«زندگی هرگز به دوران قبل از کرونا برنمیگردد» این جمله آشنای این روزهاست که شاید برای بسیاری از ما درکش سخت باشد اگرچه تأثیرات آن در اقتصاد، جامعه و حتی سیاست هویداست. اما در این میان هستند کسانی که با تمام وجود این جمله را درک کردهاند. آنهایی که خودشان به این بیماری مبتلا شدند، عزیزانشان را از دست دادند و در تنهایی بر مصیبتشان گریستند. اما با وجود این غم بزرگ، که پشت بسیاری را خم کرد، بودند کسانی که دست را به زانو گرفتند و سرپا ایستادند تا ثابت کنند فردا، روز دیگری است.
آنچه میخوانید گفتوگوی ایرنا پلاس با مهرنوش خرمینژاد، مدرس دانشگاه و همسر مرحوم رضا یوسفیمحله، مدیر گروه آموزش عمومی شبکه آموزش است که در اثر بیماری کرونا درگذشت. این گفتوگو بیش از آنچه قصه رنج باشد، روایتی آموزنده است برای مواجهه با اتفاقی که ممکن است برای هر یک از ما رخ بدهد.
خانواده یک بیمار مبتلا به کرونا چه تجربهای پشت سر گذاشته است؟ ماجرا را از زمانی که حال همسرتان نامساعد شد تعریف کنید.
ما حتی در روزهای اول نمیدانستیم که همسرم به کرونا مبتلا شده است. چون او جزو بیماران سری اول بود. روز ۳۰ بهمن از محل کار خود با تب و لرز به خانه آمد و بعد از آن سه بار به مراکز درمانی مراجعه کرد. ولی هربار گفتند سرما خورده و مشکل خاصی ندارد. اگرچه با توجه به اخباری مبنی بر شیوع کرونا، خودش شک کرده بود که ممکن است مبتلا شده باشد. حتی از او آزمایش خون گرفتند و باز گفته شد مشکلی وجود ندارد. احتمال مشکلات کلیوی را نیز دادند. اما بعد از آزمایش مشخص شده از کلیه نیست. تقریباً یک هفته گذشت و حال همسرم رفتهرفته بدتر میشد. هفته اول اسفند بود و او تا روز ششم اسفند در خانه بود. همین تأخیر در تشخیص سبب شد تا حال ایشان بدتر شد و روزها آخر که تقریباً تمام علائم در ایشان دیده شد، به پزشک متخصص ریه مراجعه کردند و آنجا بود که در بیمارستان بستری شدند. ایشان جزو بیماران سری اول بودند و جامعه پزشکی ما در آن تاریخ دچار بهتزدگی بود و چون کیت تشخیص مرسوم نبود، از ایشان تست گرفته نشد.
همسر شما جزو کسانی بود که برنامه دکتر سلام را راهاندازی کرده بودند. چنین فردی با این تفکر باید دوستان زیادی در جامعه پزشکی داشته باشد، چطور اینقدر دیر متوجه بیماری شدند؟
دقیقاً همینطور است، ولی چون خبرها بهطور رسمی و کامل منتشر نشده بود و فقط روز ۳۰ بهمن خبر ابتلا و فوت در اثر کرونا در قم منتشر شد. با توجه به تشخیص پزشکان که ابتلا به سرماخوردگی را علت بیماری همسر من دانسته بودند او نیز اطمینان کرد. ولی وقتی بیماری ادامه پیدا کرد به یکی از همان پزشکان که در دکتر سلام با او آشنا شده بود مراجعه و خواهش کرد سیتیاسکن گرفته شود که در آن عفونت ریه و پیشرفت بیماری مشخص شد و در روز ۶ اسفند بستری شدند.
با توجه به زمان بروز علائم، همسر شما باید قبل از هفته آخر بهمن یا نیمههای بهمنماه مبتلا شده باشند. مشخص شده است چه زمانی و کجا مبتلا شدهاند؟
ما هنوز متوجه نشدیم که همسرم چه زمانی، کجا و از چه طریقی مبتلا شدهاند. ناراحتی من از این است که ای کاش او میدانست و این فرصت را داشت که از دستکش استفاده کند و ماسک بزند و تمهیدات بهداشتی امروزی را رعایت میکرد. ای کاش این آگاهی، آن روز هم وجود داشت. به عقیده من نخستین مبتلایان کرونا در ایران قربانی عدم آگاهی شدند.
