چند روز پیش محمدباقر نوبخت رئیس سازمان برنامه و بودجه در مصاحبهای گفت: «سال پایانی دولت همزمان شد با اتفاقاتی نظیر تحریم که بیسابقه و کمنظیر بود. تفاوت تحریمهای گذشته با این تحریم، موضوع نفت در برابر غذا بود؛ اما در تحریمهای جدید حتی اجازه فروش نفت برای تهیه غذا هم برای ما امکانپذیر نبود.»
این موضوع جایگاه غذا به عنوان اهرمی سیاسی برای فشار بر دولتها را کاملاً مشخص میسازد. حقیقت آن است که غذا فارغ از ابعاد سلامتی، اجتماعی و اقتصادیاش همواره از دیرباز به عنوان یک سلاح مؤثر در نبردهای سیاسی و نظامی مورد استفاده قرار گرفته است.
مروری بر تاریخ جنگهای بشری مشخص میسازد که کشندهترین سلاح نه شمشیر، تفنگ، تانک و بمب، بلکه غذا بوده است. شیوههای استفاده از آن نیز متنوع بوده؛ از شکلهای سنتی همچون ایجاد محاصرههای غذایی گرفته تا اشکال نوین مثل بیوتروریسم.
اهمیت این جنگافزار را حتی فرماندهان بزرگ تاریخ نیز میدانستند. ناپلئون در جایی گفته بود: «سرنوشت اروپا و همه محاسبات دیگر به غذا وابسته است. اگر من فقط نان میداشتم، شکست روسیه برایم مثل آب خوردن بود». همان گونه که غذا باعث پیروزی او بر امپراتوری اتریش از طریق تغییر سیستمهای سنتی تهیه خوراک برای ارتش او شد، شکست در حمله به روسیه را نیز موجب شد. کمبود غذا در روسیه به همراه زمستان سخت آن، ارتش ناپلئون را آسیبپذیر کرد و سرانجام شکست را برایش به همراه آورد.
غذا در قرن بیستم اهمیت مضاعفی در معادلات سیاسی مییابد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و تقسیم آلمان بین دو بلوک غرب و شرق، جنگ سرد آغاز شد و با از میان رفتن جناح راست اردوگاه سوسیالیسم (نازیسم)، جناح چپ آن (کمونیسم) به رهبری شوروی و اقمارش مقابل سرمایهداری صفآرایی کردند.
کمونیستها برای بیرون راندن نیروهای بریتانیا، فرانسه و آمریکا به سلاح غذا متوسل شدند و تصمیم گرفتند مسیرهای آذوقهرسانی به برلین غربی را مسدود کنند. جادهها و راهآهن بسته شدند تا امکان رفتوآمد به شهر از بین برود. از آنجایی که رویارویی مستقیم نظامی امکان شعلهور شدن آتش یک جنگ دیگر را افزایش میداد، آمریکا و همپیمانانش تصمیم گرفتند محاصره غذایی برلین را بدون درگیری زمینی و از طریق آذوقهرسانی هوایی به شهر بشکنند؛ چیزی که کمونیستها حتی فکرش را هم نمیکردند. غذا رساندن از طریق هواپیماها به مردم برلین غربی حدود یک سال ادامه داشت و بیش از دو میلیون تن آذوقه به دست آنها رسید. شوروی وقتی دید سیاستش شکست خورده، در سال ۱۹۴۹ طی دورهای از مذاکرات، دست از محاصره غذایی شهر برداشت.
غذا در نگاه دیکتاتورهای سوسیالیست نیز جایگاه ویژهای داشته است. استالین پس از به قدرت رسیدن، برنامههای پنج ساله جاهطلبانهای را برای صنعتیسازی کشور و اشتراکیسازی کشاورزی آغاز کرد. هدف وی این بود که زمینهای کشاورزی مردم را به مالکیت دولت درآورد تا از طریق افزایش تولید غلات و صادرات آن، ارز لازم را برای برنامههای صنعتیسازی خود فراهم سازد و برتری کمونیسم را به جهان نشان دهد.
