به گزارش ایرناپلاس، هرچند ادبیات جنگ در این چند سال در قالب نوشتههایی از شاهدان و یا نویسندگانی که تجربهها و خاطرههای دیگران را ثبت کردهاند، منتشر شده و حتی فیلمهای سینمایی متعددی در این حوزه ساخته اما پرسش این است که چه تعداد از این کتابها ترجمه و به دیگر کشورها معرفی شده است؟
درباره ادبیات جنگ و کتابهایی که در این حوزه نوشته شده است، خبرنگار ایرناپلاس گفتوگویی با غلامرضا امامی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر انجام داد. او مترجم کتابهایی درباره ادبیات مقاومت فلسطین همچون «قندیل کوچک»، «باغهای امید» و قصههایی درباره ادبیات مقاومت فلسطین است. کتاب «آی ابراهیم» او که توسط انتشارات کانون پژوهش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد، برنده جایزه شورای کتاب کودک و ۱۲ بار تجدید چاپ شده است، اما امروز دربازار وجود ندارد و با وجود تقاضا برای خرید، ناشر آن را تجدید چاپ نکرده است.
از کتاب «آی ابراهیم» شروع کنیم و اینکه مبنای نوشتن آن چه بود؟
_ کتاب «آی ابراهیم »از نخستین کتابهایی است که درباره دفاع مقدس نوشتم؛ مردم ۴۰۰ هزار نسخه از این کتاب را خریدند، در حالی که برای فروش به هیچ نهاد و سازمانی ندادم. این کتاب برگزیده وزارت آموزشوپرورش و شورای کتاب کودک است اما کانون پرورش فکری آن را تجدید چاپ نمیکند.
در دوران دبیرستان در اهواز و خرمشهر زندگی میکردم، هنوز هم خاطره آن دوران و دوستان آن زمان در دل و دیده من زنده است. سرپوش داشتن خیابان اصلی اهواز برای من بسیار زیبا بود. در این سرپوشها پنکههایی جای داشت که در هیچ کجای دنیا ندیده بودم. مردم از گرما به زیر سایبانها پناه میبردند. اهواز با رود و پل کارون زیبایش همیشه در چشم من ماندنی است. به یاد دارم همیشه در شبهای امتحانات کنار کارون میرفتیم و انعکاس نورهای رنگارنگ بر آبهای جاری کارون چشمانداز زیبایی برایم تصویر کردهبود. دراین شهر مردم با فرهنگهای مختلف کنار هم زندگی میکردند. پس از آن به خرمشهر رفتیم.
نتوانستم شبی آرام بگیرم
وقتی که جنگ شروع شد، دلم لرزید. چه بر سر خرمشهر زیبا و اهواز خواهدآمد. یک داستان واقعی از مردی به نام ابراهیم شنیدم که کارش کفاشی و تعمیر کفش بود. پس از آن شنیدم که او در حمله شبانه ارتش متجاوز بعثی عراق جان سپرده است. این بود که نتوانستم شبی آرام بگیرم و داستان زندگی وی و پیامش را خطاب به وی نوشتم با نام «آی ابراهیم».
کتاب را به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سپردم. اما در کانون نماندم و به خارج از کشور رفتم. بعد از آن متوجه شدم این کتاب برنده جایزه شورای کتاب کودک و کتاب سال شده و در جشنوارهها خوش درخشیده است. این ادای دین کوچکی بود به شهری که در آن زندگی میکردم، به اهواز زیبا و شهرِ خرمِ خرمشهر. خوشحالم که این کتاب مورد توجه نوجوانان و جوانان قرار گرفت. این کتاب انعکاسی بود از واقعیت و حقیقت و تصویری بود که بر آن مردم ستمدیده میگذشت.
برخی از کتابها توصیهای و تبلیغی است
شما در حوزههای ادبی و تاریخی کتاب نوشتید، ادبیات جنگ در مقایسه با دیگر حوزهها چقدر مخاطب دارد و مورد توجه قرار میگیرد؟
_ از قدیم گفتهاند، سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. برخی از کتابهای حوزه دفاع مقدس را دیدهام و آنها را سخت میپسندم، اما برخی از کتابها، توصیهای و تبلیغی است و براساس دستمزد نوشته شده است. به این دلیل وقتی فردی آن رامیخواند آنچنان صمیمیتی در آن پیدا نمیکند.