آیا برای بستری کردن همسرتان در بیمارستان با مشکلی مواجه شدید؟
بله، در زمان بستری همسرم، مشکل داشتیم چون آن اوایل هر بیمارستانی افراد مبتلا به کرونا را بستری نمیکرد. تنها دو روز بعد از بستری شدن، همسرم به بیمارستان دیگری منتقل شدند که ویژه بیماران مبتلا به کرونا بود. در همین نقل و انتقال همسرم خیلی اذیت شد چون بدنش بهشدت ضعیف شده بود. با اینکه با آمبولانس منتقل شده بود، ولی تا بستری شود حدود یک ساعت در ویلچر ماند و همین بسیار او را اذیت کرد. خوشبختانه امروز این مشکل هم مطرح نیست و تمام بیماران مبتلا به کرونا در هر بیمارستانی پذیرش میشود.
آیا بقیه اعضای خانواده هم به بیماری مبتلا شدند؟
پس از مثبت اعلام شدن کرونا در همسرم به من گفته شد که کل اعضای خانواده باید سیتیاسکن شوند چون احتمال ابتلا در ما بالا بود. ما این کار را کردیم و من مشکوک به بیماری تشخیص داده شدم، ولی دخترانم نه. به دستور متخصص ریه من و دخترانم حدود دو هفته خود را در خانه قرنطینه کردیم. شرایط بسیار سختی بود چون حال من بسیار بد بود و ضعف شدیدی داشتم و در چنین شرایطی نگران حال همسرم هم بودم. همسرم دچار سرگشتگی بود و بهشدت نگران ما بود و حال خوبی نداشت چون داروهایی که به او تزریق میشد، اذیتش میکرد و دائماً میگفت من تنگی نفس گرفتهام و وقتی دارو تزریق میشود تب و لرز دارم و دچار توهم میشوم. ولی وضعیت طوری بود که ما نمیتوانستیم زیاد با او در ارتباط باشیم.
همسایهها از مسئله بیماری در خانواده ما مطلع نبودند، ولی ما به لحاظ اخلاقی از همان ابتدا مسائل پزشکی را رعایت کردیم و بیرون نمیرفتیم و اگر به خاطر سیتیاسکن و مراحل درمان مجبور به خروج از خانه بودیم، حتی به دکمه آسانسور دست نمیزدیم و سعی میکردیم جایی را لمس نکنیم.
در این مدت چطور مایحتاج زندگی خود را تهیه میکردید؟
همکاران و دوستان همسرم و اقوام برایمان خرید میکردند و بدون آنکه یکدیگر را ملاقات کنیم به دست ما میرساندند و به این طریق آن پانزده روز را گذراندیم.
ما شانس بزرگی داشتیم که شاید بسیاری از خانوادهها از این امکان بهرهمند نبودند. آن هم این بود که همسر من به دلیل اینکه رشته تحصیلیاش پرستاری بود، دوستان پرستار و پزشک زیادی داشت. همچنین تهیهکننده برنامههای پزشکی هم بود و به همین دلیل پزشکان بسیاری با خانواده ما آشنا بودند. از این جهت ما به لحاظ تجهیزاتی مانند دستگاه تبسنج و اکسیژن سنج و دارو مشکلی نداشتیم و دوستان لطف میکردند و برایمان تهیه میکردند. من اطمینان دارم خانوادههای بسیاری این شانس را ندارند. ما معاینات بالینی انجام میدادیم و علائم را از طریق تلفن به پزشکمان میگفتیم.
