حج یکی از رازآمیزترین عبادات مسلمانان است. هر کدام از حاجیان به قصدی و مقصدی، اَعمال حج را به انجام میرسانند. یکی دغدغه وجوب شرعی آن را دارد، یکی به قصد معنویتِ افزون به این سفر میرود، دیگری نه به قصد زیارت که برای سیاحت این سفر را تجربه میکند. داستان و ماجرای حج زمانی میتواند موشکافانهتر مورد بررسی قرار گیرد که سفرنامههای حج را تورق کنیم. سفرنامههایی که از مدتها پیشتر تا به امروز ادامه داشته و هر کدام از سویهای از این ماجرا پرده برداشته و به آن نگریستهاند.
بهسوی خدا میرویم؛ سید محمود طالقانی
آیتالله سید محمود طالقانی در مردادماه ۱۳۳۱ به حج رفت و کتاب «بهسوی خدا میرویم» را در همین خصوص نوشت. او در ابتدای کتاب، از حج بهعنوان یکی از واجبات شرعی سخن گفته و اَعمال آن را مورد بررسی قرار داده است. بهعنوان نمونه در بیان مستطیع شدن اینگونه عنوان میکند که: بر مستطیع است که به حج برود تا برای یکبار هم شده در تمام عمر، هر کس خود را از محیط غوغای شهوات و خودپرستی و نفعجویی و اختلافات که صدای پیامبران و ندای وجدان و دعوت خدا را دور و کم اثر نموده، بیرون آید و تغییر محیط دهد و هر کس کفر ورزید و این دعوت را نپذیرفت، بداند که خداوند بینیاز است و این بشر است که در تقویت و حفظ بنیه مادی و معنوی خود و در هر چیز سراسر احتیاج است. (ص ۲۰)
وی پس از ذکر این کلیات، به سروقت داستان خود از حج میرود. از هنگامه سفر سخن میگوید: دوستان، خویشان، زن و بچه برای بدرقه آمدهاند. هر چه وقتِ حرکت نزدیک میشود، عواطف رقیقتر و هیجان و احساسات بیشتر میگردد. در میان این امواج احساسات گرفتاریم و باید از یک یک وداع کنیم و به درخواست و التماس دعاها گوش بدهیم. در این موارد محرومیتها و آرزوهای مادی و معنوی در خاطرها خطور میکند، هر یک با لحنی درخواست دارند که در مواقع استجابت برایشان دعا کنیم. (ص ۸۹)
طالقانی در این کتاب خود، برخی جزئیات سفر را بازگو کرده است. در هنگام ورود به حجاز از رفتار مأموران گلایه میکند: چون سراغ اثاث خود را گرفتیم، مردی را نشان دادند که مدتی بالای سکویی نشسته بود و چند نفر چوبدار اطرافش ایستاده بودند. من چون چند کلمه عربی میدانستم، سپر بلای بعضی ایرانیان بودم. جلو رفتم و به رسم برادریِ اسلامی سلام کردم و از او پرسیدم اثاث ما چه خواهد شد و از که و از کجا تحویل بگیریم؟ ناگهان چهرهاش بر افروخت و چشمان سیاهش سرخ شد و با لحن تندی گفت: سید! ما کو هُنا حرامزاده روح روح! سید اینجا حرامزاده نیست برو برو. مقصودش این بود اینجا دزد ندارد و کنایه به ما! که دزدها حرامزاده هستند! مثل این که لغت حرامزاده را برای پذیرایی ایرانیها یاد گرفته بود! (ص۱۱۸)