از میان کسانی که کتابهای زیبا و هنریشان را سخت میپسندم، نخست؛ قاسمعلی فراست با کتاب زیبای «نخلهای بیسر» است. او در این کتاب تصویر زیبای دفاع مقدس و پایداری مردمان آن دیبار را به تصویر کشیدهاست. دومین، محمدرضا بایرامی که به زیبایی و ظرافت سخن از دفاع مقدس به میان آورده و کتابش برنده جایزههای جهانی شده است. سومین؛ احمد دهقان که او هم در این ردیف جای میگیرد. از میان نویسندگان کتابهای دفاع مقدس از آنچه که دیدم این سه تن را بر میگزینم زیرا در نوشتهها و داستانهای آنها زیبایی هنر رخ داده و کتاب از شعار خالی است. دیگر کتابها را یا ندیدهام یا نمیپسندم.
نقش زنان در جبههها نادیده گرفته شده است
به نظر شما کتابهایی که در این حوزه ترجمه میشود نسبت به دیگر حوزهها از نظر کمیت در چه وضعیتی قرار دارد؟ ارزیابی کیفی شما از این کتابها چگونه است؟
_ این کتابها زیاد ترجمه نشده است. علاوه براین ادبیات داستانی دفاع مقدس همانطور که از نامش مشخص است، داستان بوده و نباید به صورت صرفا تاریخی بیان شود. همچنین در دفاع مقدس بانوان بزرگوار ما در کنار مردان در جبههها حضور داشتند. متاسفانه نقش آنان نادیده گرفته شده است. زنان در سازمانبندی جبههها همچون پرستاری، تهیه غذا و همچنین نبرد با متجاوزان حضور داشتند. اکنون در خارج از کشور کتابی منتشر شده است که به نقش زنان در دفاع مقدس پرداخته اما با دریغ و درد در سراسر این سرزمین پهناور که ایرانش مینامیم حتی یک خیابان، یک کوچه، یک مدرسه و ... به نام یک بانوی شهید نامگذاری نشده است. نزدیک اهواز زیبای من، رختشورخانهای بود که در آن، مادرانی از شهرهای مختلف حضور مییافتند و لباسهای خونین رزمندگان را میشستند. دریغ و درد در آن رخشورخانه، مادرانی که از فرزندانشان خبر نداشتند، چشمشان به لباسهای خونین فرزندانشان افتاد. چشمشان به ژاکتهایی افتاد که خود بافته بودند.
چرا فیلمسازان از کتابهایی که در این حوزه نوشته شده است، استفاده نمیکنند؟
_ این را باید از فیلمسازان پرسید. چرا از صحنههای به یاد ماندنی از ایثار از فداکاری از جانبازی، مهر وعشق به فرزندان این سرزمین بهره نمیجویند؟ در دفاع مقدس مردم، رویاروی ارتشی ستمگر ایستاندند که از پشتیبانی همه نیروهای جهانی بهرهمند بود؛ با جان و دل، همه در کار هم همچون انگشتان یک دست مشتی ساختند و در این نبرد بیامان، مسلمان، شیعه، سنی، مسیحی، یهودی، زرتشتی، نوجوان، جوان، زن و مرد کنار هم، صحنههایی زیبا ساختند. جنگ، با همه صحنههای ستم و همه بدی، سبب شد که در ایران وحدت پدید آید.
احمد به حلبچه برگشت
آیا کتاب تازهای در این حوزه در دست انتشار دارید؟
_ دو سال پیش به دعوت فستیوال گلاویژ به سلیمانیه رفتم. در آن سفر روزی ما را به شهر حلبچه بردند. حلبچهای که در ایام دفاع مقدس توسط نیروی اشغالگر و ستمگر بعثی عراق با بمباران شیمیایی با خاک یکسان شده بود. بسیار کسان، زنان، کودکان و مردان با بمباران شیمیایی به خاک افتادند. زمانی که ایرانیان به یاری آنان شتافتند برخی را نجات دادند، از جمله کودکی به نام احمد. از این خانواده کُرد، مادر پس از جنگ نتوانست پدر، دختر و پسر خردسال را پیدا کند. به نشانه فرزند خردسالِ نایافته که گمان میبرد شهید شده است، گوری آراست و آن را به نام احمد نامید. اما این کودک خردسال آن زمان به ایران آمد و خوشبختانه به کمک پزشکان ایرانی از مرگ نجات یافت و به زندگی بازگشت.
به موزه حلبچه رفتم، نوجوانی را به نام احمد دیدم. وی حکایت زندگیاش را باز گفت؛ پس از آنکه جنگ پایان یافت، وی و مسئولان در پی یافتن پدر و مادرش برآمدند. با نیروی دانش و به کمک DNA دریافتند که این کودک آن روز و نوجوان امروز، همان احمدی است که مادرش برایش گوری ساخته؛ احمد به حلبچه برگشت و اکنون من در حال نگارش داستانی مستند هستم با نام «احمد که مرده بود».
نظر شما