فرضیهای پررونق در طیف پررنگ موسیقی و آواز ایرانی در چهار دهه اخیر وجود دارد که از منظری این دو هنر همخانواده را به صورت توأمان، میوۀ دانایی و توانایی کارورزانش و هنرمندانش به حساب میآورَد.
این طیف که از مرکز حفظ و اشاعه به همراه گروهی از موسیقیدانان چپمسلک (که بعدها سلسله آلبومهای موسوم به چاووش را تولید و عرضه کردند) به موسیقی پس از انقلاب آمدند و شاید تنها گروهی بودند که دستکم در دو دهه نخست پس از انقلاب، مجال فعالیت رسمی و رسانهای پیدا کردند؛ همواره علاقه بسیاری به بحثهای حاشیهای در نقد موسیقی موسوم به «گلها...ی رادیو» نشان داده و در نفی هنرمندان این برنامه مشهور و پرطرفدار پیش از انقلاب کوشیدهاند.
با این مقدمه به سراغ تئوری طرحشده از سوی این طیف یعنی «دانایی و توانایی در موسیقی و آواز» میرویم.
البته و به تکرار باید عرض کنم که مفهوم کلی دانایی و توانایی در هنر، روشنتر از آن است که ملزم به واگویۀ آن باشیم اما همین مفهوم در جزئینگریهای پیرامونیاش از سوی طیفهای مختلف موسیقی و آواز ایرانی با خود عوارضی را به همراه داشته که بیشک در رکود و پسرفت این هنر نقش مؤثری ایفا کرده است.
منظور از دانایی همان بخش تئوریک و فنی هنر موسیقی و آواز است. یعنی میزان مهارتِ معرفتی و شناختی هر هنرمند یا هنرجو.
منظور از توانایی، میزان قدرت تکنیکی و تسلط و احاطه هر هنرمند یا هنرجو بر کار خودش در هنری مثل موسیقی و آواز است.
به ظاهر شاید کمتر کسی بر سر این تعریف بحثی داشته باشد اما مشکل چیست؟
مشکل دقیقاً از جایی شروع میشود که بخواهیم محدوده یا بهتر بگویم گسترۀ دانایی و توانایی را تعیین کنیم (اصلاً آیا چنین چیزی امکانپذیر است!؟...) و مشکل بزرگتر هم جایی است که بخواهیم مصداقهای دانایی و توانایی را نشانگذاری کنیم.
در واقع هر کدام از دو طیف اصلی موسیقی و آواز ایرانی هم در عرصۀ دانایی و هم در عرصۀ توانایی، تئوریها و مصداقها را از آنِ طیف محبوب خود میدانند. هرچند در جاهایی مجبورند به شکلی کمرنگ با حفظ ظاهر (و صد البته دلخوری باطنی!) از معدودی هنرمندان برجستۀ متمایل به طیف مقابل نام ببرند و تازه در مورد این معدود افراد نیز به ذکر یکی دو وجه مهم و برجستۀ ایشان بسنده میکنند.
دستکم یکی از این دو طیف نیز حدود پنج دهه است به تحقیر، تکفیر و نفی کامل طرف مقابل مشغول است (که البته از چهار دهه پیش به این طرف، این روند با شدت و حدت بیشتری همراه بوده است).
طیف منتسب به مرکز، حفظ و اشاعه موسیقی و آواز را ردیفمحور میبیند و نظام مراد-مریدی را سرلوحۀ آموزش و نشر مدل مورد علاقه و دیدگاه خودش در این هنر برگزیده است.
طیف منتسب به گلها، با تقلید و تکرار میانۀ خوبی ندارد. ردیف را فقط برای آموزش لازم و حتمی میداند اما در اجرا بیشتر به دنبال آشناییزدایی از مخاطب بوده است. این طیف جلوهگر است و ارتباط با مردم را لازمۀ تداوم حیات هنر برمیشمارد.
طیفِ حفظ و اشاعه و چاووش تا مقطعی (سال ۱۳۷۷) که تقریباً بازی و میدان را به لطف همراهیاش با انقلاب ۵۷ در دست داشت و همه جوره از امکانات صداوسیما و ارشاد و حوزه هنری برخوردار بود و تا آن زمان، کلاسهایش هم شلوغ و رسانههای چپ هم در اختیارش بودند (که هنوز هم در این سو و آن سوی آب چنین است) این موسیقی را پرشور و تا حدی هم مردمی قلمداد میکرد اما از زمان آزاد شدن موسیقی پاپ در دیدگاه رسمی به مرور، همه موقعیتش را از دست داد. حالا در صحبتهای این جمع میشنویم و میبینیم که موسیقی و آواز ملیمان را لایق نگهداری توی موزه و آرشیو و بایگانی میداند...
بحث، بسیار دامنهدار است و به همین سبب در نوشتار آتی نیز آن را پی خواهیم گرفت.
* خواننده، پژوهشگر و آموزگار آواز