طالقانی میکوشد تا در مواجهه با هر کدام از اعمال حج، تصویری ترسیم کند که خواننده، خود را در آن فضا احساس کند. تعابیر وی همراه با بارِ ادبی است و میکوشد تا سیمایی زیبا را به تصویر کشد. وقتی نخستین بار کعبه را میبیند اینگونه بیان میکند که: کعبه با روپوش سیاهش با یک دنیا عظمت در وسط قرار دارد و ناظر میلیونها مردمی بوده و هست که به گِردش میگردند. در این نیمهشب از درهای اطراف حرم، اِحرام پوشان چون موج رودخانه بهسرعت سرازیرند. سپس گرداب متلاطمی تشکیل میدهند و به سمت راست میپیچند. به محاذات حجر اندکی توقف میکنند و دستها برای اشاره بهطرف رکن بلند میشود، اللهاکبر حرکت بهسرعت شروع میگردد.(ص ۱۳۸) یا در ترسیم غار حرا، اینگونه عنوان میکند: دلم میخواهد پر در آورم و به قلّه آن پرواز کنم و در میان غار، که مانند آشیانه عقاب بالای آن کوه قرار گرفته منزل گیرم. محمد(ص) را مینگرم که سفره نانی برداشته و از دامنههای شرقی مکه که شعب ابوطالب و خانه خدیجه است، به راه افتاده ساکت و آرام رازی در دل دارد که هیچکس با آن محرم نیست.(ص ۱۴۹)
طالقانی در روایت خود، گاهی به اختلافنظرهای فقهی نیز اشاره میکند. در ماجرای قربانی کردن، این اختلافنظرها را نشان میدهد. وی برخی اعمال را در قالب رمز و نماد تصویر میکند. در خصوص حجرالأسود اینگونه بیان میکند: همانطور که خانه رمز حق و طواف تغییر محور حیات است، این سنگ دستِ راست خدا برای بیعت با حق و وفای به عهد میباشد.(ص ۱۶۰)
طالقانی در روزهای پایانی سفر، زیارت ائمه بقیع در مدینه را نیز تجربه میکند و برخی گلایهها را نیز بیان میکند: درباره قبور ائمه در بقیع که شهرت یافته دولت سعودی اجازه ساختن سایهبان داده، سؤال کردم ایشان شرحی بیان کردند که موجب تأثر شد. گفتند: پس از آن که بهوسیله مذاکرات در اینجا و کراچی و ایران توجه پادشاه و ولیعهد برای ساختن سایهبانی که زوّار زیر آفتاب نباشند، جلب شد؛ ما خواستیم بدون تظاهرات این کار انجام شود. لیکن ناگهان آقای سید العراقین بهعنوان نماینده آیتالله کاشف الغطاء در مدینه پیدا شد و شروع به تظاهر نمود! آن روزی که با جمعی به قبرستان بقیع رفتیم عملهها را وادار کرد که بیل و کلنگ به دست بگیرند و خود نیز کلنگی به دست گرفت و عکاس شروع به عکسبرداری نمود. من از انجام این مقصود مأیوس شدم. بعد از این تظاهر، روزنامههای سعودی به علمای شیعه درباره این عمل حمله و توهین نمودند و نوشتند: بیخود علمای شیعه برای این کار تلاش میکنند، زیرا که تعمیر قبور مخالف کتاب و سنت و سیره صحابه است و ما نخواهیم گذارد که چنین کاری صورت گیرد. ( ص۲۷۶)
خسی در میقات؛ جلال آل احمد
جلال آلاحمد از جمله افرادی بود که به حج رفت و سفرنامه خود را به رشته تحریر در آورد. وی فروردینماه ۱۳۴۳ این سفر را تجربه کرد و کتاب «خسی در میقات» را نوشت. نگارش این اثر از سویی حائز اهمیت است که آل احمد زمانی عضویت در حزب توده را تجربه کرده، گریز از باورهای مذهبی را در خاطر داشته و به سنتهای دینی معترض بوده است. وی در ابتدای سخن نیز عنوان میکند که این سفر را به قصد کنجکاوی آمده است. گویی هنوز هم در پی یافتن راههایی برای سبک زندگی خود است: این جور که میبینم این سفر را بیشتر به قصد کنجکاوی آمدهام، عین سری که به هر سوراخی میزنم به دیدی، نه امیدی.(ص ۱۷۱) در جایی دیگر عنوان میکند که علت سفر بیشتر جستوجوی برادرش بوده تا جستوجوی خدا.( ص ۱۷۳) یکی از برادران او برای ارتباط با شیعیان عربستان به آن جا رفته بود که در عربستان درگذشت و در قبرستان بقیع دفن شده بود.