در مقابل همسرم که یک هفته در بیمارستان بستری بود میگفت که پرستاران از ورود به اتاق او میترسیدند و رسیدگی زیادی به این بیماران نمیشد. اولین بیمارستان ایشان بیمارستان رسول اکرم بود که تحت نظر دکتر کورانی بودند که دکتر بسیار برجستهای است و تا زمانی که تحت نظر ایشان بودند حال همسرم خوب بود و ما راضی بودیم. ولی بعد وقتی به بیمارستان دیگری منتقل شدند همسرم میگفت که رسیدگی چندانی نمیشود. گاهی تلفن میزدم و چون به همسر من دارو تزریق میشد ایشان بهشدت دچار تنگی نفس میشد و نمیتوانست با ما صحبت کند. در خصوص داروهای سری اول نیز این سؤال مطرح است که آیا آن روش درمان درست بوده یا نه؟! ولی وقتی برای خبر گرفتن از همسرم به بیمارستان زنگ میزدیم پرستاران گوشی را روی ما قطع میکردند و میگفتند ما وظیفه نداریم به شما اطلاعات بدهیم.
شرایط روحی بد ما را تصور کنید؛ من و دخترهایم بیمار شده بودیم و همسر من در سوی دیگری از شهر بود و ما هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. این شرایط سبب شد تا با سامانه وزارت بهداشت که برای رسیدگی به شکایات بود تماس بگیرم و خواستم وضعیت همسر من را پیگیری کنند. چون حال همسرم رو به بهبودی بود و حتی گفته میشد تا چند روز دیگر مرخص میشود ولی دوباره حالش به حدی بد شده بود که دیگر نمیتوانست از تخت پایین بیاید و به کمک نیاز داشت. آن اوایل رسیدگی به بیماران چندان خوب نبود و در بسیاری مواقع اقوام بیماران برای رسیدگی به امورشان داوطلب کمک میشدند. در مورد همسر من هم اقوام همسرم جانشان را کف دستشان گرفتند و کارهای همسرم، مانند غذا دادن به او را انجام میدادند. البته از لحاظ اخلاقی نباید این وضعیت را به تمام بیمارستانها و تمام کادر پزشکی و درمانی تعمیم داد چون اغلب آنها از خودگذشتگی کردهاند و زحمت کشیدند ولی در هر کاری نقاط قوت و ضعفی وجود دارد. باید بگویم وزارت بهداشت بعد از تماس من بهطور آنی به مسئله رسیدگی کرد و شاید بتوان گفت بعد از گذشت یک ربع تا بیست دقیقه از تماس من با رئیس بخش تماس گرفتند و همسرم همان شب به آی سی یو منتقل شد. این برای من جالب و باارزش بود. شمارهای برای شکایات اعلام شده بود که من مثل یک فرد عادی با همان شماره تماس گرفتم و بهسرعت اطلاعات ثبت و به این مسئله رسیدگی شد. همسر من در آن یک هفته حال بدی داشت و رفتهرفته حال او بدتر هم شد و به وضعیتی رسید که پزشکان چند روز مانده به فوت ایشان از او قطع امید کردند و سرانجام ۲۳ اسفندماه همسرم فوت کرد. البته هیچ توضیحی به ما نمیدادند. شانس ما این بود که همسر یکی از دوستان همسرم در آن بیمارستان سرپرستار بود و ایشان به ما توضیح میداد. همین مسئله قطع امید پزشکان از همسرم از خانواده او پنهان شده بود و ما بعدها متوجه شدیم. یکی از دوستان همسرم که پزشک بودند از درمان جدید پلاسما درمانی مطلع شدند و پلاسمادرمانی برای همسرم شروع شد. این درمان هزینه بسیار بالایی داشت ولی برایمان مهم نبود با اینکه هر روز باید بیش از ده میلیون برای دوره پلاسما درمانی انجام میشد اما پذیرفتیم.