اما ماجرا آنطور که او میخواست پیش نرفت و برنامهریزی متمرکز سوسیالیستی انگیزه را از کشاورزان برای کشت محصول گرفت، زیرا هر چه تولید میکردند متعلق به دولت بود. خانوادهها فقط مجاز بودند محصولاتی را که در باغچههای کوچکشان تولید میکردند، بفروشند. این زمینها تنها دو درصد از کل زمینهای قابل کشت کشور بودند، اما تقریباً یکچهارم ارزش کل تولیدات کشاورزی شوروی را شامل میشدند! در نهایت تولید کشاروزی بهشدت افت کرد و استالین تقصیر را به گردن کولاکها (دهقانان ثروتمند) انداخت که با اشتراکیسازی مخالفت میکردند. در نتیجه آنها را یا به قتل میرساند و یا به اردوگاههای کار اجباری گولاگ میفرستاد. مأموران دولتی به تصور کشف انبارهای پنهان غذا به روستاها حمله میکردند و به کمترین آذوقه کشاورزان نیز رحم نمیکردند. دیگر غذایی برای خوردن باقی نمانده بود و مردم هر چه گیرشان میآمد میخوردند؛ از موش و مار گرفته تا پوست و برگ درختان.
بحران غذا حتی پس از مرگ استالین هم ادامه یافت. سیاستهای صنعتیسازی رهبران شوروری سبب شده بود که کارگران صنعتی درآمدهای به مراتب بیشتری از کشاورزان داشته باشند. بنابراین روستاییان از هر فرصتی استفاده میکردند تا به شهرها بروند و در صنعت کاری پیدا کنند. در نتیجه به مرور بر جمعیت شهری افزوده شد و کشاورزی از رونق افتاد. شوروی که روزگاری صادرکننده غلات بود، در آن برهه به واردکننده آن تبدیل شده بود و بهایش را با پول نفت در دهه ۱۹۷۰ پرداخت میکرد. اما ماجرا به همین شکل ادامه نیافت و در میانه دهه ۱۹۸۰ میلادی قیمت نفت افت کرد. واردات مواد غذایی کاهش یافت و قیمت آنها سر به فلک گذاشت. فروشگاهها از اقلام خوراکی خالی شدند و مردم برای دریافت مایحتاج روزانهشان باید ساعتها در صف میایستادند. کمبود غذا بهتدریج موجب ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی شد و زمینه را برای فروپاشی شوروی فراهم کرد.
جایگاه غذا برای مائو رهبر انقلاب چین نیز برجسته بود. او دلداده مدل اشتراکیسازی شوروی برای افزایش تولید خوراک بود، بنابراین طرح «جهش بزرگ به پیش» (Great Leap Forward) را آغاز کرد.
براساس این طرح، همه زمینهای کشاورزی چین مصادره و به ۲۶ هزار واحد اشتراکی تقسیم شدند. در آن سالها مائو بیشتر محصولات زراعی چین را در مقابل دریافت کمکهای نظامی و سیاسی به اروپای شرقی صادر میکرد. برنامه جهش بزرگ وی باعث افت قابل توجه تولید محصولات کشاورزی شد، زیرا اشتراکی کردن زمینها هر گونه انگیزه را از کشاورزان برای بازدهی محصولاتشان میگرفت.
او سپس «کمپین چهار آفت» (Four Pests Campaign) را اجرا کرد که طی آن باید گنجشکها، موشها، مگسها و پشهها برای بهبود سطح بهداشت و تغذیه مردم چین از بین میرفتند. با قتل صدها میلیون گنجشک، جمعیت حشرات به ویژه ملخهایی که محصولات کشاورزی را غارت میکردند، افزایش یافت و مواد غذایی بیش از پیش کاهش پیدا کرد. فاجعه تا حدی بود که دولت چین شروع به واردات گنجشک از اتحاد جماهیر شوروی کرد.