اما آنچه رویکرد غالب در سفرنامه آلاحمد است، رویکرد توصیفی اوست. او بسیاری از مکانها و انسانها را با ریزترین توصیفات به تصویر میکشد و خواننده را در فضای حج قرار میدهد. بهعنوان نمونه وی در توصیف اُحُد اینگونه بیان میکند که: اُحد ییلاق مانند مدینه است؛ پر از آب و آبادانی. نخلهای کهنه و نو همهجا دوام نباتی را حفظ کرده و آبادی وسط درهای که مقابر شهدا در مصبّ آن است، بالا رفته در دامنه کوه و گاو چاههای آباد و متروک فراوان و هق هق موتور پمپها از هر سو کشیده و با ضربی کند، به یکی از آنها سر کشیدم، به کمعمقی و پر عرضی گاو چاههای دشت گرگان.(ص ۵۰) وی در توصیف حجاج نیز به توصیفات دقیقی پرداخته است: پیر زنکی ریزنقش آب سبیل میکرد، یک چاه از دستش گرفتم. پشت دستهایش تا بیخ ناخن خال کوبیده بود و روی صورتش نیز، از زیر چشم تا زیر چانه، حتی روی حلقوم و همه خالها ریز و گل و بوته مانند، یادم است چند روز پیش هم یک زن خال کوبیده دیگر را دیدم که ماری زیر گلو داشت. سر مار در گودی زیر چانه و دُمش تا وسط سینه فرو رفته و پنهان.(ص ۵۲)
زبان آلاحمد در این کتاب، خالی از طنز هم نیست. در جایی اینگونه عنوان میکند: ... و همه، تیغ تراشی و آن خر رنگ کنهای دیگر را رها کرده و روانه کشفی. هر کدام یک جور. یکی به کشف سفر، دیگری به کشف کعبه و دیگری به کشف خود کشف.
وی در این سفر نیز برخی مشکلات و معضلات جامعه اسلامی را به تصویر کشیده و به نقد آن پرداخته است. یکی از این موارد، ضرورت بینالمللی کردن مراسم حج است. آلاحمد بر این نکته تأکید دارد که مراسم حج را باید در اختیار نمایندگان تمامی کشورهای اسلامی قرار داد؛ نه این که تنها در دست دولت سعودی باشد.
حج؛ علی شریعتی
علی شریعتی در سالهای ۴۸، ۴۹ و ۵۰ همراه با کاروان حسینیه ارشاد به سفر حج رفت. او در سال ۴۸ با شهید غلامرضا سعیدی و شهید مرتضی مطهری همراه بود. وی روایتهای خود از حج را نگاشت و در قالب کتاب حج منتشر شد. شریعتی در این اثر خود، کوشیده است تا بسیاری از اعمال حج را رمزگشایی کند. روایتهایی را پیش روی خواننده قرار میدهد که نشان دهد این اعمال سمبولیک، دارای نشان و علامتی است که میباید آنها را دریافت و به ارتباط خود و خدا سامان داد. این اثر در سه بخش تدوین شده است.
