سال ۱۳۹۲ وقتی « علی مرادخانی » از پی تجربۀ ۱۱ سالۀ مدیریتش بر بخش موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولتهای پیش از احمدینژاد با یک درجه ارتقا به معاونت هنری این وزارتخانه منصوب شد در پاسخ فعالان موسیقایی کشور در مراسم معارفهاش گفت، کل بودجۀ سالانۀ معاونتی که در اختیار گرفتهام مبلغ ۱۸ میلیارد تومان است، شما عزیزان هنرمند بگویید که من با چنین بودجهای که فقط هم قرار نیست به مصرف رشته موسیقی برسد و مختص چند هنر دیگر هم هست چه باید بکنم و اصولاً چه میتوانم بکنم؟
واقعیت این است که هر قدر هم به کارنامۀ یک مدیر در قامت مرادخانی (و اصلاً هر شخص دیگری) انتقاد داشته باشیم موضوعی که او در همان ابتدای راه پیش کشید بیش از همه دستان خالیاش را نمودار میکرد.
همانجا در تالار وحدت بود که بسیاری از حرفهایهای موسیقی دریافتند با صورت مسألهای تا چه حد بغرنج رویارو شدهاند. شک نکنید که آن ۱۸ میلیارد تومان (یا ۱۸۰ میلیارد ریال) بودجۀ سالانه با هر مقدار ارزش بالاتر ریال در آن زمان، بیشتر به مصرف رخدادهای مناسبتی (همچون سلسله جشنوارههای دولتی فجر شامل موسیقی، شعر، تئاتر و فیلم) در نظر گرفته شده بود و هنوز هم تااندازهای بودجههای سالانه بر همان اساس بسته میشود.
در چنین شرایطی هر فعال موسیقایی باید چه کند؟ به کجای این شب تیره باید بیاویزد قبایش را؟ اصلاً چه میتواند بکند؟
در سلسله نوشتارهایی، میکوشم به حد بضاعت و تجربهام به این پرسش پاسخ دهم.
تردیدی نیست که هنر موسیقی در ایران سالهاست ورشکسته شده است. دلایلش را بیش از همه و پس از نوع نگاه رسمی خاص به این هنر (که حداکثر آن را برای مناسبتها میخواهد و اصلاً «موسیقی مناسبتی» به مفهوم امروزش محصول چنین نگاهی است) باید در نابودی بازار عرضه و تقاضای آلبوم جستوجو کرد.
ایران جزو اندک شمار کشورهایی است که قانون کپیرایت در آن رعایت نمیشود و دانلود غیرقانونی آثار موسیقایی که به مانند فیلمهای سینمایی، ریشه در مجوز نمایش نگرفتن بسیاری از آثار داخلی و خارجی داشت به تدریج کار را به جایی رساند که مخاطبان بالقوه و پولخرجکن این دو رشته عادت کردند رایگان از همه آثار بامجوز و بیمجوز استفاده کنند و در واقع دانسته یا نادانسته دسترنج هنرمندان را به رایگان مصرف کنند و حق طبیعی و عادی آنها را نادیده بگیرند... .
هرچند بسیاری از هنرمندان نیز که قدرت ورود به هزارتوی تولید و عرضه آثارِ (در اینجا) موسیقایی را در خود نمیدیدند، بدشان نمیآمد که به شرط بالا رفتن تعداد مخاطبانشان، آثار جدید آنها – حتی شده – از طریق دانلود غیرقانونی به دست مخاطب برسد و به این ترتیب دستکم بتوانند با دیده و شنیده شدن بیشتر آثارشان، مخاطبان بیشتری را به سالنهای برگزاری کنسرتها بکشانند.
در چنین شرایطی به تدریج هدف اول و آخرِ هنرمندان بسیاری در دیده شدن به هر قیمتی خلاصه میشود و هنرمند آنکه بجای بکوشد سطح سلیقۀ جامعه را همسطح یا متوازن با ایدهآلهای هنریاش ارتقا دهد - برعکس - با تنزل درجۀ خودش میکوشد در کورس انتخابهای مخاطبان باقی بماند.
کمترین نتیجۀ جایگزینی طرفین این معادله و جابجاییهای پیاپی دیگر در نسبت و تناسبها، ابتذال روزافزونی است که هم در سلیقه مخاطب عام و هم در تداوم کوتاهآمدن هنرمند از ایدهآلهای پیشین خود رخ میدهد. در نهایت عرصه به دست کسانی میافتد که با کمترین دانش و توان هنری خود را به عنوان میداندار جا بزنند.
اما خوشبختانه این همۀ ماجرا نیست. همیشه هستند بسیارانی که برای خودِ هنر موسیقی پای در عرصه گذاشتهاند... .
هر قدر میدان فعالیت برای هنرمندان کاربلد تنگتر شود، همزمان با نومیدی و به حاشیه رفتن بخشی از آنها، بقیه بیشتر به تکاپو میافتند و راه چاره میجویند.
عرصه آموزش یکی از جاهایی است که افراد توانمند به آن امید بستهاند و تلاش برای بقا و تداوم نسلی در هنر موسیقی شاید کمترین کاری است که از دستشان برمیآید. تلاشهایی که چه در قالب تهیه، نگارش و نشر کتابها و فایلهای صوتی و تصویری آموزشی و چه در شکل ابداعهایی که در شیوۀ آموزش موسیقی در این سالها صورت گرفته، صرفِنظر از آزمون و خطاهایش در این دسته قرار میگیرد.
شکلگیری سلسله نشستهای تخصصی و فنی آموزشی موسیقی نیز از دیگر تلاشهای اینچنینی است. فعالیت مداوم و دامنهدار برخی شرکتهای خصوصی، تهیه و نشر آلبوم و کتاب هم از دیگر تلاشهاست. در نوشتارهای آتی میکوشم تا به جزئیات بیشتری از اینگونه تلاشها بپردازم.
* پژوهشگر موسیقی و مدرس آواز
نظر شما