در نگرش سیستمی، یادگیری را یکی از ارکان اصلی توسعه میدانند؛ بهویژه یادگیری از بازخوردهای اقدامات و تصمیمات. این نوع یادگیری سبب میشود مدلهای ذهنی، تفکرات، رفتارها و قواعد تصمیم، بازنگری، تکمیل و اصلاح شود و به عبارت دیگر، از گذشته خود درس بگیریم. بدون اغراق، یکی از آسیبزاترین ویژگیهای رفتاری ما در عرصه سیاستگذاری و برنامهریزی، فقدان همین مفهوم یادگیری است. موازیکاریها، دوبارهکاریها، اختراع چندباره چرخها و ... را در محافل و جلسات گوناگون میشنویم و هر بار همان است که بود. یکی از عرصههایی که فقدان یادگیری در آن مشهود است، اکوسیستم کارآفرینی کشور است.
اگر ارائه وامهای خوداشتغالی را بهعنوان نقطه آغاز این اکوسیستم در نظر بگیریم، عمر آن به بیش از ۱۲ سال میرسد؛ وامهایی که اکنون جز خاطرهای تلخ برای سیاستگذار توسعه کارآفرینی کشور چیزی از آن باقی نمانده است. در مدت این چند سال، نهاد دانشگاه همواره بهعنوان یکی از محورهای کلیدی این حوزه مطرح بوده است. برجستهترین حضور دانشگاه در اکوسیستم کارآفرینی، تأسیس و اداره مراکز رشد بود. الگویی که افراد زیادی را به خود امیدوار کرد، اما جز چیزی شبیه بنگاه معاملات املاک از آن حاصل نشد و اکنون جایی در نقشه کارآفرینی کشور ندارد؛ هرچند هزینههای زیادی را بلعید.
در تطور جدید کارآفرینی که در استارتآپها جلوه پیدا کرد، دانشگاه با کندی همیشگی خود تلاش کرد جایی باز کند. اکنون در بسیاری از دانشگاههای بزرگ و کوچک کشور، مرکز نوآوری، شتابدهنده یا چیزی شبیه به آن تأسیس شده است. اما به غیر از یک تجربه موفق (دانشگاه صنعتی شریف)، صدایی از جایی شنیده نمیشود. شاید علت آن را بتوان در تفاوت پارادایم کارکردی دانشگاه و کارآفرینی دانست. دانشگاه نهادی است آموزشی که از بازوی پژوهش بهعنوان توسعهدهنده دانش برخوردار است. نوآوری مستتر در پژوهش نیز، هدفی جز توسعه دانش ندارد. در حالت متعالی، محصول این دانش را میتوان در قالب فناوری، آن هم عموماً با مشارکت صنعت تعریف کرد. حال آنکه رسیدن به بازار چرخه زیر را میطلبد:
اصولاً شتابدهنده، مرکز نوآوری، مرکز رشد و هر نهاد با کارکردهای شبیه به آن، بستری است برای تولید محصولی مشخص و رساندن آن به بازار. اما دانشگاه فاصله اثرگذاری با این کارکرد دارد. در حوزه فناوری نیز، دانشگاه عموماً محدود به توسعه فناوری است، نه تجاریسازی و رساندن آن به بازار؛ بهطوری که در دانشگاههای مطرح دنیا نیز وظیفه تجاریسازی فناوری را به دفاتر انتقال فناوری (TTO) و امثالهم سپردهاند. با این توصیفات، تلاش دانشگاه و سیاستگذار دولتی برای جهش از برخی مراحل چرخه دانش تا بازار، چگونه تفسیر میشود؟ علت این گرایش را میتوان در عوامل زیر دید:
تلاش برای بقا
تغییر معیارهای ارزشگذاری از «مدرک» به «مهارت»، سبب شده جایگاه متعالی و امیدآفرین دانشگاه در تأمین آینده شغلی، با تردید مواجه شود. همچنین مدل کلاسیک آموزشی دانشگاههای ما، فاصله معناداری با تربیت نیروی کار مورد نیاز آینده بسیار نزدیک دارد. بنابراین دانشگاه در حال از دست دادن تناسب خود با محیط است و برای حفظ یا ایجاد آن میکوشد.
بهرهمندی از ظرفیت خلاقیتِ جامعه دانشگاهی
جامعه دانشگاهی، بهطور خاص دانشجویان، با درک تغییرات محیط کسبوکار و اثرگذاری محدود مدرک و آموزههای قالب دانشگاهی در پیشرفت شغلی و همچنین مواجهه با مدلهای موفق جدید، گرایش فراوانی به سمت ارزشآفرینی مبتنی بر مهارت و خلاقیت پیدا کردهاند. اکوسیستم استارتآپی نیز محمل بسیار مناسبی برای تأمین این خواستههاست. بنابراین گرایش دانشجویان به این دنیای جدید بسیار بالاتر از سایر اقشار جامعه است و قرارگیری یک بستر تسهیلگر میتواند بهمنزله استفاده مناسب از ظرفیتها و فرصتهای استراتژیک باشد.
کارنامهسازی
شتابدهنده، مرکز نوآوری و ... نیاز مبرمی به فضای فیزیکی با مشخصاتی خاص از جمله متراژی تقریباً بالا، موقعیت جغرافیایی مناسب و همچنین منتورهای توانمند دارند که عموماً دانشگاهها، چنین فضایی داشته و اسماً چنین منتورهایی را هم در اختیار دارند. بنابراین برای سیاستگذار دولتی، تأسیس شتابدهنده یا مرکز نوآوری با مشارکت دانشگاه، سهلالوصولتر و کمحاشیهتر است. علاوه بر آن، مشارکت با دانشگاه، جذابیت بیشتری در ذهن ناظران عمومی دارد. دولت نیز خود را متعهد به موفقیت و اثربخشی آن نهاد نمیداند، بنابراین در مدل ذهنی دولتمردان، دانشگاه بهترین گزینه برای تأسیس چنین نهادهایی است.
اینها و برخی دلایل دیگر، همگی موجب میشوند دانشگاه به یکی از گزینههای اصلی این حرکت امیدبخش تبدیل شود. اما تفاوت کارکردی دانشگاه با کارآفرینی نوین و همچنین متفاوت بودن نقش استاد دانشگاه با منتور و کارآفرین، مانع مهمی در موفقیت آن خواهد بود. این تجربه در مدل مراکز رشد نیز دیده شد و تکرار آن را میتوان رفتن راه آمده و تکرار تجربه دانست. در طول ۱۰ سال گذشته نیز دانشگاه تغییری نداشته و در بر همان پاشنه سابق میچرخد، همچنان نظام ارتقای استادان، حکمران بیچون و چرای تصمیمگیریها و فعالیتها در دانشگاه است و جیب پر برکت دولتی، خیال اغلب استادان را از ثروتآفرینی و تلاش برای حل مسائل اساسی کشور، راحت میکند. در نتیجه، همچنان که دیدهایم شتابدهندهها و مراکز نوآوری متعدد دانشگاهی هنوز موفق به ارائه خروجی چشمگیری نبودهاند. حال آنکه زمان کافی مقتضی را هم در اختیار داشتهاند.
نگاه به عقب و یادگیری از تجارب عموماً پرهزینه سابق، میتواند مسیر پیش رو را، اثرگذارتر و مؤثرتر تعریف کند. باب کارآفرینی نوین و استارتآپ در کشور، همیشه باز نخواهد بود و صد حیف خواهد شد اگر این دنیای شیرین و مؤثر، فدای یادگیریهای تکحلقهای سیاستگذار دولتی و دانشگاه شود.
نظر شما