مگر پلاسمادرمانی رایگان نیست؟
دستگاهها و فیلترهای لازم برای پلاسما درمانی از سوی بخش خصوصی تأمین میشود که هزینه دارد. روز اول پلاسما درمانی حال همسرم بسیار خوب شد و اکسیژن گرفتن ایشان و تمام علائم او به حالت عادی برگشت و ما بسیار خوشحال شدیم ولی متأسفانه همان یک روز بود و بعد از آن سیر نزولی ادامه داشت و حال ایشان بدتر شد. من در روز جمعه ۲۳ اسفند که مشغول صحبت برای تهیه پول بابت تأمین ادامه درمان ایشان بودم از بیمارستان با من تماس گرفتند و گفتند چه نسبتی با آقای یوسفی دارید؟ گفتم من همسر ایشان هستم و گفتند که شماره برادر ایشان را به ما بدهید. گفتم چه اتفاقی افتاده است؟ گفتند باید دارویی تزریق شود و ما اجازه این تزریق را میخواهیم. متوجه شدم اتفاق ناخوشایندی رخ داده است و به بیمارستان رفتیم و متوجه این اتفاق ناگوار شدیم.
آن زمان بیماری شما بهبود یافته بود؟
تقریباً بیماری ما خوب شده بود. و تقریباً دو هفته را گذرانده بودیم و تقریباً خطر از سر ما گذشته بود و جزو بیماران بهبود یافته بودیم. شاید جالب باشد که یک به یک علائمی که امروز در رسانهها و شبکههای اجتماعی اعلام میشود را ما آن زمان یک به یک تجربه کرده بودیم، ولی آن زمان نمیدانستیم که این موارد علائم بیماری است. مثلاً حس بویایی و چشایی من از دست رفته بود و قفسه سینهام درد میکرد و نمیدانستم این موارد از علائم این بیماری هستند و فکر میکردم ضعف بدنی است. هنوز این موارد اطلاعرسانی نشده بود.
آیا همسر شما بیماری زمینهای داشت؟
نه، بیماری زمینهای نداشت و اتفاقاً فرد بسیار قوی با پنجاه سال سن بود که مشکل خاصی هم نداشت و ما هنوز در علت این بیماری درماندهایم. هر روز مادر ایشان این سؤال را میپرسد که چه شد؟! چرا این اتفاق برای او افتاد؟!
در تحویل گرفتن پیکر ایشان و مراسم خاکسپاری دچار مشکل نشدید؟
نه مشکلی نداشتیم. برخوردها با ما محترمانه بود و اینکه در شهرستانها نیز برخوردها همینطور بوده یا نه من نمیدادنم. اما در اینجا حتی به ما گفتند اگر شما قطعهای دارید میتوانید همسرتان را در آنجا به خاک بسپارید و اگر قبر ندارید ما میتوانیم ایشان را در قبر ویژه این بیماران به خاک بسپاریم. به این دلیل که همسر من تهیهکننده و برنامهساز بودند در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد.
مواجهه مردم و آشنایان با شما در زمانی که درگیر کرونا بودید چطور بود؟
همسایهها بعد از فوت همسر من متوجه شدند. پیش از این آنها تا یک ماه نمیدانستند چه اتفاقی در زندگی ما افتاده است ولی ما به لحاظ اخلاقی و انسانی تمام مسائل بهداشتی را رعایت میکردیم تا مبادا کسی آسیب ببیند. حتی همسر من از بیمارستان مرتباً به من تأکید میکرد که مبادا از خانه بیرون بیایید و کسی آسیب ببیند و ما هم جز یکبار برای سیتیاسکن و یکبار که حال همسر من بد بود، دیگر از خانه خارج نشدیم. اما پس از مرگ همسرم وقتی ما در خانه بودیم و گریه میکردیم همسایهها از شنیدن صدای ناله ما متوجه ماجرا شدند. همسایههای دیوار به دیوار ما که بدون تسلیت گفتن خانههای خود را به مدت یک ماه ترک کردند. در مورد سایرین هم وقتی در خانه را باز میکردیم متوجه میشدیم که مایع ضدعفونیکننده را روی در شیشهای مقابل در ورودی واحد ما پاشیدهاند و حتی دستمال نکشیدهاند. با حالتی توهینآمیز برخورد میکردند گویی از وجود ما چندششان میآمد. ما با اینکه غم بزرگی داشتیم تحمل کردیم. تصور کنید در عرض یک ماه جان همسر من از دست رفت و خود ما هم مریض شدیم. ولی از ۱۲ واحد همسایه فقط یکی دو نفر به ما تسلیت گفتند و هیچکسی از ما دلجویی نمیکرد و هیچکسی نمیپرسید آیا نیازی به کمک دارید یا نه؟!
