به گزارش ایرناپلاس، در بخش نخست گفتوگو با مقصود فراستخواه، جامعهشناس، استاد برنامهریزی توسعه، آموزش عالی و عضو هیات علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی، به چرایی شکلگیری آسیبهای اجتماعی پرداختیم.
وی گفت: در بحث چرایی، یک توضیح آسیبهای اجتماعی میتواند آنومی(Anomie) یعنی ضعف هنجاری در جامعه بهوجود میآید و یا تعارضهای هنجاری پدید میآیند که در پی آن ارزشهای اجتماعی ضعیف میشوند و هنجارها دیگر بر شهروندان نفوذ ندارند.
فراستخواه معتقد است وقتی جامعه اهدافی تعریف میکند اما وسائلی مناسب و تعمیم یافته برای رسیدن به اهداف ندارد در این مرحله آنومی اجتماعی بوجود میآید. از سویی، بد و خوب را تعریف میکنیم مثلا اشتغال خوب است و دزدی بد اما برای گروههای اجتماعی وسائلی فراهم نمیشود که وارد مسیر اشتغال شوند و مجبور به سرقت نشوند.
بخش دوم و ادامه این گفتوگو در ادامه میآید.
نقش دولتها در شکلگیری آسیبهای اجتماعی را چطور تبیین میکنید؟
_ مهمترین عامل بهوجود آورنده آسیبهای اجتماعی فقدان کارایی در میان مسئولان است زیرا اثربخشی لازم در این زمینه را را ندارد، یعنی سیاستها درست نیستند، قوانین ایراد دارند و شفافیت وجود ندارد... سیاستگذاری براساس پژوهش و نظام مستقل کارشناسی و تحقیقات نمیشود... مسالهها از نخبگان مستقل علمی و متفکران گرفته نمیشود، در آن صورت آسیبهای اجتماعی تکثیر میشوند.
یکی از مسائل در این زمینه فقدان مشارکت است. در جامعه ساختارهای مشارکتی وجود ندارد و ساختارها در این بخش ضعیف هستند؛ در بسیاری از موارد میبینیم یکجانبگی وجود دارد و فقط گروههای خاصی میتوانند مشارکت کنند؛ در واقع همه نمیتوانند و یا بروکراسی ما ناکارآمد و فاسد است.
نظام مدیریتی ما سلسله مراتبی است و مبتنی بر شایستگی نیست؛ این موارد منجر به این خواهد شد که کیفیت حکمروایی پایین بیاید. همچنین متمرکز بودن که اساسا در این کشور پهناور با تنوع اقلیمی، قومی، زبانی و مذهبی که دارد با نظام اداری متمرکزی همه چیز در پایتخت تصمیمگیری میشود؛ در این شرایط چطور انتظار داریم در سیستانوبلوچستان قاچاق نشود؟ این موارد جلوههایی از آسیبهای اجتماعی هستند.
ضمن اینکه باید کمی وسیعتر نیز نگاه کنیم. آسیبهای اجتماعی نتیجه نظام جهانی است. یعنی نظمی پسااستعماری و وضعیتی پسااستعماری که در چنین نظامی ملتهای فقیر، جنوبی، دیرآمدگان و کشورهایی که نتوانستهاند فرآیند توسعه خود را به موقع به موفقیت برسانند و توسعه آنها به دلیل نابرابری در نظام جهانی قدرت و ثروت به تاخیر افتاده است، این نوع کشورها گرفتار سیکلهای معیوبی میشوند که آسیبهای اجتماعی یکی از پیامدهای این وضعیت است.
