روز عاشورا است، واعظی آبگینه سرشت که عشق و مودت و شوق و محبت حسین(ع) در قلبش لانه کرده است، با نثری آهنگین سوگنامه عاشورا را اینگونه آغاز به حکایت میکند.
سکوتی مرموز و دهشت را مدینه را در چنگالهای سیاهش فرو برده و سایه سنگین استبداد در آن برهوت ظلموستم در همه جا گسترده است.در آن صحرای بیکرانه عدم، خوارمایگی جای ایثار،حقطلبی وحقگویی را گرفته و سالهاست که کوچههای مدینه دلتنگ اخلاق کریمانه و روح مهرافزای محمد، شجاعت بینظیر علی و آزرم فاطمه است.
در این سکوت مرگبار، تک ستارهای در آسمان سرد و فسردهاش نور افشانی میکند. خفاشان تیرهدل این مشعل تابنده که تیرهای نورانیاش بر جان تاریکیها میخلد را برنمیتابند.
در یکی از این روزها که چهره غمانگیز غروب با زوزههای باد و ناله جغد هم آوا شده بود، آغاز شبی شوم را حکایت میکرد. یزید جائر که به انواع فسقوفجور شهره است با مرگ معاویه برخلاف عهد معهود بر اریکه قدرت تکیه زده است.
این ناپارسای دونمایه از والی مدینه(ولیدبن عتبه بن ابی سفیان) میخواهد تا از نواده رسول خدا برایش بیعت بگیرد و همه را مطیع و منقاد خویش کند.
پیک امارت سر میرسد و حسین(ع) سید اولیاء و قبله اتقیاء را به دار الحکومه فرا میخواند. او به فراست در مییابد که بزرگشان مرده و درصدد اخذ بیعتاند.
این دریای علم و حلم سر در جیب تفکر فرو برده، اما در آن غوایل جهل و ناامیدی، جز صبر و توکل بر ذات باری کنفی نمیجوید. آیا او ذلت همراهی با ظلم را میپذیرد؟ نه هرگز؟ "مثلی لا یبایع مثله".
فشارها سخت و سنگین میشود. "مروان بن حکم" آن سختدل ستیزهجو که حقودی سفاک است با وحشیگری تمام از در مکابدت درآمده از والی مدینه میخواهد تا در صورت استنکاف از بیعت، گردنها را بزند؛ اما والی مدینه در این مناقشه برآن است با تالف و تعطف و یا شاید از اضطرار و اضطراب،از نازلهای ناخواسته خودداری کند.
امام با استرجاع، خبر از مصیبت بزرگی میدهد(انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید).
وی باید بین عزت و ذلت یکی را برگزیند زیرا منطق اموی بدیلی دیگر نگذاشته است. حسین(ع) در آن بیت الاحزان خاطر با ضجرت تمام دور از چشم نااهلان و نامحرمان به بقعه مبارک نبوی پناه میبرد تا در پرده درد آن واقعه با سوزوگداز با محمد(ص) نجوا کرده و بر آن داهیه احتیالی بجوید.
پیامبر(ص) پیش از این گفته بود که حسین (ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است(ان الحسین مصباح الهدی وسفینه النجاه). او از من است و من از حسینم (حسین منی و انا من حسین) و هر کس او را دوست بدارد خدا او را دوست میدارد(احب الله من احب حسینا).
مشکل حسین(ع) که در مکتب حکمت و معرفت علی آموزگار معنویت و عدالت شده است تنها استنکاف از بیعت نبود با سنت مرده و بدعت احیا شده چه باید میکرد؟
چگونه باید از ستم، بیعدالتی و زورگویی حاکمیت جائر به انتباه امتی جاهل میپرداخت؟
امر به معروف و نهی منکر که از واجبات الهی است چه میشد؟ او باید شهیدی شاهد میشد تا پرچم حمییت، شرف، بصیرت و هدایت بر بلندای قله انسانیت به اهتزاز در میآمد.
امام حسین(ع) به لطف احتیال دریافت که هجرت از مدینه امری محتوم است؛ فخاصه آنکه موسم حج نیز در پیش بود.
القصه آنکه وی با یاران و فتیان با گامهایی سدید و استوار بهمثابه مظهری از خشم در برابر جور اغتراب را پیشه خود ساخت و در اواخر ماه رجب راهی مکه شد.
او به درستی میداند اسلام دین جهاد و عزت است نه قعود و ذلت؛ دین آزادگی و عدالت است، نه ستم و اسارت.
امام به جای آنکه شرنگ مرگ را با ذلت جرعه جرعه بنوشد به قول عمان ساسانی قصد جان کرد و جان بر باد داد، رسم آزادی به مردان یاد داد.