شریعتی در این کتاب از زبان و ادبیاتی بهره میگیرد تا مخاطب را از نمادین بودنِ مراسم حج آگاه کند. او معتقد است که خدا هر چه را خواسته به آدمی بگوید، یک جا در حج ریخته است.(ص ۱۹) شریعتی از همین روست که معتقد است حج بهخوبی درک نشده و پیام آن فهم نگردیده است. به باور او، در تاریخ ما، مظلومتر از اسلام نیست و در اسلام مظلومتر از حج.(ص ۲۳) تعابیر او در خصوص حج، همگی درصدد بیان افقی فراتر است: حج؛ یعنی آهنگ، مقصد یعنی حرکت نیز هم. و همه چیز با کندن از خودت، از زندگیات و از همه علقههایت آغاز میشود، مگر نه که در شهرت ساکنی؟ سکونت، سکون، حج نفی سکون. چیزی که هدفش خودش است یعنی مرگ.
وی در تعبیری در خصوص راز آمیز بودن اعمال حج اینگونه عنوان میکند: حج یک حکم متشابه است یعنی مثل آیات متشابه تفاسیر متعددی را بر میتابد. این حکم متشابه به زبان رمزی بیان شده است. این زبان رمزی در قالب الفاظ نیست بلکه در قالب حرکات است، وانگهی این حرکات هم صامت هستند، پس فهم حج بسیار دشوار است.(ص ۱۸)
توجه شریعتی به این مهم است که هر کس میباید این اعمال را برای خود مفهوم سازد. اگر قربانی کردن است، باید بداند که چه اموری از درون خود را باید به قربانگاه ببرد: ای حاج! اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ نیازی نیست کسی بداند، باید خود بدانی و خدایت. اسماعیل تو ممکن است فرزندت نباشد، تنها پسرت نباشد، زنت، شویت، شغلت، شهرتت، شهوتت، قدرتت، موقعیتت، مقامت. من نمیدانم، هر چه در چشم تو، جای اسماعیل را در چشم ابراهیم دارد، و اکنون که آهنگ خدا کردهای در منی ذبح کن. گوسفند را هم از آغاز تو خود انتخاب مکن، بگذار خدا انتخاب نماید، و آن را بجای اسماعیلت به تو ارزانی کند. اینچنین است ذبح گوسفند را بهعنوان قربانی از تو میپذیرد چرا که ذبح گوسفند بهجای اسماعیل، قربانی و ذبح گوسفند بهعنوان گوسفند قصابی است.
شریعتی در رمزگشایی از اعمال حج، بسیاری از این اعمال را دارای بار سیاسی میداند. بهعنوان مثال او سه سنگِ شیطان را که باید رَمی کرد، نماد زر و زور و تزویر میداند. در خصوص این موضوع که حاجی باید هفتاد سنگ ریزه را از مشعر با خود بیاورد اینگونه عنوان میکند: تا سرنوشت همه نهضتها به سرانجام شوم همه انقلابها تکرار نشود. وی این سنگریزهها را گلوله نامیده است.
شریعتی در خصوص اینکه کعبه در مکانی پایینتر از مناطق اطراف واقع شده است نیز رمز و رازی نهفته میبیند و عنوان میکند: ما مطابق عاداتمان گمان میکنیم در حرکت بهسوی بالاست که به عظمت میرسیم؛ بهویژه وقتی صحبت از عظمت الهی باشد. در مکه این وضع برعکس است. هر چه پایینتر میروی، هر چه از فراز به فرود میآیی، به خدا نزدیکتر میشوی، یعنی که در فروتنی و خشوع است که به شکوه و جلال میرسی، از بندگی به بلندی میرسی. (صص ۴۹-۵۰)
حاجی خودتی؛ حسن محدثی
حسن محدثی گیلوایی جامعهشناسی است که در سال ۱۳۸۶ در سفری چهلروزه به حج میرود. در مناسک حج تصمیم میگیرد خاطرات خود را بنویسد؛ همان زمان شروع میکند به یادداشتبرداری. پس از آن چند بار کتاب خود را نوشت اما اثر خود را نپسندید و آن را پاره کرد. پس از این اما وی تجربه وبلاگ نویسی و تلگرام نویسی را به دست آورد و سبک نگارش مورد دلخواه برای این کتاب را یافت. ده سال تجربه در این فضا سبب شد تا کتاب حاجی خودتی از او منتشر شود. محدثی معتقد است در دورانی به سر میبریم که بسیاری از مخاطبان حوصله خواندن متنی درباره دین را ندارند. از همین رو، وی شیوه نگارشی طنزآمیز را برای کتاب خود برگزیده است تا مخاطب به خواندن آن رغبت کند و در عین حال به پارهای معضلات اجتماعی این مناسک دینی نیز اشاره کند.