این روزها ذهن من به شدت درگیر مردم نگون بخت لبنان و بیروت است. این منطقه عروس خاورمیانه نامیده میشد که با گرفتاریهایی درگیر شده که توسط نظام پسااستعماری به آن تحمیل شده است. چطور میتوان انتظار داشت در این کشور حاشیهنشینی وجود نداشته باشد و نابرابری و خشونت وجود نداشته باشد؟
این یک بخش ماجراست. بخش دیگر میتواند ایراد در الگوهای توسعه باشد؛ اساسا الگوهای توسعه ملی و منطقهای ما ایراد دارد. به عنوان یک مطالعهکننده کوچک، شاید با من موافق نباشید اما مشکلات ما از دهههای ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ و پیش از انقلاب شروع شد. اگر الگوی توسعه و مدرنیزاسیون ما ایرادهای جدی نداشت و فساد نبود، نهادهای مدنی و نخبگان مشارکت داده میشدند و این الگوها ایرادی نداشت، این همه حاشیهنشینی و حلبیآبادها و فقر بهوجود نمیآمد و جامعه به سمت انقلاب سوق داده نمیشد. در واقع آسیبهای اجتماعی یکی از آثار ایراد در الگوهای توسعه است.
مشکلات ما از دهههای ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ و پیش از انقلاب شروع شد. اگر الگوی توسعه و مدرنیزاسیون ما ایرادهای جدی نداشت و فساد نبود، نهادهای مدنی و نخبگان مشارکت داده میشدند و این الگوها ایرادی نداشت، این همه حاشیهنشینی و حلبیآبادها و فقر بهوجود نمیآمد.فارغ از چگونگی شکلگیری آسیبهای اجتماعی در یک جامعه، به نظر میرسد یکی از دلایل اصلی رشد و پیشرفت آسیبها جابهجایی جمعیتی و مهاجرت است. نظر شما در این باره چیست؟
_ ما در سالهای گذشته شاهد رشد روزافزون فرآیند جابهجاییهای جمعیتی بودیم. وقتی خانوادهها، گروهها و بخشهایی از جمعیت بر اثر ناچاری و اختلالهای زیست بومی، از مناطق مرکزی و جنوبی کشور به سمت مناطق شمالی کشور میآیند، جابجایی این جمعیت به سادگی رخ نمیدهد. اینکه در کجا سکونت پیدا کنند، چقدر جذب یک منطقه بومی متفاوت و محلاتش بشوند، چقدر بتوانند در آن شهر زندگی کنند، چه مشاغلی پیدا کنند و چطور خود را با آن فرهنگ تطبیق دهند، این میتواند برای نسلهای جدید آنها منشا و زمینهساز آسیبهای اجتماعی جدید شود.
اگر نگاهی وسیعتر و کلگرا داشته باشیم، خواهیم دید که به نوعی عوامل متنوعی دستبهدست هم میدهند و حتی سیکلهای معیوبی بهوجود میآورند.
مهاجرت نتیجه گسترش بیرویه شهرنشینی است و مهاجرت خود منشا آسیبهای اجتماعی است اما مهاجرت و گسترش بیرویه شهرنشینی از چه ناشی میشود؟ این نیز از کیفیت سیاستهای اعمالی در کشور است. این موارد به هم ارتباط دارند و شبکهای از علتها هستند که با هم چرخههای معیوبی ایجاد میکنند و تلههایی بهوجود میآورند؛ تلههای بزرگی برای جمعیتی خواهند بود که گروه گروه به سمت انواع آسیبهای اجتماعی پرتاب میشود؛ بهویژه وقتی علتهای دیگری افزوده میشوند و شبکه پیچیدهای از عوامل ایجادکننده آسیبهای اجتماعی را فراهم میآورند.
عوامل مستعد آسیبزایی یکی دو تا نیست؛ حتی موقعیتهای مرزی و یا آسیبهای بدنی و مغزی نیز میتوانند منشا یک سلسله آسیبهای اجتماعی باشند. همین همهگیری بیماری کوید-۱۹ خود میتواند منشا آسیبهای اجتماعی تازهای باشد. مثل خشونت و تفرق اجتماعی که زمینهساز آسیبهای اجتماعی نوظهوری خواهد شد.