این در حالی است که افراد داغدیده بهشدت حساس میشوند در حالی که ما کاملاً ضوابط بهداشتی را رعایت میکردیم. اقوام نزدیک من برای دلجویی آمدند، ولی من اجازه ندادم بیشتر از پنج دقیقه در خانه ما بمانند و از همه خواستم خانه را ترک کنند. شاید محیط آلوده به ویروس باشد و من دوست نداشتم کسی آسیب ببیند. حتی از همه خواستم هیچکسی برای خاکسپاری نیاید چون نمیخواستم دیگران هم مثل ما این مصیبت را ببینند ولی تعداد انگشتشماری از اقوام آمدند و خاکسپاری به شکل بسیار غریبانهای در قطعه هنرمندان انجام شد.
سوگواری در فرهنگ ما اهمیت بالایی دارد، ولی سوگواری در مورد افرادی که بر اثر ابتلا به کرونا فوت کردهاند بسیار متفاوت است. از این تجربه برای ما بگویید.
همان شب اول که خبر فوت همسرم به ما رسید، من و دو فرزندم تنها بودیم و در بهت فرو رفته بودیم. بعد از آن نیز این سوگواری بین ما سه نفر بود و با اینکه اقوام مایل به دیدار ما بودند، ولی من به این دیدار اجازه نمیدادم چون نمیخواستم آسیب ببینند. تا چهلم روزگار بسیار بدی را گذراندیم و دلشکسته بودیم. چون همسر من یکی از مدیران صداوسیما بودند این خبر در خبرگزاریها منتشر شد و برخی کامنتهای بسیار بدی برای همسرم گذاشته بودند. و چون این بیمار از مدیران صداوسیما بود، برخی از فوت ایشان اظهار خوشحالی میکردند. و ما در دوران سوگواری در حالی که تنها بودیم این کامنتها را میخواندیم و دل دختران من شکست که چرا در مورد پدر آنها به این صورت قضاوت میشود.
ما این ایام سخت را گذراندیم. اما در این روزهای سخت، من به پادکستها و فایلهای صوتی در شبکه مجازی برخورد کردم. صدای خانوادههایی که آنها نیز با تجربهای مشابه آنچه بر ما گذشت مواجهه شده بودند. من با شنیدن این پادکستها متوجه شدم برخی از آنها گرفتار شرایطی بسیار بسیار بدتر از ما بودند. بسیاری از این خانوادهها شانس ما در آشنایی با جامعه پزشکی را نداشتند و همسایگان و آشنایان آنها برخوردهای بسیار بدتری داشتند. دل این خانوادهها و بازماندگان نیزشکسته است. واقعیت این است که بیماران کویید ۱۹ در بیمارستانها بسیار تنها هستند. همسر من سه هفته تمام، تنهای تنها بود چون ما نیز مشکوک به ابتلا بودیم، اجازه همراهی نداشتیم.
از همین جهت به فکر من رسید چون ما افرادی با غمی مشترک هستیم به هم کمک کنیم. چون ما تجارب تلخی داشتیم و نباید اجازه بدهیم بیمارانی که امروز در بیمارستانها تنها هستند و بازماندگان آنها رنجهای ما را دوباره تجربه کنند. من با اینکه به سیاست فاصلهگذاری اجتماعی احترام میگذارم، اما اعتقاد دارم باید خلاقیتی داشت و کارهای نوینی انجام داد و در کنار این افراد بود. و تا جایی که میتوانیم به خانوادههایی که بهتازگی عزیزان خود را از دست دادهاند، کمک کنیم.
خانوادهای که بیمار مبتلا به کرونا داشتهاند و بازماندگان فوتیهای این بیماری چگونه میتوانند این تجارب را در اختیار بقیه مردم قرار بدهند؟
ما جزو سری اول مبتلایان بودیم و من نمیتوانم تجاربم را تعمیم بدهم. بهطور مثال ما گمان کردیم همسرم سرماخورده است و اجازه دادیم همسرم چند روز این درد را تحمل کند. چون فکر میکردیم سرماخوردگی دورهای دارد و تمام میشود. ولی امروز کیت تشخیص وجود دارد و کسی که مشکوک به کروناست، میتواند بهسرعت تست بدهد.