محدثی در این کتاب خود بر آن است تا از فرهنگ دینی تقدس زدایی کند. معتقد است که فرهنگ دینی به تقدسی گرفتار آمده که کمتر میتوان به پالایش آن پرداخت و از لا به لای همینگونه مناسبتهاست که میباید به نقد این فرهنگ هّمت گمارد. وی در این کتاب خود رویکردی اصلاحی را در پیش گرفته است. محدثی در خصوص عنوان کتاب خود میگوید: بارها دیدهام و شنیدهام که وقتی کسی، دیگری را صدا میکند حاجی؛ پاسخ میشنود حاجی خودتی. مثلاً طرف میپرسد حاجی ساعت چنده؟ منظور بدی هم ندارد و معمولاً از روی عادت چنین سخن میگوید، اما پاسخ میشنود: حاجی خودتی! ساعت بیست دقیقه به پنجه. در نزد بسیاری حاجی اصلاً نام زشت و کثیفی تلقی میشد. با شنیدن کلمه حاجی به یاد بعضی بازاریهای پشت هم انداز و مال مردم خور کلاش و عوضی میافتادیم. حاجی عنوان منفوری بود و دوست نداشتیم کسی ما را حاجی صدا کند.(ص ۱۶۳) گویی با یک سفر حج، میشود تمام اَعمال ناروای گذشته را در زیر این نام پنهان کرد. عملی که برای محدثی خوشایند نیست و به نقد آن میپردازد.
محدثی در این اثر خود، برخی باورها و اعمال دینی را به نقد میکشد. بسنده کردن به ظواهر اَعمال را مورد نقد قرار میدهد. برخی باورها را به چالش میکشد. بهعنوان نمونه میگوید: همین شیطانی که ظاهراً ملعون خدا است و خود را پشت و پناه پیروانش معرفی میکنند عملاً طرف خداست و درست سر بزنگاه به پیروان و مریدانش میگوید: من از شما بیزارم من چیزی را میبینم که شما نمیبینید من از خدا بیمناکم. به خاطر همین است که میگویم دست خدا و شیطان در یک کاسه است و کاسهای زیر نیم کاسه است. آنها با هم یک دو قطبی ساختند که ما را بیازمایند.(ص ۹۹)
در جای دیگری، برخی باورهای دینی را به چالش میکشد و میگوید: جوانی عرب به گمانم بحرینی دنبال ناودان طلا بود و محترمانه از من پرسید اَینَ میزاب الرّحمه؟ به زحمت فهمیدم که پی چیست. راهنماییاش کردم. ناودان طلا به چه کارَت میآید حاجی؟ ما گیر خود خانهایم، او دنبال ناودان طلاست خوشا به حالت حاجی که به ناودان طلا میاندیشی! بیچارهها گمان دارند ناودان طلا خاصیتی دارد. شفا میدهد و برکت میدهد و ناودان رحمت است.(ص ۱۱۷-۱۱۸)
محدثی در این اثر خود میکوشد تا با زبان دلنشین و خواندنی، فرهنگ دینی را به نقد بکشد. برخی از رفتار حجاج را به زبانی طنز بیان میکند و آن را مطابق با حقیقت حج نمیداند. وی دینداریِ اعتقادی را در این اثر خود مورد نقد قرار داده و دینداری مبتنی بر ایمان را توصیه میکند.
نظر شما