حسین(ع) روز سوم شعبان که زاد روز او نیز هست وارد شهر مکه شد و تا هشتم ذیالحجه در این شهر اقامت گزید. در این مدت دعوتنامههای زیادی از عراق به وی رسید.
حسین(ع) مسلم بنعقیل را به عنوان نماینده خویش به کوفه فرستاد و سپس در هشتم ذیالحجه که حجاج باید به عرفات بروند، به حج پشت نموده تا راهی عراق شود.
برخی از جمله محمدبن حنفیه، ابوسعید خدری، عبدالله بن عمر و حاکم مکه مصلحت را آن میدیدند که وی زبان تعرض را در کام کشد تا با متابعت از معاتبت ایمن شود؛ اما حسین(ع) این معاقبت را بر نمیتافت زیرا او به درستی میداند که اگر میرفت میبَرد و اگر میخفت میمرد، لذا با ترجیح مرگ بر ننگ، به برادرش محمدبن حنفیه که توصیه میکند پس به جایی برود تا دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور باشد.
او به جای آنکه از مردمش بریده و در دوردستی خزیده شود، می فرماید: به خدا قسم اگر در دنیا هیچ ملجا و ماوایی نیابم با یزید بیعت نمیکنم. در وصیتی عنوان میدارد که برای عافیتطلبی، خودخواهی، ظلم و فساد خروج نمیکنند؛ بلکه بنا دارند به اصلاح امت جدشان پیامبر(ص) بپردازند و به امر به معروف و نهی از منکر که از واجبات الهی است عمل نمایند(انی لم اخرج بطرا ولا شرا ولا مفسدا ولا ظالما....انما خرجت لطلب الاصلاح فی امته جدی..........ارید ان امر باالمعروف وانهی عن المنکر).
علاوه بر آن در پاسخ به حاکم مکه دلیل و فلسفه امر به معروف و نهی از منکر نیز بیان نموده و میفرماید: رهبر جامعه اسلامی باید عامل به کتاب خدا بوده به قسط و عدل در بین مردم عمل کند، حق را به حقدار برساند و نفس خویش را در راه خدا محبوس نماید.(ماالامام الاالعامل بکتاب الله والاخذ بالقسط والدائن بالحق والحابس نفسه علی ذات الله).
آری حسین(ع) در این غائله غل آن میکند که جز برسده سیادت او و متانت و کرامت او صورت پذیر نیست.
از آنطرف حاکمیت جائر خود را آماده مقابله میکند. والی کوفه(نعمان بن بشیر) در نطقی تهدیدآمیز به مردم هشدار میدهد اما از شدتعمل هم دوری میگزیند. یزید عبیدالله بن زیاد والی بصره که در جهالت، سخافت و خبث طینت کمنظیر بود را با حفظ سمت والی کوفه میکند تا با کژتابی و زعارتی تمام از جنبش احتمالی مردم علیه حاکم جور جلوگیری کند.
مسلم ابن عقیل دستگیر و به شهادت می رسد و فضای دعوت و حمایت از حسین(ع) دگرگون میشود.
امام حسین(ع) در بین راه عراق از قضایا مطلع شده اما به تکلیف الهی خویش عمل میکند. وی در نامهای مردم بصره را به کتاب خدا و روش پیامبر دعوت میکند و میفرماید ای مردم سنت پیامبر مرده و بدعت احیا شده است(انا ادعوکم الی کتاب الله و سنته نبیه، فان السنته قد امیت و البدعته قد احییت).
امام حسین(ع) در نخستین خطبه در وادی کربلا میفرماید: من مرگ را جز خوشبختی و زندگی با ستمکاران را جز بدبختی نمیبینم (فانی لا اری الموت الا السعاده والاالحیاه مع االظالمین الا برما).
در نهایت زمان معارضه و مقابله فرا میرسد. در شب عاشورا تاریکی پهن دشت کربلا را تیره و تار ساخته، فروغ کم رمق ستارگان با هلال ماه یارای زدودن پرده سیاهیها را ندارد. سکوت دحشتانگیز با سیاهی شب متحد شدهاند تا تابلویی غمناک از انسان مسخ شده و افسون قدرت را در این کره خاکی تزیین کنند. صدای کمنوای زوزه باد این بار با ناله فرات هم آوا شده است تا ارکستر ناموزون پردهای از تراژدی تقابل و تضاد هابیلیان و قابیلیان زمان باشند که در عاشورا روی صحنه خواهد رفت. نمایشی حقیقی از جولانگاه بهترین و بدترینها.
کربلا صحنه تقابل عزت و ذلت و عبادت و معصیت،جدال عشق و نفرت، عطوفت و خشونت، اهورا و اهرمن و تقابل خوی رحمانی و وسوسههای شیطانی است.
