چرا چنین مداخلاتی مهمند و هدف از تلفیق چنین فعالیتهایی در آموزش و پرورش چیست؟
دانش و مطالعات انباشته و گستردهای در سه یا چهار دهه اخیر که از کفایت علمی لازم برخوردارند نشان میدهند که آموزش و پرورش باید نه فقط مهارتهای شناختی صرف مانند علوم، ریاضیات، خواندن و نوشتن و فناوری و غیره بلکه کلیّت دانشآموزان را رشد دهد و رشد روانی-اجتماعی دانشآموزان از اهداف اصلی و مهم آموزش و پرورش امروزی در سراسر جهان است. زیرا این نوع آموزشها و مداخلات در آموزش و پرورش، ضمن حمایت از رشد مثبت دانشآموزان، آنها را برای زندگی بزرگسالی و شغلی و خانوادگی آماده میسازند. در کنار حمایت از رشد مثبت دانشآموزان، این نوع آموزشها و مداخلات، سلامت روانی آنها را ارتقا میدهند و از انواع مشکلات و اختلالات روانی و رفتاری پیشگیری میکنند. دیگر آنکه این نوع مداخلات از آسیبهای اجتماعی مختلف یا به سخن بهتر، انواع رفتارهای پرخطر پیشگیری میکند. مهمتر آنکه چنین مداخلات و کوششهایی در آموزش و پرورش به پیشرفت تحصیلی دانشآموزان کمک چشمگیری میکند و پژوهشهای گستردهای اهمیت متغیرهای روانی-اجتماعی را در پیشرفت تحصیلی دانشآموزان بهعنوان سنتیترین هدف آموزش و پرورش بهوضوح نشان میدهند.
برای چنین هدف مهمی آموزش و پرورش کشور ما چه راهبردی را در پیش گرفته است؟
برای این منظور چند دسته فعالیت در آموزش و پرورش به چشم میخورند: ۱) فعالیتهای فرهنگی مانند برگزاری جشنها و همایشهای علمی و فرهنگی در زمینههای مختلف پرورشی، آسیبهای اجتماعی و غیره که بیشتر با هدف فرهنگسازی انجام میشوند و نوعی افزایش توجه جامعه و نهاد آموزش و پرورش را بهدنبال دارند، اما عملاً با صرف هر نوع هزینهای، بر این حوزه تأثیرگذاری چندانی ندارند؛ ۲) کتابهای درسی مانند مهارتهای زندگی که مانند کتابهای دیگر درسی نگاشته شده و به سبب عدم آشنایی دقیق با مبانی نظری و علمی در این حوزه و همینطور مبتنی بر شواهد نبودن چنین نوشتههایی و روشهای آموزشی نامناسب و عدم توجه به مبانی نظری سلسله مراتبی مهارتهای مورد استفاده، و علل علمی و اجرایی دیگر، پیامدهای مورد انتظار را بهدنبال نداشتهاند. همین موضوع موجب شده تا کوشش شود کاستیهای چنین فعالیتهایی از طریق طرحهای ملی دیگر پوشش داده شوند؛ ۳) طرحهای ملی با عناوین مختلف که بر همگان روشن هستند و هزینههای سرسامآوری را بر دوش آموزش و پرورش میگذارند، اما از فایدهمندی و اثربخشی لازم برخوردار نیستند. در این نوشتار قصد بر آن است تا این دسته از طرحها مورد نقد و بررسی قرار گیرند.
چرا طرحهای ملی میتوانند فاجعهبار باشند و اغلب بهنظر چنین هستند؟
طرحهای ملی فعلی در حال اجرا یا قریب به اجرایی که زیر چتر سلامت روان یا مداخلات روانی-اجتماعی قرار میگیرند دارای آسیبهای جدی زیر هستند که کارآمدی آنها را بهشدت زیر سؤال میبرند.
