سالهاست مسئله دانشگاه و صنعت یا رابطه دانش و صنعت در دستور کار مسئولان دانشگاهها و اهالی صنعت است. در جلساتی که اغلب برگزار میشود، روی جدایی این دو نهاد تمرکز شده و تلاش میشود تا راهحلهایی برای رهایی از آن مطرح شود. بنده هم گاه، به مناسبت شرکت در برخی از شوراها، این مباحث را میشنوم، اما همواره، تمرکزم روی نکته دیگری است که شاید نسبت به موضوع این جلسات، حاشیهای باشد. آن نکته، تصور منفیای است که از علم و دانش در جامعه ما وجود دارد.
چند روز قبل، گزارش آنا را از سال ۹۶ در باره پایاننامهای با عنوان «تأثیر تلاوت سوره حمد بر سلولهای سرطانی پروستات» دیدم. دود از سرم برخاست، و البته میدانم بسیاری اینها را یا به اعتبار دینی بودن یا به اعتبار پناه بر خدا مشابهسازی با موسیقی توجیه میکنند، اما خوب، فکر میکردم نباید چنین مطلبی بهسادگی مورد قبول استادان دانشگاه قرار گیرد. دلم نمیخواهد بگویم یک نفر از استادان، از آن دفاع هم کرد. بگذریم. امروز دو کلیپ شگفت دیدم. یکی، یک روحانی که در شبکه سه از تأثیر مصرف نمک روی کاهش فشار خون صحبت کرده و این را به دین و روایت منتسب کرد و بدین ترتیب دانش پزشکی را مورد تمسخر قرار داد. دیگری صحبت آن جوانک که به اسم داروی امام کاظم، پنبه پزشکی جدید را زده و همه را شیاد معرفی کرد که دنبال تکثیر بیماری هستند.
اینکه حالا وزارت بهداشت باید از حیثیت علم و دانش پزشکی دفاع کند امر دیگری است، اما به نظرم، در کل، این موارد، به این برمیگردد که اصولاً علم نوین، از روز اول در کشور ما جا نیفتاده است. مردم ما، شیفته همان دانش سنتی خویش هستند و از سر ناچاری به پزشکان جدید مراجعه میکنند. حتی وقتی در مطب دکتر امروزی نشستهاند، باز هم از عطاری محل صحبت میکنند و همدیگر را به خوردن داروهای گیاهی و علفیات راهنمایی میکنند. اینکه چرا در جامعه ما این نگاه تحقیرآمیز به علم مدرن وجود دارد، نیازمند کاوشهای علمی بیشتری است، اما اینکه دانش پزشکی سنتی با همه بیخاصیتیاش که تاریخ گواه آن است، این قدر محبوب شده، ریشه در نوع خاصی نگاه به علم دارد. محافل خاصی هم که صبغه دینی دارند به این امر دامن میزنند و از آبروی امامان مایه میگذارند. میدانیم که در قرآن حتی یک حکم پزشکی نیامده و تنها استثناء مورد عسل است که آن را هم باید تفسیر کرد و دانست که مقصود چیست. روایات این زمینه را هم میدانیم که صدوق، غالبش را جعلی میداند. و اما باز هم تأکید میکنم، ریشه آن گرایش، این است که ما مردم، علم دوست نیستیم. مدیران علمی جامعه ما هم بهطور جدی اهل ترویج علم نیستند. اساساً علم نوین را نوعی فرنگیمآبی و غربزدگی میدانیم. از روز اول هم همینطور آن را تفسیر کردیم.
البته من آگاهم که رهبری، بیش از ۲۰ سال است که با صدای بلند از علم دفاع میکنند، اما بعید میدانم در عمل، این تفکر حتی در میان استادان دانشگاه که مسئولیتی دارند و غالباً به نظرم سنتی میاندیشند، جایی داشته باشد. چقدر دلم میخواست حالا که بحمدالله مصلای تهران با هزینه زیاد و زیبایی ساخته شده، و در غالب جمعههای سال، نماز جمعه به مصلا منتقل شده، زمین چمن دانشگاه، به کتابخانه مرکزی داده میشد، و حتی هزینه ساختش هم پرداخت میشد تا معلوم شود ما چقدر به علم و توسعه آن وفادار هستیم. یک وقتی همایون صنعتیزاده کتاب تأثیر علم بر اندیشه را که نویسنده آن فاینمن، برنده جایزه نوبل فیزیک بود، ترجمه کرد. آنگاه آن را آورد در قم توسط انتشارات مهر امیرالمؤمنین منتشر کرد تا علما آن را بخوانند. میگفت میخواهم علما و روحانیون بفهمند که علم چه تأثیری بر اندیشه دارد و اینطور نیست که فیزیک و بهطور کلی علم ضد دین باشد. به نظرم هنوز زمان زیادی لازم است تا مفهوم علم جدید بهدرستی درک شود و تا وقتی درک نشود، حرف زدن از رابطه علم و زندگی، رابطه علم و صنعت و بسیاری از این امور محال است. ما فقط در بحث از این امور فقط ادای دیگران را در اینکه به این امور توجه داریم، در میآوریم. اما اینکه واقعاً قصد حل آن را داریم، بعید میدانم.
نظر شما