در بخش اول گفتوگو با محمدرضا کلاهی، عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، به روند تغییر ماهیت اعتراضها در سه دهه اخیر و شکلهای شکافهای جدید پرداختیم. اینکه چگونه شکافهای سیاسی فرهنگی، شکاف اقتصادی و فساد اداری اشکال جدیدی از نارضایتی را بروز دادند. کلاهی معتقد است ریشه این اتفاقات به سال ۸۴ و دور اول انتخاب احمدینژاد برمیگردد. آنجا که ظهور احمدینژاد نشان داد یک صدای دیگری در لایههای زیرینتر جامعه نهفته است و زورش از این دوگانه هژمونیکِ اصلاحطلب و اصولگرا بیشتر است. دوگانهای که در دوره احمدینژاد با سوءاستفاده از آن، پوپولیسم و فساد سیستماتیک برای کشور به ارمغان آمد.
بخش دوم این گفتوگو را در ادامه می خوانید:
به این شکافهای پیش آمده پیش بیشتر بپردازیم؛ این شکافها چه پیامدهایی به دنبال خواهد داشت؟
اعتراضات اخیر انفجار شکاف شمال و جنوب است که در دولت احمدی نژاد تقویت شد. در واقع واکنشی به فساد سیستماتیک که باعث شده است در بین مردم نسبت به کل بروکراسی در ایران بیاعتمادی بهوجود بیاید. همچنین اعتراض به شکاف اقتصادی و سیاسی که در راستای اجرای سیاستهای ناعادلانه و نابرابر بهوجود آمده است. از دیگر سو سیاستهای اقتصادی که به شکل خاصی بعد از جنگ اجرا شد و مولد نابرابری طبقاتی بود در ۳۰ سال گذشته خود را بروز داده و شکافها را عمیقتر کرد. احمدینژاد محصول این شکاف اقتصادی به علاوه شکافی بود که پیشتر ایجاد شده بود. بعد از احمدینژاد فساد سیستماتیک هم به آن اضافه شد.
به این ترتیب ما با سه شکاف روبهرو هستیم که در طول عمر چهل ساله جمهوری اسلامی، به تدریج پدید آمده و رشد کرده است. اول، شکاف سیاسی. این شکاف از همان سالهای ابتدایی انقلاب، با حذف گروههای چپ و سپس ملی-مذهبی آغاز شد و در دهه دوم جمهوری اسلامی با ابداع نظارت استصوابی ابعاد گستردهتری به خود گرفت و همچنان در حال گسترش یافتن است. دوم شکاف اقتصادی که محصول سیاستهای سرمایهدارانهای است که پس از جنگ شروع شد و همچنان ادامه دارد. سوم شکاف بوروکراتیک (یا همان فساد اداری)، که پیامد دو شکاف قبلی است و در دولت احمدینژاد بروز کرد و آن هم همچنان ادامه دارد.
شکاف اول همچنان عمل میکند. با اینکه در اغتشاشات دیگر شعارهای آزادیخواهانه و دموکراتیک نمیبینید و دعوای معیشت مطرح است اما انسداد سیاسی به قطع گفتوگوی جمعی انجامیده که باعث تشدید و تقویت شکافهای اقتصادی و بوروکراتیک شده است. قطع گفتوگوی جمعی به نمادینترین شکل در مسئله اخیر بنزین خود را نشان داد. تصمیم، در فقدان هر گونه گفتوگویی (حتی گفتوگو با کارشناسان) گرفته شد. حتی نمایندگان مجلس از این تصمیم بیخبر بودند. عده قلیلی تصمیمگیر و باقی تصمیمپذیر هستند.
وقتی تصمیمی را همه با هم گرفته باشیم خود را به همان اندازه مقصر میدانیم
تصمیمگیران لزوم مشارکت دادن ذینفعان در تصمیمگیری را احساس نمیکنند. این فکر که شما احساس کنید برایتان تصمیماتی میگیرند که مورد تایید و پسند شما نیست و یا حداقل در آنها دخالتی نداشتید، مولد اعتراض است.
وقتی مردم تصمیماتی را همه با هم گرفته باشند خود را به همان اندازه مقصر میدانند و دوگانه رئیس و مرئوس که همه تقصیرات را متوجه حکومت کند، شکل نمیگیرد. در نتیجه نزاعی اینچنینی درمیگیرد. اگر این فرایند مشارکتی و جمعی میبود حتی بعد از بروز مشکلاتِ یک تصمیم، همه به اندازه هم خود را مقصر میدانستند و اعتراضات متوجه یک سمت نمیشد.