اغلب این طرحها از پشتوانه علمی لازم برخوردار نیستند و بیشتر جنبه اجرایی فربهای دارند. برنامههای مورد استفاده در این طرحها مورد ارزیابی قرار نگرفته و شواهد ارزشیابی علمی بینالمللی دقیقی از چنین برنامههایی وجود ندارند. کافی است شواهد مربوط به ارزشیابی چنین برنامههایی را مورد بررسی قرار دهید.
این طرحها به سبب ضرورت و نیاز انباشته شدهای که در آموزش و پرورش و جامعه در این حوزه وجود دارد شتابزده تهیه میشود. عموماً نیز از طریق کارشناسان ستادی و در مجموعهای بسته که گاهی با الحاق عناصر و افرادی از دانشگاهها و مراکز اجرایی و علمی دیگر سعی در اعتباربخشی خود دارند، در یک دوره زمانی کوتاه بدون طی فرآیند علمی دقیق از طریق فعالیتهای مطالعاتی مقدماتی و فقیر و ارزیابیهای غیرمستقل قابل تأمل بلافاصله تبدیل به طرحهای ملی میشوند. این در حالی است که بسیاری از برنامههای مطرح در این حوزه برای کسب اعتبار علمی راهی چند دههای را پیمودهاند، اما در آموزش و پرورش ما طرحی بهسادگی تمام ملی، میشود.
برنامههای مورد استفاده در این طرحها از پایههای اصلی و مهم طرحهای این حوزه محسوب میشوند و اگر بخواهیم سهمی برای آنها در طرحهای این حوزه در نظر بگیریم، ۵۰ درصد کار در این حوزه وجود یک برنامه معتبر در بطن چنین طرحهایی است. برنامههای مورد استفاده همان محتوا و چگونگی اجرای چنین محتوایی هستند. این برنامهها پیش از آمادهسازی و اجرا باید از نظر محتوای نظری، تناسب با نظام آموزشی و امکانات محلی، از نظر شواهد پژوهشی و اثربخشی، از نظر جایگاه و رتبهبندی بینالمللی و همینطور شاخصهای ارزیابی توسط مراکز ارزشیابی علمی مطرح و همینطور فرآیند اجرا مورد بررسی دقیق قرار گیرند که چنین فرآیندی در طرحهای ملی این حوزه در آموزش و پرورش به چشم نمیخورد.
در جهان، صدها برنامه در این حوزه وجود دارند که از درجهبندیهای متفاوتی برخوردارند. در بسیاری از مواقع، در این طرحها برنامههایی مورد استفاده قرار میگیرند که از اعتبار و ارزش پایینی بهره میبرند و روشن نیست که برنامه مورد استفاده بر اساس چه ملاکهایی انتخاب شده و در عمل تا چه اندازه میتواند اثربخش باشد و ما را به هدفهای از پیش تعیین شده برساند. از همین رو، اغلب آنها پس از چند سال اجرا، بنا به دلایل پیشین و اخیری که ذکر شد، فاقد اثربخشی شناخته شده و هزینههای بسیاری را بر آموزش و پرورش کشور تحمیل میکنند و کنار گذاشته میشوند و تنها نامی از آنها باقی میماند.
وقتی در حوزهای با چنین مشکلات روشن و مهمی روبهرو هستیم، طرحهای ملی منجر به دو آسیب جدی میشوند. در درجه نخست، هدایت بودجه عظیمی از آموزش و پرورش به سمت طرحی ملی با ابهاماتی به غایت روشن که امکان سرمایهگذاری را از طرحهای مشابه و بلکه اثربخشتر دیگر را سلب کرده و با انسداد مواجه میسازد. دوم، امکان پرورش و استفاده از طرحهای علمی دیگر و برنامههای معتبر دیگر نیز مسدود میشود، زیرا دستگاه مربوط و تصمیمگیران معتقدند که طرحی بهصورت ملی در حال اجرا بوده و نیاز به طرح و برنامههای دیگری در این حوزه نیست. این فرآیند، طی سالیان متمادی و در گذر تغییر مدیریتهای مختلف تکرار و تکرار میشود و سرانجام اغلب آنها با صرف هزینههایی گزاف و پیامدهایی ناچیز یا غیرقابل توجیه، کنار گذاشته میشوند.
