کتاب «بهمن بازرگانی» که اخیراً از سوی نشر نی منتشر شده است، دومین کتابی است که از آخرین بازمانده اولین مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران منتشر میشود. این کتاب شامل دو بخش است؛ بخش اول ناظر بر گفتوگوی بهمن بازرگانی با جمعی از اعضای سابق این سازمان است. در واقع بخش اول ( که این مطلب ناظر بر آن است) شامل روایتهایی از رویدادهاست، یا به عبارتی، آنچه از نگاه و دیدگاه افراد پیش آمده. در این بخش، روایت افرادی که به محمد حنیفنژاد نزدیک بودند یا او را دیده بودند، بازگو میشود؛ به شکلی که گویی هر کس تکهای از آینه شکسته محمد حنیفنژاد را برداشته و بازسازی میکند.
عضوگیری با رمان
بخش اول کتاب مربوط به گفتوگوی بهمن بازرگانی با عبدالله محسن (از اعضای سازمان مجاهدین خلق و برادر سعید محسن از بنیانگذاران سازمان) مربوط میشود. محسن در این گفتوگو به فضای حاکم بر این سازمان در بدو پیدایش اشاره میکند: «بعدها عضوگیری با رمان شروع میشد. این رمانها در عین حال یک شکل خاص نداشتند. رمانها ادبیات مارکسیستی و مذهبی را شامل میشدند؛ داستانهایی مانند عمار یاسر، ابوذر غفاری خداپرست سوسیالیست، الوداع گل ساری چنگیز آیماتوف، مادر ماکسیم گورکی، کلبه عمو تم و...». (ص ۱۹)
وی درخصوص اهمیت کار ایدئولوژیک در بدو پیدایش سازمان میگوید: «حجم مطالعات ما وقتی باقی نمیگذاشت و من آن سه سال و نیمی که در سازمان بودم، بیش از ۱۰۰ جلد کتاب خواندم که بیش از ۳۰ درصد آنها سؤال و جواب داشت».(ص ۲۲)
مولانای دیالکتیسین
عبدالله محسن در باب چارچوب فکری سازمان میافزاید: «چارچوب تفکرات ما عملاً در چارچوب کتاب درباره تضاد مائو بود ... درباره تضاد عملاً تبدیل به کتاب ایدئولوژی شده بود. سعید معتقد بود که مولانا دیالکتیسین بوده. البته آقای طالقانی هم اعتقادش همین بود ... بعد جالب اینجا بود که سعید میگفت علت اینکه خدا را نمیشود شناخت به خاطر این است که خدا ضد ندارد». (ص ۲۴)
درباره تضاد مائو؛ انجیل سازمان
وی بر همین اساس استراتژی سازمان را تحلیل میکند: «در بحث استراتژی بحث جالبی وجود داشت و خیلی رویش تأکید میکردند و آن، تضادهای آنتاگونیستی و غیرآنتگونیستی بودند. یکسری تضادها بودند که ذاتشان متعارض نبودند، یعنی میشد این تضادها را حل کرد ولی یکسری از تضادها با رفورمیسم و اصلاحطلبی قابل حل نبودند... تضادهای بین تودههای تشکیلاتی با انتقاد و انتقاد از خود حل میشود، ولی تضادهای بین طبقه کارگر و طبقه سرمایهدار اینطور حل نمیشود، زیرا این تضاد آنتاگونیستی است و به جایی میرسد که با انقلاب حل میشود... نقش سازمان سیاسی حل این تضادها و ایجاد وحدت بین تودههای مردم است؛ و میگفتند: ما در وسط درهای بزرگ ایستادهایم و میخواهیم از نیروهای راست مذهبی گرفته تا چپ افراطی را زیر بالمان بگیریم که همین جمله را حنیفنژاد و عبدی نیکبین به مهندس بازرگان هم گفته بودند.» (۲۵ و ۲۶)
عبدی نیکبین دست بالای تئوریک سازمان
یکی از نکات مهمی که عبدالله محسن به آن اشاره میکند در خصوص عبدی نیکبین از بنیانگذاران اولیه سازمان است که از سازمان جدا شد؛ «سه نفری که مینشستند (حنیفنژاد، سعید محسن و عبدی نیکبین) صحبت میکردند من میدیدم که عبدی در بحثها دست بالا را دارد. من از اتاقی دیگر صدای آنها را میشنیدم. چون عبدی صبح تا شب نشسته بود خانه و کتاب میخواند، محمدآقا بیرون کار میکرد و سعید فارغالتحصیل دانشکده فنی بود. در وزارت کشور پست مهمی داشت. محمد،؛ مهندس کشاورزی بود. سال ۴۸ به بعد کارش را ول کرد، ولی عبدی فقط خانه بود و کتاب میخواند. یادم است که صبح تا شب مطالعه میکرد و با خود میجنگید. من نمیفهمیدم داستان چیست. او در اتاق راه میرفت، سیگار پشت سیگار میکشید و میگفت: سرت چو مار ماند و پایت چو مارماهی / منافقی چه کنی مار باش یا ماهی! معلوم بود که با خودش میجنگد. البته این برداشت من است و واقعیت را عبدی خودش میداند. (عبدالرضا نیکبین رودسری سال ۹۶ در تهران درگذشت)». (ص ۳۰ و ۳۱)
ویژگیهای اعضا چه بود؟