در عرصه سیاست، گفتوگو اَشکال مختلف دارد. از گردش نخبگان در سطوح بالا (رفتوآمد نخبگان در حاکمیت) تا به رسمیت شناخته شدن احزاب، اصناف و جنبشهای اجتماعی. اینها ابزارهایی است که امکان گفتوگو را فراهم میکند. در جمهوری اسلامی دایره گفتوگوشوندگان روزبهروز بسته شد و امروز به مرحله ریاست جمهوری رسیده است. رییس جمهوری که خود پیش از انتخابات در فرآیند نظارت استصوابی یک بار محدود شده است، پس از انتخاب باز در انتخاب کابینهاش دچار محدودیت است. دخالت نهادهای موازی تصمیمگیریها را یک طرفه کرده و امکان گفتوگو را از بین برده است.
کارشناسان معتقدند یکی از عوامل اصلی بحران فعلی مسئله تحریم است و حتی گرانی بنزین را تصمیم ناگزیری میدانند که به دلیل حذف درآمدهای نفتی انجام شده است. نظر شما در این باره چیست؟
من با این استدلال موافق نیستم. تحریم هنوز آثار خود را نشان نداده است. مشکلاتی که تا امروز تجربه کردهایم ناشی از تحریم نبوده است. مسئله سوءمدیریت است. البته بخشی از مسئله، اقتصادی است و اقتصاددانان باید توضیح دهند. اینجا میتوان درباره دو مورد حادتری که معمولاً به تحریم ربط داده میشود توضیح اجمالی داد. یکی جهش قیمت دلار در سال گذشته بود و دیگری افزایش اخیر قیمت بنزین. هم قیمت دلار و هم قسمت بنزین در طول سالهای گذشته، همواره هر سال افزایش تدریجی داشته است. در دولت روحانی، چند سال از این افزایش قیمت طبیعی جلوگیری شد. از یک جایی به بعد قیمتهایی که به طور مصنوعی ثابت نگه داشته شده بود، ناگهان جهش کرد و به نقطهای رسید که اگر روند طبیعی خود را طی میکرد امروز در آن نقطه بود. ولی بحث من فراتر از این شواهد اقتصادی است.
اثر تحریمها هنوز چندان خود را نشان نداده ولی اگر در آینده احتمال بدهیم که با کاهش ورود ارز و کاهش درآمد، دولت دچار بحرانهای اقتصادی خواهد شد راهحل، بیش از خارجی، داخلی است.
مسئله اصلی ما این است که نیروهای داخلی با هم سازش و همکاری ندارند. از مجموعه پتانسیل داخلی که میتواند امکانات حل مشکل را به ما بدهد دور ماندهایم.
ما به معنای عام کلمه به سیاستهای مبتنی بر گفتگو نیاز داریم. مجموعه نیروهای انسانی، مجموعه جناحها، مجموعه عقاید، رویکردهای سیاسی مختلف، جنبشها، انجیاوها، اصناف و... باید در فرآیند تصمیمگیریها حضور داشته باشند. مسئله، نیروهای اجتماعی مختلفی است که در زیر جامعه فعال هستند. جناحهایی که در قدرت هستند باید آنها را در فرآیندهای تصمیمسازی و تصمیمگیری مشارکت دهند و به رسمیت بشناسند. جریان همکاریهای چندین جانبه بین نیروهای اجتماعی که در لایههای مختلف جامعه حضور دارند اگر با هم وارد تعامل شده و منشا اثر باشند، چرخ جامعه را به حرکت درمیآورد و میتواند از پس مشکلات برآید. حتی در فشارهای خارجی هنگامی که همه با هم تصمیم بگیرند، همه با هم تحمل هزینه خواهند کرد. از نظر من مسئله، فشار خارجی نیست؛ مسئله انسداد و ناکارآمدی داخلی است.
راهحل مشکل ایران امروز، بهکار گرفتن همه پتانسیلهای داخلی است. تکلیف دشمن خارجی مشخص است. او به هر بهانهای دشمنی خواهد کرد و هر چه عقب بنشینیم بهانههای جدیدتر میآورد و فشار را بیشتر میکند. مسئله ما داخلی است. مشکل از آنجا آغاز میشود که نیروهای داخلی هم دشمن تلقی می شوند.
شبکه ایران اینترنشنال در چند روز گذشته مصاحبهای با پمپئو داشت و سوال شد به نظر شما این اعتراضات نتیجه تحریمهای آمریکا است؟ پمپئو گفت ربطی به تحریمها ندارد و نتیجه سوءمدیریت داخلی است. نظرتان در این مورد چیست؟
قصد پمپئو ارائه تحلیل نیست. او اظهارنظر سیاسی میکند و هرگز واقعیت را نمیگوید. آنها میخواهند مسئولیت را از دوش خود بردارند و بگویند که تحریمها هیچ مشکلاتی برای مردم ایران بوجود نیاورده است.
اما مسئله واقعی چیز دیگری است. از یک طرف، ناکارآمدی، فساد و اختلاف طبقاتی که نتیجه حذف و طرد پتانسیلهای داخلی و انسداد سیاسی بوده است بسیار بیش از تحریمهای خارجی ضربهزننده بوده است. چه بسا تحریمها با حذف نفت از اقتصاد، منشأ رانت را از میان بردارد و باعث تحولی در وضع موجود شود.
