به اعتقاد دورکیم، جامعهشناس بزرگ فرانسوی، جامعهای که فاقد همبستگی اجتماعی باشد، جامعهای ناهنجار و تودهای لقب دارد. به تعبیر دیگر چنین جامعهای، میدان تلخ و تارِ فردی و از همگسیختگی و ناهنجاریهای اجتماعی است. جامعه تودهای که تقریباً ویژگی بسیاری از جوامع مدرن است، فاقد هر گونه هویت و انسجام جمعی است و هیچ وجه مشترکی وجود ندارد که اجتماع انسانی را ساماندهی نماید. بهطور کلی، دولتها از طریق بسیج سیاسی و تهییج سیاسی این جوامع را به یک نقطه کانونی ایدئولوژیک متصل میکنند.
البته در کشورهای پیشرفته ضمانت اجرای قانونی، خلأ همبستگی سنتی را جبران میکند، اما در جوامعی مثل ایران که قانون و ضمانت اجراهای حکومتی از چنان کارآمدی برخوردار نیست، تودهای شدن جامعه، آن را به سمت از هم گسیختگی و فروپاشی پیش خواهد برد. جامعه ایران که اکنون سالهاست در برزخی میان سنت و مدرنیته گرفتار آمده، سنتهایش یکی پس از دیگری کمرنگ شده است. با انقلاب اسلامی مهمترین نقطه کانونی جامعه، یعنی نهاد دین را که عامل اصلی همبستگی اجتماعی محسوب میشد، از ساحت اجتماع به ساحت سیاست نقل مکان کرده و برخی معتقدند کارکرد اجتماعی آن تضعیف شده است.
به این واسطه، جامعه ایرانی از حیث عناصر وحدتبخش اجتماعی به جامعهای تودهای تبدیل شده و سیاستهای بسیج تودهای مردم نیز به تفرقه و پراکندگی اجتماعی بیش از پیش افزوده است. ضمن اینکه تضعیف جامعه مدنی، اجتماع ایرانی را به جامعه بسته تودهای تبدیل کرده است. بدین معنا که با از دست رفتن هرگونه همبستگی اجتماعی، دولت با سیاست بسیج تودهای در برابر خواستها و سهمطلبی جامعه مدنی مقاومتی نفوذناپذیر ایجاد کرده است. در چنین شرایطی، اعتماد عمومی به پایینترین سطح خود نزول مینماید و اجتماع همچون تودهای منفعل در برابر تحولات اجتماعی عمل میکند که هیچگونه سمت و سوی مشترکی ندارد.
در واقع با تضاد میان دولت و مردم در چنین شرایطی و تودهای شدن جامعه، مردم در کلیه فعالیتها و اقدامات، همواره به دنبال بالا بردن بیشترین نفع خویش هستند و افراد در یک وضعیت اتمیزه شده بدون توجه به نفع عمومی و اجتماعی، در پی حداکثرسازی نفع فردی و شخصی و نهایتاً خانوادگی هستند.
اجتماع ایرانی اعم از دولت و ملت به چنین شرایطی عادت کردهاند و همواره در طی ۴۰ سال گذشته خصوصاً پس از پایان جنگ و سیاستهای آزادسازی اقتصادی، هر کدام راه خود را رفته و بدون توجه به خواستهای آن دیگری، به ترجیح منافع خود، اصرار ورزیدهاند. بهعنوان مثال، در چند سال گذشته که بحران ارزی به دنبال خروج ترامپ از برجام رخ نمود، شهروندان به دنبال خرید هر چه بیشتر ارز و سودجویی از طریق آن بودند و دولت جز با سیاست قهری و سرکوب، امکان بازگرداندن تعادل نسبی به بازار ارز را نداشت.
حال که ابربحرانی به نام کرونا بر اجتماع ما سایه افکنده و چون آبی بر خوابگه مورچگان، خواب دولت و ملت را بیش از پیش آشفته کرده است، هر دو دریافتهاند که این بحران جدید را نمیتوان با استراتژیهای قبلی مدیریت و کنترل کرد. فرار عدهای از شهروندان به استانهای شمالی بخشی از سناریوی شکست خوردهای بود که قبلاً در بحرانهای قبلی، بهنوعی جواب داده بود. بحران کرونا یک تفاوت جوهری با بحرانهای پیش از خود دارد؛ فرار از بحران کرونا بههیچوجه راهکار فردی یا خانوادگی ندارد و خواهوناخواه نیازمند اراده جمعی است. این بار واقعاً مردم حس میکنند در کشتی مشترکی نشستهاند که سوراخ شده و همه را باهم غرق خواهد کرد. پس نجات من و خانواده من معنی ندارد، یا همه با هم نجات مییابیم یا همه با هم غرق میشویم.
از سوی دیگر، دولت هم متوجه شده است که این بحران را نمیتوان با سیاستهای بخشنامهای تحت کنترل درآورد. کارآمدی و ناکارآمدی این بار با آمار و ارقام دقیق و در ساحت عمل، قابلیت ارزیابی واقعی دارد. به تعبیر دیگر، سالها پس از پایان جنگ این اولین بار است که جامعه تودهای شده ایران متوجه شده است که منافع جمعی را نمیتوان همواره فدای منافع فردی کرد و از طرف دیگر، دولت نیز متوجه شده پیشبرد برخی سیاستها جز از طریق جلب اعتماد عمومی راهگشا نخواهد بود.
در واقع ماهیت بحران اخیر این واقعیت را فریاد میزند که همواره با دستورالعمل و بخشنامه نمیتوان از بحران عبور کرد. عبور از بحران مستلزم عزم ملی دولت و ملت و اعتماد مشترکی است که اکنون سالهاست در سایه سیاستهای عدم شفافیت رنگ باخته است.
نتیجه اینکه کرونا را نمیتوان مانند مشکلات قبلی بهراحتی به یک مسئله ایدئولوژیک تبدیل کرد و آن را در جهت بسیج تودهای مردم به کار بست. این نکته را حاکمیت باید نصبالعین خود سازد و مردم نیز باید درک کنند که این بار نمیتوان بحران ملی را نردبان ترقی خود کرد و بعد به دور از بحران به ریش اجتماع شکستخورده در این بحران خندید.
کرونا سراسر اجتماع را فرا گرفته است و هیچکس مصون از آن نخواهد بود. جایی تحت عنوان حاشیه امن وجود ندارد و همه جا تحت تأثیر این ابربحران قرار دارد. شاید تنها فرصتی که این بحران میتواند بر سر راه جامعه ایران قرار دهد این باشد که منافع جمعی را همواره نمیتوان فدای منافع فردی کرد. گاهی منافع فردی ما عین منافع جمعی است و منافع جمعی ما عین منافع فردی. این دو از هم جدانشدنی هستند. این مشکل مشترک شاید فصل مشترکی برای شکلگیری مجدد مفهوم همبستگی اجتماعی و بهتبع آن، منافع جمعی باشد.
نظر شما