با وجود این وضعیت به نظر شما چه راهکارهایی یا چه پیشنهادهایی برای ترمیم و برونرفت یک جامعه از منجلاب آسیبهای اجتماعی میتوان ارائه داد؟
_ این سطح سوم مدل است؛ اینکه که چطور آسیبها را التیام بخشیم؟ آیا این راهحلها سیاسی، انتظامی است و یا حتی امنیتی است؟ و یا راهحلهای اجتماعی، فرهنگی، مدنی و سمنی دارد؟
در جامعه ما متاسفانه شکل اول غلبه دارد و در بسیاری از موارد ما متوجه میشویم این همه آسیب اجتماعی که بر این جامعه تلنبار شده، روزبهروز پیچیدهتر و برهم افزوده میشوند، از این همافزایی آسیبها، آسیب هایدیگری بهوجود میآید، آسیبها زاد و ولد میکنند، تکثیر میشوند، جامعه ما به «جامعه خطر» تبدیل میشود. جامعه خطر همانگونه که در متون دنیا مطرح است، جامعهای آبستن خطر و در معرض انواع مخاطرات است که در نتیجه زاد و ولد آسیبهای اجتماعی و تکثیر ویروسی آسیبهاست.
میگوییم ویروس کویید۱۹ جهش میکند و امروز رفتار متفاوتی دارد، ویروسهای اجتماعی نیز اینچنین هستند و جهش پیدا میکنند، سیکلهای معیوب و تلههای جدیدی ایجاد میکنند؛ اینجاست که ما باید بسیار حساس شویم.
در کنترل و حل مساله آسیبهای اجتماعی بهطور کلی نوعی وارونگی و بههمریختگی ایجاد شده است که یکی از علتهای اصلی به نظر من غلبه خرده نظام سیاسی بر سایر خرده نظامهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، مدنی، حرفهای، سمنی و محلی است. یعنی خرده نظام سیاسی میخواهد همه چیز را خود با ابزارهای سیاسی دمدستی انتظامی، مستقیم، فیزیکی و امنیتی رفع و رجوع کند. در حالی که وقتی ما تحقیقات و دانش اجتماعی را مبنا قرار دهیم نگاه دیگری به میان میآید.
مباحث «امیل دورکیم» جامعهشناس فرانسوی و «تالکوت پارسونز» جامعهشناس آمریکایی جزو نخستین نظریههای جامعه شناسی و علوم اجتماعی هستند و بحث تقسیم کار اجتماعی را و فرق جامعه مکانیکی با جامعه ارگانیکی را مطرح میکنند. پارسونز بحث خرده نظامها را مطرح میکند.
نظام سیاسی، فقط یکی از خرده نظامهای جامعه است. در جامعه ما خرده نظام سیاسی بر دیگر خرده نظامهای جامعه از جمله خرده نظام فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و... سیطره پیدا کرده، دلیل این است که صورتبندی ایدئولوژیک معرفت بر دیگر صورتبندیهای معرفت غلبه پیدا کرده است. باید به این مساله دقت کرد ما در جامعهشناسی معرفت میدانیم که ایدئولوژی یکی از صورتهای معرفت است درحالیکه علاوه بر ایدئولوژی، صورتهای معرفتی دیگری نیز وجود دارد.
در مجموع، خرده نظام سیاسی به خرده نظامهای علمی، آکادمیک، نهادهای مدنی، اجتماعی و حرفهای فرصت مشارکت نمیدهد تا وارد کار شوند و راهحلهای اصلی را بگویند و علل بهوجود آمدن آسیبها را بیان کنند. علت اصلی این است و باید خود این مساله را تحلیل کنیم. برای این کار باید برگردیم و معکوس آن را عمل کنیم. یعنی سایر خرده نظامهای جامعه و مراجع فرهنگی، گروههای مرجع مدنی، سازمانهای مردم نهاد، صنفها، گروههای اجتماعی و انجمنی و محلی را به شکل رسمی و شفاف تقویت کنیم تا بتوانند به راحتی و آزادانه برای آسیبهای اجتماعی، هم پیشگیری، التیام و رفع موجبات و ترمیم آنها کار کنند.
نظر شما