز برایشان گلستان نبوده و شاهد گلهمندی و شکوه و شکایت آنها از وضعیت خود از جمله معضلات حقوقی و قانونی همچون عدم صدور کارت بانکی و سیمکارت تلفن همراه هستیم.
دیدگاه نگارنده درباره پرسش اصلی یادداشت که، دقیقا پاشنه آشیل ماجرا کجاست؟ این است که باید توجه داشته باشیم بیشتر مهاجران افغانستانی در حواشی شهرها و مناطقی سکونت دارند که به طور کلی از یک طرف از ابعاد مختلف نظارتی توجه جدی از سوی مسئولان به آن محلهها نمیشود و از طرف دیگر این محلهها که بیشتر جامعه آماری مهاجران در آن ساکنند از نظر فرهنگی، اجتماعی و امنیتی دارای معضلات و وضعیت شکننده هستند. حادثه تجاوز و قتل «ستایش قریشی» دختر ۶ ساله مهاجر افغان، فروردین ۱۳۹۵ در حوالی همان اردوگاه عسکرآباد در ورامین روی داد.
از همین روی هرچه غفلت و کمتوجهی به این مناطق پر تراکم مهاجرنشین از سوی دستگاه سیاستگذاری و حاکمیتی در شهرهای مختلف بیشتر شود، معضلات و پیامدهای زیانبار آن به مراتب بیشتر خواهد بود.
نکته دیگر اینکه هر چقدر برنامههای همدلی و همزبانی درباره ایران و افغانستان و مهاجران افغانستانی و ایرانی تهیه و تدوین شود تا زمانی که حوادثی همانند عسکرآباد ورامین در محلههای حاشیهای مهاجرنشین، اصلاح و بهبود نیابد، آنچه در یاد و خاطره مهاجران افغان و افغانستان بیشتر بازتولید میشود و تدوام مییابد، همان صفحات سیاه مهاجرت است.
در کنار محکومیت و اعلام انزجاری که نسبت به حادثه عسکرآباد میکنیم دو نکته را نباید درباره آن فراموش کرد؛ اول اینکه چرا آن مأمور مرتکب چنین برخوردی زشتی شد؟ یعنی بررسی عوامل جامعهشناسانه و روانشناسانه فردی و محیطی این موضوع که چگونه میشود آن فرد خاطی به خود اجازه چنین رفتار غیرانسانی را میدهد.
دوم بررسی این موضوع که چرا با وجود خدمات و هزینههای فراوان ایران برای مهاجران و وجود هزاران صفحه سفید و روشن از زیست مسالمتآمیز و همدلانه مهاجران افغان و جامعه ایرانی، چنین صفحات تیره و سیاه بیشتر مورد بازخورد و توجه قرار میگیرد؟
در ذهنیت مهاجران افغانستانی «عسکرآباد» و «عسکرگریز» همواره پیوندی تلخ و جداناشدنی داشتهاند، به امید روزی که این پیوند نامیمون از ذهن و جان همه مهاجران افغانستانی بریده شود و هیچ «عسکرآبادی» تداعیکننده خاطره تلخ «عسکرگریزی» نباشد.
* شهروند افغان، کارشناس ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران
نظر شما