با وجود چنین آسیبهایی در طرحهای ملی این حوزه، چاره کار چیست؟
بر عکس کجاندیشی رایجی که موازی کاری را به چالش میکشد، در زمینه فعالیتهای علمی و بهمنظور دستیابی به فعالیتها و کوششهای اثربخش و فایدهمند در حوزه سلامت روان و مداخلات روانی-اجتماعی (تربیتی، پیشگیرانه، ارتقای سلامت روان و . . .) نیازمند طرحها و برنامههای موازی هستیم. به جای اینکه طرحی را با هزینهای هنگفت و با یک برنامه محتوایی مشخص بهصورت ملی اجرا کنیم، میتوانیم طرحهای منطقهای یا استانی موازی اجرا کنیم و این طرحها میتوانند بهوسیله گروههای علمی و با برنامههای متنوع مختلف اجرا شوند، زیرا گروههای علمی مختلف میتوانند رویکردهای علمی متفاوتی داشته باشند.
طرحهای موازی از مزایای زیر برخوردارند؛
نیازمند هزینههای ملی هنگفت نیستند و هزینه کمتری را به نظام آموزش و پرورش تحمیل میکنند و بنابراین اگر به شکست منجر شوند، زیان کمتری به دنبال دارند.
طرحهای موازی منطقهای یا استانی امکان استفاده از رویکردها و برنامههای محتوایی مختلفی را فراهم میسازند که امکان موفقیت آنها بیشتر است، زیرا از میان چندین برنامه در طرحهای کوچک استانی یا منطقهای، به ناگزیر طرحهای اثربخش ظهور پیدا میکنند و امکان مقایسه این طرحها و برنامهها وجود خواهد داشت.
از انسداد و انحصار علمی و اجرایی جلوگیری میشود و امکان دستیابی به الگوها و فعالیتهای اثربخش و سودمند فراهم میشود. یعنی به جای آنکه آموزش و پرورش تمامی امکانات و اعتبارات و فعالیتهای خود را صرف طرحی ملی کند که نتیجه و محصول آن روشن نیست و همینطور در صورت شکست، خسران بزرگی برای جمعیت دانشآموزی کشور و زیانی عظیم برای دستگاهی ضعیف از نظر بودجهای است، طرحها و برنامههای موازی را میتواند پیگیری کند که در صورت تنوع و تکثر و همینطور استاندارد اجرایی لازم، تعدادی از آنها به ثمر خواهند نشست.
هدفهایی از قبیل ارتقای شخصیتی، رفتاری و روانی دانشآموزان و پیشگیری از رفتارهای پرخطر و انواع آسیبهای اجتماعی و همینطور حمایت از رشد مثبت کودکان و نوجوانان این کشور و رسالت مهمی که آموزش و پرورش در این حوزه بر عهده دارد، هدفهایی نیستند که با سهلاندیشی و سهواندیشی در تصمیمگیریهای مهم به تاراج روند و منتظر طرحی نو در آیندهای مبهم بمانیم و فرصتهای مهم نسلی را به سبب سیاستگذاریهای نادرست از طریق اجرای طرحهای ملی پرسشبرانگیز از دست بدهیم.
طرحهای ملی در آموزش و پرورش نشان میدهند که بر خلاف آنچه گفته میشود «آموزش و پرورش از بودجه و اعتبار کافی برخوردار نیست» این بودجه و اعتبارات دست کم در این حوزه بهدرستی برنامهریزی و هزینه نمیشود و به سبب حلقههای بسته ستادی، عدم ارتباط با بخشهای پژوهشی درون و بیرون آموزش و پرورش و همینطور انحصار در اجرای چنین طرحهایی به نتایج مورد انتظار نمیرسند. خسران چنین سیاستگذاریهایی متوجه مهمترین سرمایههای کشور یعنی دانشآموزان و نسل آینده است!