در کوبا نیز فیدل کاسترو مسیر چین را در توجه به سیاستهای شوروری دنبال کرد؛ استراتژی صنعتیسازی فوری از طریق اشتراکیسازی کشاورزی و توسعه صادرات. اقتصاد کوبا پیش از انقلاب، اقتصادی تکمحصولی و بر پایه تولید شکر بود. این کشور در دورانی که مستعمره اسپانیا بود، به یک تولیدکننده بزرگ شکر و نیشکر تبدیل شد. پس از خروج اسپانیاییها این مزارع در اختیار شرکتهای آمریکایی قرار گرفت. با وقوع انقلاب، همه زمینها و شرکتهای خارجی مصادره شد و همین امر زمینه را برای گستردهترین تحریمها علیه کوبا فراهم کرد. کاسترو برای تأمین ارز مورد نیاز صنعتیسازی کشور شروع به توسعه مزارع نیشکر کرد. او سال ۱۹۷۰ را سال تولید ۱۰ میلیون تن شکر اعلام کرد. کوبا در آن سال حتی با افزایش زمینهای زیر کشت، چند بار کشت در سال، حذف تعطیلات کریسمس و فرستادن دانشآموزان و دانشجویان به مزارع نتوانست به هدف خود دست یابد. بدتر از آن قربانی شدن دیگر بخشهای اقتصادی بود. حملونقل، تولیدات صنعتی، انرژی و استخراج مواد خام همه قربانی شدند تا هدف تولید ۱۰ میلیون تن شکر دستیافتنی شود، اما در نهایت شکستی همهجانبه حاصل شد.
کوبایی که ادعای استقلال داشت، به شوروی و یارانههای سوسیالیستیاش وابسته شده بود. پس از فروپاشی شوروی، اقتصاد کوبا عملاً تعطیل شد، زیرا دیگر کشوری نبود که بتواند به آن شکر بفروشد. کشور دچار بحران غذا شد و در اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی بسیاری از مردم راهی فلوریدا آمریکا شدند.
غذا حتی در عرصه بینالمللی هم اهرم فشاری برای تغییر سیاست دولتها بوده است. نمونه بارز آن برنامه «نفت در برابر غذا» (Oil-for-Food Program) بود که با صدور قطعنامه ۹۸۶ شورای امنیت سازمان ملل در سال ۱۹۹۵ علیه عراق به اجرا درآمد و تا زمان سقوط صدام ادامه داشت. بحرانهای بینالمللی زیستمحیطی، سیاسی و مالی نیز نقش بسزایی در تغییرات وضع جهانی غذا و تغذیه داشتهاند. برای مثال بحران مالی سال ۲۰۰۸ منجر به افزایش قابل توجه قیمت مواد غذایی شد و شورش و ناآرامیهای زیادی را در بیش از ۵۰ کشور برانگیخت و حتی منجر به سرنگونی چند دولت شد.
در زمان حاضر نیز، گسترش دامنه جنگهای تجاری بین دولتها و وضع تعرفههای تلافیجویانه، دسترسی مردم به غذا را تحتتأثیر قرار داده و موجب افزایش قیمت محصولات غذایی در کشورهای فقیر شده است.
طبق گزارش فائو، میانگین نرخ رشد سالانه واردات غذا در جهان حدود هشت درصد برآورد میشود، اما در اغلب کشورهای فقیر از سال ۲۰۰۰ تاکنون نرخ رشد سالانه واردات غذا در محدوده اعداد دورقمی بوده است. همین امر آنها را به وابستگی کامل به بازارهای جهانی کشانده و باعث شده که در مقابل کوچکترین شوکهای قیمتی آسیبپذیر باشند. تغییرات اقلیمی و جنگهای نظامی در مناطق مختلف دنیا نیز این مشکل را تشدید کرده است.
مروری بر چنین تجاربی مشخص میسازد که امنیت غذایی به عنوان مؤلفهای مهم از امنیت ملی باید مورد توجه جدی سیاستگذاران کشور قرار گیرد و با تعیین نقطه بهینهای میان خودکفایی غذایی با ظرفیتهای کشاورزی کشور، موضوع استقلال غذایی حداقل در ارتباط با کالاهای استراتژیک با جدیت دنبال شود. نباید فراموش کرد که منابع انسانی هر کشوری بزرگترین ثروت آن برای پیشرفت و توسعه بهشمار میرود و توجه به امنیت غذایی میتواند تا حد زیادی از بار جانی و مالی بیماریهای مرتبط با غذا و تغذیه در آینده بکاهد.
نظر شما