آه چه درد جانکاهی است این تقابل که شریرترین موجودات عالم بخواهند شریفترین آنان را به بند اسارت و بندگی بکشانند و چه جانسوز است این تضاد که در کنار فرات، کودکی از جرعهای آب دریغ شود.
چه طاقتسوز است که خورشید هدایت در محاصره ابرهای تیره ضلالت باشد و چه سخت است که فضیلت در تنگنای رذیلت قرار گیرد. کربلا صحنه نبرد شمشیرهایی است که یکی را به سعادت میرساند و دیگری رابه شقاوت. در این صحنه تقابل و تغافل حسین(ع) آیت رحمت است و یزیدیان مظهر ذلت.
البته کربلا فقط عرصه تضاد و تقابل نیست. این پایگاه عشق و انحطاط پردههای دیگری هم دارد. کربلا صحنه ایستادگی، مقاومت، پاکبازی و دفاع از آرمانهای مقدس است. نمایشی از اوج ایثار، فداکاری و از خود گذشتگی که عباس با چهره مشعشع خود بازیگر اول این نقش است. او میرود تا از فرات آبی برای کودکان تشنه برگیرد؛ اما ددان دونپایه چون سگان در قفای وی افتادند و وی را به خاک تیره رساندند.
کربلا صحنه توبه، ندامت و رجوع به حقیقت هم هست که حربن ریاحی و یزیدبن مهاصر (یزیدکندی) در آن ایفای نقش میکنند. آنان که بذر حقیقتخواهی در دلشان جوانه زده بود آنچنان شرمی بر جانشان چیره ساخت که با درونی اندوهناک و خاطری ترسناک از حس گنهکاری به حقیقت پیوستند تا با ابراز ندامت از مستوجب تعزیت مستحق تهنیت شوند.
کربلا فرصتی برای باز تولید خطبههای آتشین متمکن هدایت و متوکل ولایت مولی الموحدین امیرالمومنین علی(ع) از زبان زینب و سجاد است. کربلا اوج عبودیت و بندگی خلق در پیشگاه خالق است که در نماز ظهر عاشورای حسین (ع) تجلی مییابد. کربلا محل تظاهر عشق و عواطف عمیق انسانی و اوج کمالات و فضائل معنوی است.
حسین(ع) رهبر خوبیها در شب عاشورا یاران و همراهان را به ماندن و یا رفتن مخیر میکند و فرمود اکنون تاریکی را وسیله رفتن کنید و از مهلکه دور شوید(هذا قدغشیکم فاتخذوه جملا......) اما یاران در کمال مروت و وفور فتوت گفتند چرا چنین کنیم؟ برای اینکه پس از تو بمانیم؟ خدا هرگز چنین روزی را نیاورد(لم تفعل لنبقی بعدک؟لا ارانا الله ذالک ابدا). آن امام همام فرمود پس همگی به شهادت خواهید رسید(ان تقتلون کلکم).
حسین(ع) از خیمهها فاصله میگیرد تا در تراوش غمگین مهتاب، معرکه فردا را در برهوت عاطفه بازبینی کند. او این فرصت را یافته است تا با محبوب خویش راز و نیاز کند و چه زیباست که این غضنفر نهاد پیش از آنکه در عاشورا خلیده شود و به مغاک افتد در پیشگاه معبود خویش جان بر سر دلدادگی مینهد تا با استشمام عطر سجاده وسیعترین افق معنوی را فروغی تازه بخشد.
در آن اقصی زمزمه یاران احرار در اوج مروت و فتوت در حالی که خار غم در دیدگان خلیده و گلو از استخوان غصه تاسیده بود با سوزوگداز در تهجد شبانه خویش، ترکیبی موزون از رابطه عابد و معبود و عاشق و معشوق را زمزمه میکنند.
روز موعود فرا میرسد؛ ابرهای تیره آسمان کربلا را پوشانیدهاند.خورشید با چهرهای غمآلود از افق پدیدار شده تا نظارهگر مردان بزرگی باشد که در این پهنه چندشناک پروانهوش سر بر آستان شهادت مینهند.
در آن قرب، اسلام اموی آماده کارزار با اسلام نبوی است. شمربن ذی الجوشن که در لجه بد نامی مظهر خوی شیطانی است به طرف خیمههای امام میآید تا نظارهگر اوضاع باشد. مسلم بن عوسجه اجازه میخواهد تا با تیری کارش را بسازد اما منطق علوی و حکمت نبوی اجازه آغاز جنگ را نمیدهد، همانگونه که علی(ع) در جمل، صفین و نهروان عمل کرد(لا ترمه فانی اکره ان ابداهم).
