شریعتی و بنیادگرایی اسلامی
برخی جریانات فکری در سالهای اخیر اندیشه شریعتی را بنیادگرایانه خواندند. تحلیل شما ز این موضوع چیست؟
نمیتوان رد پای بنیادگرایی را برعکس شایعات شبه روشنفکری در اندیشه شریعتی سراغ یافت. بلکه حقیقتاً اندیشه شریعتی و روشنفکران مذهبی تنها بدیل مطرح در برابر بنیادگراییاند و این مرز را باید روشنتر و برجسته نمود و چنانچه مهندس بازرگان در مقاله «آیا اسلام یک خط جهانی است؟» به گفتوگو و انذار مسلمانان و نیز حاملان و عاملان اسلام فوبیا پرداخت. شریعتی در «تشیع علوی و تشیع صفوی» با روش جامعهشناسی تاریخی به نقد حکومت ظواهر و دین دولتی پرداخته است. جامعه ما امروز به آن بلوغ تفکیکِ مشربهای دینی رسیده است و میداند کدام اسلامها را مطرح و تفکیک کند و نگاه پسروانه به اسلام و نگاه پیشروانه به اسلام را تشخیص دهد.
تفکر شریعتی در برابر بنیادگرایی بازار
همچنین امروز دورانی است که ما به نقد بنیادگرایی بازار نیاز داریم. در تفکر برابریطلبانه شریعتی میتوان از او مدد گرفت و به درگیری با بنیادگرایی بازار رفت. البته باید از عدالت توزیعی ساده سوسیالیسم کلاسیک فاصله گرفت و در همدلی با گفتار کامیونتاریست از «عدالت پیچیده»(والزر) سخن گفت.
یکی از پروژههای اصلی شریعتی در «بازگشت به خویشتن» مطرح است و ما میتوانیم دوباره به مدد شریعتی در مورد افق و ترازی مسئولتر از انسان سخن بگوییم؛ انسانی که اکنون جهان را ابژه کرده و با شکاف بین خود و موضوع شناساییاش بر آن مسخر شده است. مخرب محیط زیست(حقوق بشر نسلهای آینده) است. در عوض در نگاه الهیاتی، نوح ناجی گونههای متکثر حیات بود و از آنجا که زبان دینی استعاریست در این سلوک نوح در قرآن و نیز در سفر آفرینشِ عهد عتیق نقش ناجی تداوم حیات را دارد و میتوان با توسعه و تکاملی معنایی انسان را مسئول در پروژه نجات جمعی بر مبنای یک همبستگی جمعی تبیین نمود. انسان جهان صنعتی زمین را چه کرده است؟ آیا برای او نیز هستی مقدس است؟ اما در نگاه الهیاتی همه زمین سرزمین طوی است. ما باید شخصیتی (هویت) نوین با امتزاج افقهای ایرانی و دینی و ملی و مذهبی و جهان جدید برای خود تمهید کنیم. شریعتی به دنبال برساخت انسانی نوین است و در این مورد نگاهی رو به پس ندارد، بلکه نگاه او رو به افقهای استعلایی است.
پروژه شریعتی بازخوانی سنت بود
باز هم به خوانش انتقادی از سنت نیازمند هستیم. شریعتی در این مورد نیز دست ما را میگیرد. وجه اصلی پروژه شریعتی بازخوانی انتقادی سنت بود و همچنین خوانش انتقادی از مدرنیته نیز داشت. با شریعتی میتوان گونهای از مدرنیته ایرانی را پیش برد - چون شریعتی تحت تأثیر گورویچ هم بود، گورویچ به جامعهها و مدرنیتهها باور داشت و نه مدرنیته و جامعه تک الگویی- لذا میتوان به مدد شریعتی، مدرنیته و توسعه را با اصول جهانروا و مدلی ملی – منطقهای پیش برد.
تفکر شریعتی ایدئولوژی بسته نیست
شریعتی سوژه ناراضی تولید میکند. نگاههایی که از زاویه امت و امامت، درصدد سازگار نشان دادن شریعتی با شیوه حکمرانی نظم موجود است و لذا بهدنبال اخته کردن شریعتی است. شریعتی گفتمان ضد استیلا و ضد سلطه و ضد انقیاد مذهبی دارد و بهدنبال آزادسازی جامعه از انقیاد مذهبی است.
اگرچه بعد از تحولات سال ۵۴ بخشهایی از پیروان روشنفکری دینی و مدرسه روشنفکری مذهبی به طرف جریانهای سنتگرا جذب شدند، یعنی از ترس اپیدمیک شدنِ جذبِ ایدئولوژیِ مارکسیست شدنِ پس از کودتای درون سازمانی مجاهدین خلق، که بسیاری جذب نیروهای سنتی و بنیادگرا شدند -که مثال روشن آن، بخشی از چپهای خط امامی دهه شصت هستند ولی تحت تأثیر آن حادثه بهطور مشخص از گفتار روشنفکری مذهبی فاصله گرفتند- اما گویی مجدد آن اپیدمی در بین نحلهها و طیفهای سابق و لاحق نواندیشی دینی در جریان است و باد موافق تجربه بزرگ روشنفکران مذهبی در محاق است.