ولی در مورد تجربه بیماری خودم و آن اقداماتی که من در دوران قرنطینه انجام دادم بهویژه، اهمیت روحیه دادن و روحیه داشتن برای مقابله با بیماری، میتوانم به دیگران کمک کنم. بسیاری از مردم چون میدانستند ما این دوره را گذراندهایم از ما سؤال میکردند که چه باید کرد؟!
روحیه بالا چه نقشی در مبارزه با کرونا دارد؟
روحیه بالا، تأثیر بسیار زیادی در مقابله با بیماری دارد. چون ترس، اضطراب و نگرانی از این بیماری بسیار خطرناک است. بلکه باید بسیار عاقلانه با آن برخورد و مبارزه کرد. من اکنون تجارب لحظهبهلحظه خودم را به بسیاری از افراد و خانوادههایی که درگیر کرونا شدهاند منتقل کردهام. همین باعث شده خانوادههایی که با هم غریبه بودیم امروز به دوستان نزدیک ما تبدیل شدهاند و این خانوادهها به هم کمک میکنند. همین حسها و همدلیها محرکی برای من بود که چرا نباید در جامعهای که ترس از کرونا وجود همه را فرا گرفته است به هم کمک نکنیم. ما اجتماعی داریم که ظرفیت بالایی برای همدلی دارد. ما پیش از این در بلایای طبیعی همچون سیل و زلزله دیده بودیم که مردم بهسرعت به کمک یکدیگر میشتابند ولی در مورد کرونا ما شاهد این همدلی عمومی نبودیم.
این برای من عجیب بود که مردم از ما فرار میکنند در حالی که جامعه پزشکی توصیههای لازم برای پیشگیری از بیماری را اعلام میکرد و حدود فاصلهها هم گفته میشد. امروز نیز با وجود اینکه دو ماه از آن روزها گذشته است وقتی از خانه خارج میشوم هنوز همسایه با دیدن من صورت خود را برمیگرداند تا من را نبیند و این برای من بسیار ناراحت کننده است.
متأسفانه برخی با بیماران مبتلا به کرونا و خانوادههایشان مثل مجرم رفتار میکنند. من نوعی انگ اجتماعی را روی خانواده خودم حس میکنم و اطمینان دارم اگر با سایر افراد خانوادههای داغدیده صحبت کنید آنها نیز این فضا را حس کردهاند و درباره آن با شما صحبت خواهند کرد.
برخی از بروز دادن ابتلای خود به بیماری خودداری میکنند. همسر من تا یک هفته به دوستان خود اطلاع نداده بود و خجالت میکشید. این عکسالعمل به نوع برخوردی برمیگردد که با این بیماران میشد. بسیاری از کسانی که عزیزان خود را بر اثر این بیماری از دست دادهاند این موضوع را انکار میکنند. این رفتار از برخورد نادرست جامعه با این بیماری نشأت گرفته است.
این مسئله یک نشانه است. ما باید برای از بین بردن این نشانههای منفی به هم کمک کنیم. تحلیل پژوهشگران نشان میدهد طول عمر این بیماری در جوامع مشخص نیست، بنابراین باید میزان تابآوری داغدیدگان و بیماران و جامعه را بالا برد. این وضعیت به مسئولان کمک خواهد کرد تا کار خود را راحتتر انجام دهند. اگر این هیجان منفی در سطح جامعه باقی بماند کسی نخواهد توانست بهدرستی کار خود را انجام بدهد.
من معتقدم باید گام نخست را با کمک به بیماران فعلی شروع کنیم. چون این بیماران به خاطر دور افتادن از خانوادههایشان اغلب روحیه خود را باختهاند و در تنهایی به سر میبرند. باید دید در بیمارستانها برای این افراد چه کارهایی میتوان کرد. باید ابتکاری اندیشید تا این بیماران بدانند کسانی در کنارشان هستند. این بیماری ارتباط مستقیمی با سیستم ایمنی بدن دارد و روحیه خوب بیمار ضامن بالا بودن ایمنی بدن است. اولین هدف ما باید رفع فضای انزوای بیماران کرونا باشد. مدیریت و کادر درمان باید به این بیندیشند که چه اقداماتی از آسیب روحی بیماران جلوگیری میکند.