۷۲ کوکب که تارپود وجودشان از عشق به هم بافتهاند، آمادهاند تا با جان دادن بر سر دلدادگی دامن از خاک تیره برکشند تابه افلاک پرکشند.آنان اگرچه به جیش کمترند اما به عیش خوشتر. حسین(ع) آن گوهر شبچراغ با عطشی سوخته در آن مشغله پرشورترین و در عین حال غمآلودترین خطبهها را با شمایلی افروخته، با فصاحت، بلاغت و استحکام ظرافت در آن بطحای بیهمتا ایراد میکند تا حجتی برای حال و مآل باشد. شاید که انسان غفلتزده از شقاوت به سعادت برسد.
عمر سعد محجوج از این مقاوله با تجاسر اولین کسی است که با پرتاب تیرآغازگر فاجهای میشود که در پس آن خنجر جهالت و شمشیر عداوت بر فرق عدالت فرو میآید.
جنگ آغاز میشود و یاران حسین(ع) که با دنیا الفتی نداشتند و از بوی قیامت سرمست و سر خوش بودند، یکان دوگان به میدان شتافتند تا با نثار خون خویش و رهایی از کالبد ظاهر در بهشت برین مخلد شوند. نافع بن هلال، حبیببنمظاهر، مسلم بن عوسجه،.....و از جوانان هاشمی نخستین کسی که به میدان رفت شاخهای از نهال طوبی آن مولود عاقبت محمود علیاکبر حسین(ع) بود که امام دربارهاش فرمود از نظر اندام، شمایل، اخلاق و گفتار شبیهترین به رسول خداست.
یاران حسین(ع) که هنر عشق ورزیدن را در مکتب عشاق آموختهاند با رشادت و شهامت و در حالی که متمسک به ریسمان الهیاند آهنگ مقابله با سپاه دون میکنند تا با پوشیدن دیبای سبز بهشتیان کالبد بیجانشان در مذبح مصباح بصیرت شود.
در ظهر عاشورا زیر فروغ خیرهکننده خورشید امام سجادهای به وسعت زمین میگسترد تا با وضوی خون، آخرین نماز عشق را با پروردگار خویش زمزمه کند. الله اکبر... وه چه نمازی، آنهم در بارانی از تیر که عمر بن قرضه بن کعب انصاری سپر تیرها میشود؛ او آن قدر تیر میخورد که به زمین میافتد و خطاب به امامش میگوید:آیا توانستم وفا کنم(اوفیت یا ابا عبدالله).
خورشید ولایت پس از نماز طلب استرضا نموده(رضا بقضائک وتسلیما لامرک، لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین) و عازم میدان میشوند تا با شهادت خویش پرده دیگری از تضاد و تقابل حقوباطل را به روی صحنه ببرد و به سوی عرش خدایی تا سدره المنتهی به پرواز درآید؛ اما پیش از آن باید رسالت خویش به انجام و اکمال رساند. او که فرزند خدای سخن علی(ع) است و سرچشمه فصاحت و آبشخور بلاغت است، کسی که بیان او فروتر از کلام خدا و فراتر از سخن بشر است، فزون از کفایت و منتهی به غایت با جملات واشاراتی که گویاتر از صد مقالت است؛ در موعظت و نصیحت میکوشد تا شاید دل شنونده را بیشتر برفروزد و دیده حقیقت بین را به روی شبروان بیابان ضلالت بگشاید.
امام با بیان فضیلتهای خویش و فضیحتهای درشتخویان دونمایه و دشمنان فرومایه حجت را بر همگان تمام میکند تا شاید انسانی از برهوت جهل به وادی عقل درآید؛ اما افسوس که با وجود توسل به محکمات و متشابهات، آنان که آغالیده ستمند و فریفته مکر شیطانند به تعبیر قرآن صم بکم عمی.... به جای بهشت نعیم، عذاب جحیم را برمیگزینند. غافل از آنکه هرکه به پیکار با حق گرایید دست به خون خود آلایید.
آری طولی نمیکشد ذوالجناح بیشکیب شیههزنان بدون سوار به خیمهها برمیگردد. سپس سیاه چادرها مورد هجوم دشمن دون واقع شده به آتش کشیده میشود.
زنان و کودکان که دامن ذوالجناح را به تضرع گرفتهاند، خونابه از چشمها جاری میکنند؛ اما هنوز این تراژدی به پایان نیامده است. پرده اسارت آزادترین آزادگان تاریخ که زینب در آن ایفای نقش میکند در راه است. بلی آزادگان با دست و پای مغلول به اسارت میبرند؛ غافل از آنکه این سجاد و زینباند که باخطبههای ستمسوز خویش سنان لعن را بر فرق یزیدیان برای همیشه تاریخ میزنند.
و چه زیبا سروده است اقبال لاهوری
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
رمز قرآن از حسین آموختیم
زآتش او شعلهها اندوختیم
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
* دانشیار دانشگاه شهید بهشتی
نظر شما