گروهها، جناحها و دستههای سیاسی در ایران، اساساً نسبت دقیقی با مفاهیم رایج در علوم سیاسی ندارند و حتی نمیتوان در مقیاس کلان کشوری، میان جریانهای موجود، به دلایل معمول در دنیا، از جمله اقتصاد-سیاسی، دیدگاههای فرهنگی و اجتماعی، سنخیت با سوسیالیسم و لیبرالیسم، نسبت با نوع حکمرانی از جمله دموکراسی و غیره، تمایز معنابخشی را درک و دریافت کرد. البته ویژگیهایی وجود دارند که میتوان بیشتر به صورت شهودی و با توجه با روابط محفلی، بین گروههای مختلف سیاسی قائل شد اما به خصوص هرچه به دوران حاضر نزدیکتر شدهایم، تفاوتها کمرنگتر شده است.
به طور مثال وقتی از آزادی بیان صحبت میشود، ذهن ما به این سمت میرود که گوینده فردی اصلاحطلب است اما وقتی نام او را میبینیم متوجه میشویم که در راستترین نقطه اصولگرایی ایستاده و دارد از دولت اعتدالی انتقاد میکند که چرا با فلان منتقد به دلیل اینکه دروغ گفته، برخوردی ملایم شده است. از سوی دیگر، سخت است که مواضع اخیر عمده اصلاحطلبان را دید و از منطق کلام آنها، پی به جریان سیاسیشان برد. علیرضا علویتبار یکی از تئوریسینهای اصلاحطلبی در یکی از سخنرانیهای خود به این موضوع پرداخته است و میگوید اصلاحطلبان چهار ادعا در زمینههای تبیینی، اخلاقی، روشی و مدیریتی داشتند که وجه تمایزشان با گروههای رقیب بود، که امروز همگی ابطال شدهاند.
البته شاید بد نباشد به این موضوع هم اشاره کرد که حتی بعضاً دیده میشود میان جریانهای برانداز در خارج کشور و محافظهکارترین گروههای داخل کشور، رتوریک مشترکی به وجود میآید و در فضای مجازی همافزاییهایی هم میان آنها ایجاد میشود؛ به این موضوع باید در مجال دیگری پرداخت. وقتی در مختصات و سپهر سیاسی ایران که پیشتر گفتیم که از معیارهای جهانی بسیار دور است، وجه ممیزههای دو جریان اصلی اینقدر درهمتنیده است، حال چگونه میتوان ادعاهای اصولگرایان مبنی بر تفاوت در میان خودشان را درک و تبیین کرد.
اگر مباحث انتخاباتی بعد از تعیین صلاحیتها توسط شورای نگهبان را پیگیری کنیم، میبینیم که اصلاحطلبان بیرون از جریان اصلی تبلیغات انتخاباتی و معرفی خود، به شورای نگهبان اعتراض میکنند که چرا از بازی کنار گذاشته شدهاند اما در آن سو، اصولگرایان به شعبههای مختلفی تقسیم شدهاند و هریک از آنها ادعایی را مطرح میکنند تا به نوعی از دیگر هممسلکان متمایز شوند؛ هرچند تلاش بزرگان جریان اصولگرا این است که در قالب شورای ائتلاف نیروهای انقلاب، به فهرست مشترکی برسند و تاکنون هم ۹۰ نفر را در تهران معرفی کردهاند که از میان آنها ۳۰ نفر نهایی را بیرون بکشند و معرفی کنند. واقعیت این است که در میان گروههای مختلف اصولگرا تحرکاتی وجود دارد که بتوانند دست بالا را در این انتخابات که به نوعی درونی این جریان به حساب میآید، به دست بیاورند؛ قالیبافیها، جبهه پایداری، راست سنتی و غیره، در حال زورآزمایی هستند.
در این میان پویشی به عنوان مجلس عدالتخواه هم به وجود آمده ، که شعار اصلی آن «شفافیت» است و تعهدنامهای را تهیه و اعلام کردهاند هر کاندیدایی که ادعای عدالتخواهی دارد باید تن به مفاد آن بدهد و در مرحله اول فهرست اموال خود و خانواده خود را اعلام کند. این موضوع موجب شد برخی از کاندیداهای اصولگرا پیشقدم شوند و در توییتر اموال خود را اعلام کنند و به تعبیر خود، «شفافیت» به خرج دهند. وحید یامینپور، امیرسیاح، نظامالدین موسوی، وحید اشتری و غیره، وارد این چالش شدند وداراییهای خود را بدون اینکه امکان راستیآزمایی باشد، ارائه داده و تأکید هم کردهاند که در دوران نمایندگی خود هم همین مسیر را در پیش خواهند گرفت. سؤالی که در فضای مجازی در واکنش به چالش شفافیت کاندیداها، ایجاد شد این بود که این آیا شفافیت است؟ شفافیت در نظامهای کارآمد دنیا به این معنا به کار میرود؟ آیا این نمایشی از شفافیت و تقلیل این مفهوم نیست؟
وقتی از شفافیت صحبت میکنیم منظور ما چیست؟
در مقدمه گفته شد که پیدا کردن تمایز میان گروههای سیاسی در ایران دشوار شده است و در همین راستا برخلاف تصور پیشین ما از ساختار سیاسی، در سالهای اخیر مشاهده میکنیم جوانان اصولگرا در قالب اندیشکدههایی که عموماً هم شفاف نیست چه سازوکار، ساختار و ارتباطاتی دارند، علم «شفافیت» را بالا بردهاند و تیغ نه چندان تیز انتقادهای خود را به نهادهای انتخاباتی و به تعبیری دمدستی، متوجه ساخته و در قالب طرحهایی مثل «شفافیت آرای نمایندگان»، شفافیت موردنظر خود را پیگیری میکنند. اگر مباحث و رویکردهای این جوانان اصولگرا را دنبال کنید، بعید است به مباحثی بربخورید که در آن به معنا، ابعاد و شئون شفافیت پرداخته باشند و صرفاً بر مصداقهایی عمدتاً کمخطر تأکید میکنند و از «اصلاحات تدریجی» -که آن هم از کلیدواژههای جریان اصلاحات به حساب میآمد- صحبت کردهاند و در پاسخ به انتقادهای اساسیای که حتی رئیسجمهور هم با بیانهای مختلفی آنها را بیان کرده، پاسخی نمیدهند.