بخش دوم کتاب ناظر بر گفتوگوی بازرگانی با عباس جاودانی از اعضای شاخه مشهد سازمان است. جاودانی در خصوص فضای حاکم بر سازمان در بدو تأسیس میگوید: «آن موقع بحث کار مسلحانه نبود، بلکه بحث کار تشکیلاتی بود. یعنی خردهکاری را کنار بگذاریم و کار منسجم تشکیلاتی انجام دهیم. حسین روحانی جزوهای به من داد به نام جزوه عضوگیری... در این جزوه اولین شرط، داشتن روحیه نترس بود. افرادی که در مرحله عضوگیری بودند، مثلاً کوه میبردند و جاهای خطرناک. اگر میترسیدند رد میشدند به همین سادگی ... شرط مهم دیگر که خیلی نزدیک به نترسی بود، داشتن روحیه شورشگری و عصیان بود... شرط مهم دیگر که بهویژه حنیفنژاد روی آن تأکید میکرد، داشتن انگیزه قوی برای مبارزه بود. افرادی که از خانوادههای فقیر بودند، فرض بر این بود که فقر این انگیزه را به آنها داده است. اما افرادی که از خانوادههای مرفه بودند، کاملاً زیر ذرهبین قرار میگرفتند تا ثابت شود که انگیزه مبارزه را دارند... یک شرط دیگر آن بود که فرد ذهنش شکل نگرفته باشد. بهویژه حنیفنژاد روی آن خیلی حساس بود ... در عضوگیری در آن سالهای ۴۴ به بعد افرادی را که سوابق زندان داشتند، معمولاً عضوگیری نمیکردیم. باز این از توصیههای حنیف بود. میگفت اینها از نظر امنیتی برای سازمان نقطه ضعفاند چون برای ساواک شناخته شدهاند... درد داشتن افراد، مهم بود. افراد میبایست دردمند میبودند ... مسئله این بود که حتیالامکان از خانوادههایی باشند که رنج کشیده باشند. رنج مقدس بود». (ص ۴۸ تا ۵۰)
امام خمینی، مرجع تقلید مجاهدین خلق
وی درخصوص نگاه سازمان به احکام شرعی میگوید: «مسئله احکام دین هم مطرح بود. این مسائل را باید چطور حل میکردیم؟ من این را از علی میهندوست (عضو مرکزیت سازمان) پرسیدم... گفت این را باید از قم تبعیت کنیم. گفتم از کی؟ گفت آقای خمینی». (ص ۵۲ و ۵۳)
خانواده پیشآهنگ استعمار
وی درخصوص نگاه بنیانگذاران سازمان به مبانی استراتژی سازمان اضافه میکند: «آنجا مذهب اصل نبود، مبارزه اصل بود. اول مبارزه را میچسبیدیم که کی مبارز است؟ ... شعار معروف حنیف این بود که خانواده پیشآهنگ استعمار است و از طریق خانواده است که ما محافظهکار میشویم». (ص ۵۴)
نه میخندید، نه گریه میکرد
قسمت دیگری از این بخش ناظر بر گفتوگو با حسینعلی طاهرزاده (با نام مستعار فیروز) است. وی یک درجهدار ارتشی بود که حنیفنژاد در دوران سربازی بهواسطه درگیری با یکی از افسرهای درجهدار جذب سازمان میکند. وی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری حنیفنژاد میگوید: «۱۸۲ سانتیمتر قدش بود. چهارشانه، خوشتیپ، بسیار آرام، متین، صبور، متواضع و اعتماد به نفس بسیار بالایی داشت. نه میخندید، نه گریه میکرد. عصبانی هم نمیشد. یک صداقت ذاتی در وجودش بود. فوقالعاده سادهزیست بود. همان دوتا پتوی شتری که در همخرجی با من داشت، وقتی هم دستگیر شد توسط ساواک در ۲۲ مهرماه همان دوتا پتو شتری را داشت. اصلاً آدمی که خودش را مطرح کند، نبود. متفکرانه صحبت میکرد چه درباره یک چیز جزئی یا کلی، فرقی نمیکرد، یعنی بدون فکر قبلی و بدون آماده کردن و پختهکردن آن مطلقاً صحبت نمیکرد ... شخصیتش طوری بود که همه به وی احترام میگذاشتند. او را داناترین فرد در گردان میدانستند. افسران اصلاً به روی خود نمیآوردند اما خیلی با ادب با ایشان رفتار میکردند ... سادهزیست بود، تظاهر نمیکرد. اصلاً تظاهر نمیکرد. واقعاً کار میکرد. اگر قرار بود باغچه را بیل بزند، بیل میزد. باغچهای که ما آنجا خانه اجاره کردیم کرتهایش را خودش بیل زد و تخم پاشید و سبزی خوردن و اینها». (ص ۹۷ تا ۹۹)
چرا بازخوانی سازمان مهم است؟
کتاب حاضر پس از انتشار کتاب خاطرات بازرگانی با عنوان «زمان بازیافته» وجوه جدیدی از ماهیت سازمان مجاهدین خلق را آشکار میکند. سازمانی که بازخوانی تحولاتش اهمیتی بیش از بررسی یک سازمان یا حزب سیاسی یا مبارز صرف دارد. تحولات این سازمان نقشی بیبدیل در دوره مبارزه علیه رژیم پهلوی و دوران پس از انقلاب دارد. فارغ از آن، وجه نوستالوژیک سبک زندگی چریکی برای فعالان سیاسی از دیگر وجوه اهمیت این امر است. نقش اسطورهای محمد حنیفنژاد بر این اهمیت افزوده است. بخش دوم این گزارش به تحلیل بازرگانی از تحولات سازمان اختصاص خواهد داشت.
ادامه دارد...
نظر شما