همین چند وقت پیش یکی از معتبرترین موسیقیدانهای کشورمان سخنی شنیدم به این مضمون که معمولاً سطحیترین آثار، با اقبال عامه و تودههای اجتماع روبرو میشوند. در این گفته درنگی کردم و بعد لازم دیدم این چند سطر را با هدف روشنگری بیشتر قلمی کنم.
پسند عوام و تأیید خواص
یادم است سالها پیش در عالم موسیقی ایرانی این بحث مطرح بود که آن اثر هنریای خوب است که عوام بپسندند و خواص تأیید کنند.
در واقع نقلی درست بود که نیمنگاهی به جنبههای هنری و برجستگیهای فنی و تخصی اثر داشت و نیمنگاهی هم به جنبههای عامهپسند آن. در واقع امروز دوستداران جدی هر رشته هنریای بسیاری از آثار برتر و به اصطلاح فاخر را میشناسند که فقط گاه و بیگاه تاریخنگاران یا حداکثر منتقدان همان رشته از این آثار و سازندگان آنها یادی میکنند و تمام.
آثاری هم هست که فارغ از جنبههای هنریشان بخشهایی از جامعه یا در واقع همان عامه مردم همچنان از آنها بهره میبرند و به دور از درجه و کیفیت هنری این آثار به عنوان سرگرمی و لذت بردن مورد استفاده قرار میگیرند.
اما دستۀ سوم آثاری هستند که هر دو طرف را جذب میکنند. هم آنقدر از نظر هنری باکیفیتاند که تأیید خواص را به دنبال دارند و هم از نظر ایجاد لذت و برقراری ارتباط آنقدر قویاند که تحسین و استقبال عامه را برمیانگیزند.
هر کدام از ما در گوشۀ ذهنمان تعدادی از آثار مورد علاقۀ مشترک هر دو گروه را میشناسیم.
از نمونههای نزدیکتر و معاصرتر - در سینما - همچون دو فیلم «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» به کارگردانی اصغر فرهادی که دومی نخستین اسکار تاریخ سینمای ایران را به ارمغان آورد.
در موسیقی نیز خوشبختانه مثالها بسیارند. تصنیف یا در واقع سرود ملی «ای ایران» شاهکار استادان حسین گلگلاب (شاعر)، روحالله خالقی (آهنگساز) و غلامحسین بنان (خواننده) یا مثلاً «سرگشته» به آهنگسازی استاد همایون خرم، با شعر هوشنگ ابتهاج، تنظیم استاد جواد معروفی و صدای استاد حسین قوامی.
بنابراین، این حرف چندان محلی از اعراب ندارد که مردم صاف و مستقیم فقط سوی آثار بیکیفیت و سطحی در هنر میروند. از قضا یک دلیل اقبال از آثاری که هم جذابند و هم کیفیت بالایی دارند همان کیفیت خوبشان است. مانند فیلم «اجارهنشینها» ساخته داریوش مهرجویی که هنوز هم پس از گذشت ۳۵ سال از زمان ساختش، سرگرمکننده است، خنده بر لب میآورد، یک درد مهم اجتماعی و حتی معاصر را مطرح میکند و هم چفت و بست محکمی دارد.
این گزاره که در سطرهای نخست این نوشتار از زبان آن هنرمند موسیقی بازگو شد، هم نقضپذیر است و هم نقدپذیر.
در واقع از زمانی که در نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ با آزادی موسیقی موسوم به پاپ در داخل کشور، موسیقی موسوم به سنتی (یا با هر نام و عنوان دیگری که بخوانیمش) که تا آن زمان نوعی تکصدایی و تکشنیداری را در فضای رسمی رسانهها و صحنههای هنری درون ایران را تداعی میکرد رو به قهقرا گذاشت. زیرا با بخشنامه و به شکل دستوری فقط همین یک نوع موسیقی مجاز اعلام شده و به آن پرداخته میشد. البته در کنارِ مثلاً موسیقی فیلم و سریال یا موسیقی نظامی و رزمیِ مختص زمان جنگ یا موسیقی سوگ و مداحی و البته نوع کمرنگ و محدودی از موسیقی سمفونیک.
اما وقتی موسیقی پاپ آزاد شد چنان طوفانی به پا کرد که تقریباً باقی انواع موسیقی را به حاشیه راند (شاید بجز موسیقی مداحی که خودش را تا حد دست و پا شکستهای به روز کرده و از موسیقی پاپ داخل و خارج کشور به شکل تحریفآمیزی - از نظر هنری - ارتزاق میکرد). از آن روز اصلیترین هنرمندان و مدرسان موسیقی ایرانیِ حاضر در میدان که سکۀ موفقیت و تا حد زیادی شهرت و محبوبیتشان از رواج ساقط شده بود شروع به توجیههایی از این قبیل کردند که موسیقی ایرانی و ردیفی به درد موزه میخورَد و البته چون بخش مهمی از فرهنگ دیرینه ما را تشکیل میدهد دولت باید پا پیش بگذارد و از آن حمایت کند؛ اما واقعیت چیز دیگری بود و هست.
واقعیت این بود که این گروه که خود را سنتگرایان موسیقی ایرانی و وابستگان به ردیف معرفی میکردند همواره در مقابله با موفقیت مردمی چشمگیر بخش دیگری که هماینان شیریننوازان و ... مینامیدند و مینامندشان، تلاش بر ارائه تحلیلهایی اینچنینی داشتهاند تا موفقیت گروه مقابل را کمرنگ جلوه دهند.
در نوشتارهای آتی بیشتر به این موضوع ریشهدار و قدیمی خواهیم پرداخت.
* خواننده، پژوهشگر و آموزگار آواز
نظر شما