وقتی بخش بزرگی از اقتصاد ایران زیر نظر نهادهای پاسخگو نیست و حتی از ارائه میزان معاف مالیاتی سر باز زده میشود، چگونه میتوان حرف از شفافیت زد؟؛ وقتی ضمانت اجرایی شفافیت وجود ندارد، چگونه میتوان شفافیت را اجرا کرد؟؛ وقتی سامانه یکپارچه مالیاتی، اقتصادی و مدیریتی وجود ندارد، چگونه میتوان بخشی را مجزای از یک کل شفاف کرد؟ این سوالات و سوالات بنیادین دیگری که عمدتاً بیپاسخ ماندهاند.
در همین چالش شفافیت کاندیداها برخی افراد از ارائه حقوق خود طفره رفتهاند، برخی پاسخی به کم و کیف درآمد غیرمعمول خود از حقالتألیف پاسخی ندادهاند و شفاف نکردهاند که این کتابها چگونه به فروش رفتهاند. یک کاندیدا هم در پاسخ به انتقاد مردم از حقوق بالای خود از دو شغل، بدون توجه به ساختار تبعیضآمیز موجود در جامعه که از قضا خود او در نامههای اقتصادی خود به دولت درخواست اصلاح آن را داشته است، گفته اگر کسی در تهران جنم و شرف و غیرت داشته باشد، راحت بالای ۱۰ میلیون درمیآورد! او حتی به این سؤال هم پاسخ نمیدهد که وقتی مدیر گروه یک شبکه ۱۱ میلیون تومان حقوق دریافت میکند، معاون و مدیر شبکه، معاون سازمان و رئیس سازمان صداوسیما چقدر دریافتی دارند؟ و گفتوگوهای دیگری که در توییتر حول این چالش برای کاندیداهای مختلف ایجاد شد.
حال حتی اگر فرض بگیریم تمام ادعاهای افرادی که داراییهای خود را اعلام کردند درست باشد، آیا با توجه به وضعیت موجود در کشور و همسن و سالهای این افراد با همان مدارج تحصیلی و قابلیتهای مشابه، این افراد صرفاً با تلاش و کوشش خود به جایگاه فعلی رسیدهاند؟ وضعیتی که درصد بسیار کوچکی از همنسلان آنها دارا هستند و آنها البته با ادعای شفافیت، آن را حق «طبیعی» و «بدیهی» خود میدانند.
مسئله دیگر این است که در این چالش همانند «شفافیت»، مفهوم «دارایی» هم به دارایی ریالی تقلیل داده شده است. همان گونه که در بحثهای جامعهشناسانی مانند بوردیو مطرح شده، ما انواع سرمایه از جمله اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نمادین داریم. خوب است این افراد که داراییهای به -زعم خود- اندک ریالیشان را اعلام کردهاند، پاسخ دهند چه سرمایه فرهنگیای دارند و میزان این سرمایه چقدر متناسب با جایگاه آنهاست؟ چه سرمایه سیاسیای دارند و به طور مثال چند بار برای امور پیشپاافتاده خود درگیر پیچوخمهای اداری شدهاند؟ وقتی به دفتر مدیران میانی و ارشد کشور مراجعه کردهاند، چقدر پشت در ایستادهاند؟ با چند واسطه به نهادها و افراد تصمیمگیر دسترسی داشتهاند؟ و در انتها چه سرمایه نمادینی دارند و به فرض کتابی که تألیف کردهاند آیا توسط نهادهای حاکمیتی تبلیغ، خریداری و توزیع شده است؟ چند بار توسط مأمور راهنمایی و رانندگی جریمه شدهاند؟ برای پیشبرد امور جاری خود چقدر دشواری را به جان خریدهاند؟ زمانیکه بیمار شدهاند، سطح دسترسی آنها به امکانات درمانی چگونه بوده است؟ چقدر احساس کردهاند اظهار نظر و بیان مطالباتشان آنها را با انواع خطرها مواجه خواهد کرد؟ و سؤالهای دیگری که اگر این افراد بخواهند به شفافیت واقعی تن بدهند، باید به آنها پاسخ بگویند.
شفافیت خوب است و هرکس ادعای آن را دارد و آن را ترویج میکند، باید مورد استقبال قرار بگیرد، اما باید به این موضع هم توجه کرد که این مفهوم نباید به صورت نصفه و نیمه، «غیر شفاف» و بدون درنظر داشتن ابعاد و شئون آن و برای امور نمایشی و تبلیغاتی به کار برود. در این زمینه شاید راست سنتی که عموماً نیازی به شفافیت نمیبیند و ادعایی هم ندارد رویکرد کمضررتری داشته باشد تا اینکه بخواهند عدهای با تقلیل دادن و لوث کردن تن به شفافیتی غیرشفاف، بدهند و کاری با این مفهوم کنند که دولت قبل با مفهوم «عدالت» کرد.
نظر شما