اما از طرف دیگر، به فرض که تحریمها در آینده مشکلاتی به بار آورد هم، مسئله صرف وجود فشارها و مشکلات نیست، مسئله، نارضایتی از فشارها و مشکلات است. هر مشکلی به نارضایتی منجر نمیشود. همانطور که امروز در ایران، اقشاری که با جناح حاکم همدل هستند مشکلات را تحمل میکنند و ناراضی نیستند. چون به سیستم اعتماد دارند. اگر گفتوگو وجود داشت و چرخشی در سیستم بود، اگر افراد بیشتری در تصمیمگیریها مشارکت داده میشدند، افراد بیشتری مشکلات را تحمل میکردند. چراکه اگر نارضایتی وجود داشت فرصت ابراز آن را پیدا میکردند و این نارضایتی در چرخه تصمیمگیری خود را نشان میداد. اما متاسفانه این اتفاق نمیافتد.
در بخشی از صحبتهایتان به کوچک شدن و حذف شدن طبقه متوسط اشاره کردید. از بین رفتن طبقه متوسط چه آسیبی به کل ساختار یک جامعه وارد میکند و انقطاع گفتوگو در پروسهای طولانی مدت به چه میانجامد؟
وجود گسترده طبقات متوسط شاخص برابری است. یعنی هرچقدر در جامعه سیاستهای برابری وجود داشته باشد طبقه متوسط بزرگتری خواهید داشت. این یک شاخص است و هر چه طبقه متوسط کوچکتر باشد نشان دهنده شکاف طبقاتی عمیقتر است. چون در این شرایط دو طبقه دیگر بزرگتر هستند و شکافی عمیق وجود دارد و منشا تشنج در کشور خواهد بود. ایران سابقه تاریخی طولانی از یک طبقه متوسط بزرگ دارد که طبقهای فرهنگی است. رفتن این طبقه به حاشیه مولد نارضایتیهای بیشتری است. البته شاید نارضایتی در این طبقه به شکل درگیریهای خیابانی بروز نکند ولی نارضایتی آن نسبت به بقیه عمیقتر است.
کوچک شدن طبقه متوسط، سطح فرهیختگی جامعه را کاهش میدهد
کوچک شدن طبقه متوسط پدیده خطرناکی برای جامعه است، در کوتاه مدت سطح فرهیختگی جامعه کاهش پیدا میکند، از لحاظ فرهنگی جامعه دچار افت فرهنگی میشود، مطالعه کم میشود، آگاهیهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کاهش پیدا میکند و اداره کردن جامعهای که آگاهی کمی دارد به مراتب سختتر است. وارد گفتوگو شدن با چنین جامعهای سخت است. چون طبقهی فرودست دیگر گفتوگو نمیکند و مستقیما به خیابان میآید. در این شرایط حکمرانی سختتر است.
شما راهکار برونرفت از این تنگناها و وضع موجود را چطور تبین میکنید؟ اساسا امکان عملی شنیدن اعتراضات چیست؟
این سوال سختی است؛ اگر راه مشخص و روشنی وجود داشت شاهد این معضل نبودیم و به اینجا نمیرسیدیم. در درجه اول باید دید مخاطب این سوال کیست؟ آیا از دولت سؤال میکنید یا از صداوسیما یا قوهقضاییه یا از جای دیگر؟
ظهور شبکههای اجتماعی و تبدیل عرصههای سیاسی به پوپولیستی
هر کسی در جای خود باید تصمیم درست را بگیرد. اگر من مخاطب این سوال باشم، میگویم من تحلیلگر هستم و باید تلاش کنم مسائل را درست تحلیل کنم.
اگر رسانهها مخاطب باشند، آنها وظیفه دیگری دارند. یکی از آفتهای رسانه بهخصوص بعد از ظهور شبکههای اجتماعی تبدیل شدن عرصه آگاهیهای سیاسی به عرصهای پوپولیستی است. پدیده فوروارد کردن اخبار جذاب و هیجانانگیز، پوپولیسمی خبری بوجود آورده است. میتوان پیشنهاد داد که برنامهای برای آموزش سوادرسانهای به مخاطب عام داشته باشیم. مخاطب باید بداند چه خبری ارزش جدی گرفتن دارد و چه خبری بیارزش است. باید به اندازهای که آدمها در معرض رسانه هستند سوادرسانهای آنها تربیت شود.
اما اگر مخاطب این سؤال حاکمان باشند، به نظر من پاسخ همان است که گفتم: به رسمیت شناختن، مشارکت دادن و پذیرفتن همه نیروی انسانی موجود در جامعه در فرآیندهای تصمیمگیری. همان چیزی که برخی به آن آشتی ملی میگویند. اما در این وضعیت که یک طرف گفتوگو مطلقا قائل به مشکل نیست و گمان میکند اگر همه ساکت شوند و حرف نزنند مشکل حل میشود، وضع به همین منوال خواهد بود. در چنین وضعیتی چارهای جز سرکوب نیست.
نظر شما