آیا قرار گرفتن روانپزشکان و روانشناسان در کنار بیماران نیازی ضروری است؟
قطعاً وجود روانپزشکان و روانشناسان و اعضای خانواده در کنار بیماران بسیار مهم است. من این را تجربه کردم که همسرم بهشدت دلتنگ ما بود و حتی من حس میکنم شاید این دوری و نگرانی باعث بدتر شدن حال او بود. امروز که وضعیت بیماری آرامتر شده است میشود در این باره اندیشید و دست به کار شد. ما باید کاری کنیم تا در مقابل بیماری که مشخص نیست کی به اتمام میرسد و شاید هرگز از بین نرود یا فقط ضعیفتر شود، میزان تابآوری بالاتری داشته باشم. چه ما و چه کسانی که این مصیبت را ندیدهاند به این فضا نیاز دارند.
در خصوص حمایت نهادها و دستگاهها در این دوره چه تجاربی کسب کردید؟
بعد از فوت همسرم، من، دخترانم و مادر همسرم در شرایط روحی وحشتناکی بودیم. با اینکه دختران من جوان هستند، ولی فشار خون یکی از آنها بسیار بالا بود و فشار خون دختر دیگر من بسیار پایین بود و ضربان قلب آنها نگران کننده بود. ایام نوروز بود و شهر در قرنطینه بود و نمیدانستم در این شرایط چه باید کرد؟! اما پزشکانی بودند که در تمام لحظات آنلاین بودند و بهمحض کمک خواستن، برای ما دارو تجویز میکردند و حال ما بهتر میشد. پزشکان زیادی بهصورت آنلاین به مردم خدمترسانی کردند که جای تشکر دارد. امیدوارم این مسئله ادامه پیدا کند و چه روانشناسان و چه پزشکان متخصص همانطور که در این دوره آنلاین بودند و پولی دریافت نمیکردند، همواره به مردم و جامعه خود کمک کنند. بسیاری از مردم اخبار را از صداوسیما پیگیری میکنند. به نظر من باید در مورد کار این پزشکان اطلاعرسانی گستردهای شود و مردم بدانند که بهوقت ضرورت میتوانند از جامعه پزشکی کمک بگیرند.
در مورد حمایت دستگاهها و نهادها پیشنهاد من تدارک فضایی است که بتوان در آن محیط با آسیب دیدگان تعامل داشت. بسیاری از این افراد در وضعیت اقتصادی بسیار بدی قرار دارند و توانایی پرداخت هزینههای ضروری این دوران را ندارند. ایجاد محیطی تعاملی در فضای مجازی میتواند به آسیب دیدگان فضایی برای حرف زدن بدهد و همین برای این افراد دلگرم کننده است.
مسئله دیگر، هنرمندان هستند که در دوران کرونا بسیار کم کار کردند. این قشر جامعه میتوانستند با خلق اثر هنری، رفتارهای اجتماعی صحیح با بیماران و خانوادههای آنها را آموزش بدهند. جا داشت که عکاسان، نقاشان و کسانی که دستی در کار ساخت انیمیشن و کلیپ دارند در شبکههای مجازی فعال شوند. و مردم رفتار درست با خانوادههای داغدیده را بیاموزند. به نظر من جای کمک هنرمندان بسیار خالی بود. از طرفی، کار گروههای جهادی باید پر رنگتر شود تا سیستم ایمنی اجتماعی ما بالا برود و بتوانیم با همدلی و مشارکت هم از این بحران بگذریم. مسئله فقط بیماری نیست و یک بعد این ماجرا فراموش شده است. شاید در آینده از این دوران با نام عصر کرونا یاد کنند. این موارد مستنداتی برای آینده خواهد بود. ای کاش بتوانیم بهسرعت دست به کار بشویم و بتوانیم درد مردم را کمتر کنیم.
نظر شما