با شریعتی میتوان به سمت برساخت «ایدئولوژی باز» رفت و چنانچه در بالا نیز اشاره شد، تفکر شریعتی ایدئولوژی بسته نیست. نه آگاهی کاذب مارکسی است و نه گفتار توجیهگر قدرت و سلطه که چرا مردم باید از سیستمی اطاعتپذیری داشته باشند. ایدئولوژی در نگاه شریعتی اساساً چنین جایگاهی ندارد. بلکه ایدئولوژی نقش همبستگی و انسجامبخشی اجتماعی را دارد و در جنبش اجتماعی نقش بسیجگر را ایفا میکند. ایدئولوژی در نظر شریعتی چنین نقشی دارد. به نظر من منظور شریعتی از ایدئولوژی این بود که ما کجا ایستادهایم؟ هویت ما چیست و چه چیزی به ما معنا میدهد؟ مهمترین وجه ایدئولوژی از نظر شریعتی این بود که جهت کار ما چیست. چکیده ایدئولوژی از نظر شریعتی یعنی فلش و جهت. یعنی به ادبیاتی از شریعتی «نه بودن بیشکل و نه شکل بودن». آنچه در نقدهای شایگان و سروش آمده است از کنار نظرات شریعتی میگذرد و تقاطعی با آن ندارد. اتفاقاً این خود گونهای ایدئولوژیک اندیشیدن است که ایدئولوژی را نفی میکند. وگرنه از باب ایدئولوژیاندیشی، شریعتی فرزندخوانده مهندس بازرگان است. چرا کسی این نقدها را به مهندس بازرگان نداشت. قبل از شریعتی، بازرگان بود که از بعثت و ایدئولوژی صحبت میکرد و مینوشت و سخنرانی میکرد. بنابراین نقد ایدئولوژیک شریعتی خود یک ایدئولوژی دست راستی است.
گونهای الهیات نجات و ادبیات رهاییبخش در آثار شریعتی دیده میشود
نکته مهم دیگر این است که شریعتی حامل گونهای دیگر از فلسفه اخلاق دگرخواهانه است. خیر عمومی را مد نظر دارد و به رنج دیگران توجه میکند و به کار کردن برای کاهش آلام دیگران توجه دارد؛ یعنی روشنفکری محصول اجتماع. به نظر من این نگاه و این فلسفه اخلاق که منتج به خیر عمومی میشود و دیگر خواهی در آن اهمیت دارد، در فلسفه شریعتی وجود دارد. در این نگاه باید تو جانت را برای دیگری بدهی و گونهای از الهیات نجات و ادبیات رهاییبخش در آثار شریعتی دیده میشود. اینگونه از اخلاق که دارای خیر عمومی است میتواند امروز بهعنوان بستری معرفتی برای تقویت شبکه اخلاقی جامعه عمل کند.
نکته آخر اینکه رخداد و پیامدهای رخداد اینهمان نیستند. پس آیا شریعتی هیچ تأثیری بر وضع کنونی ما نداشته است؟ به نظر میآید امروز بخشی از کسانی که فکر شریعتی را نمایندگی میکنند، بخشی از نیروهای اجتماعی و سیاسی و فکری و فرهنگی در ایران هستند که باز هم گرایش ضد استیلا و گرایش دموکراتیک دارند و به بازسازی و نوسازی فکر شریعتی با قرائت دموکراتیک و مدنی و رهاییبخش توجه دارند. این استعداد در تفکر شریعتی وجود دارد و این درک و دریافت حداقلی بنده از اندیشه شریعتی است.
جمهوری خواهی با انقلاب اسلامی در جامعه ایران حک شد
اگر چه به نظرم انقلاب اسلامی در سال ۵۷ مجموعاً خواستها و آرمانهای تاریخیاش که در امتداد مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت بوده است، تحقق نیافته است و شکاف آرمانهای آن با واقعیت موجود بسیار زیاد است، اما وجه جمهوریخواهانه انقلاب بهعنوان مطالبهای عمومی، در جامعه ایران حک شده و نازدودنی است. اهمیت و نقش مردم با انقلاب تثبیت شده و زدودنی نیست و اگر نیروهایی در مقابل این بایستند به آینده خود پشت کردهاند و فرجام پایداری در انتظار آنها نیست. در جامعه ایران از زمان مشروطه، گفتاری فرهنگی، سیاسی و اجتماعی رشد کرد که حامل مشروطیت بود و قدرت را ملزم به محدود و مشروط بودن میدانست. در نهضت ملی شدن نفت، گفتار دموکراتیکی بالا آمد که عملاً و تحققاً سلطنت جایی در آن نداشت و عملاً میشد گفت انقلاب در زمان ملیشدن صنعت نفت رخ داده بود، ولی پایداری نداشت. پس از آن دوباره گفتاری در ادبیات دهه ۴۰ و ۵۰ و فضای انقلاب پیش آمد که جمهوریخواهانه بود و گرنه از کجا جمهوریت بهمثابه یک خواسته بر سنتیترین نیروهای ایران در انقلاب بهمن تحمیل شد؟ ما چند رگه جمهوریخواهانه در تاریخ معاصر خود داریم. از جمهوری شورای جنگل تا رگهای از ادبیات جمهوریخواهانه در نظریات سیاسی دکتر فاطمی که به نظر در انقلاب ۵۷ با نفی سلطنت تبلور یافت. در دوران اخیر ما به باروری و غنای مفاهیم و سازوکارهای جمهوریت برای ورود به مرحله بعد نیاز داریم، هم از منظرگاهی اسلامی و هم در نگاه به تجربه دوران اخیر بشر باید بدان اندیشیده و تمهیدات نظری و عینی آن را فراهم آوریم و جمهوریت در ایران را از انقلاب فراتر ببریم و عملاً تحقق بدهیم. لذا به تلفیقی از عوامل ذهنی و عینی نیاز دارد تا بتوانیم این مرحله تاریخی را به پیش ببریم.
نظر شما