سندروم گل نرگس(نارسیسیسم) در برخی کارشناسان و مدیران فراگیر شده، بهطوری که با کمی تیزبینی قابل شناسایی و ردگیری است. نتیجه این امر انتشار ملغمههایی از توهمات خود درستپندار و بدون پشتوانه نظری همراه با احساس غلوآمیزی از توانایی، لیاقت و تکبر است. ریشه این نوع از کردار را میتوان در طمع کسب قدرت، شهرت و ثروت بادآورده جُست که البته برخی نیز به سبب مکانیزم معیوب حاکم بر نظام انتخاب و انتصاب مدیران کشور بدان دست مییابند.
حاصل بازاریسازی نظام آموزش کشور در کنار افول نظام ارزش جامعه به نفع اولویتدهی به مدرک، نشان، گواهی و ... شکلگیری لشکر عظیمی از افراد، با بالاترین مدارک دانشگاهی است. رقابت برای برتریجویی در این بازارِ بهشدت پولمحور، بستگی به حجم رزومه و تعداد مقالات چاپ شده دارد. نتیجه روشن اینکه در غیاب نظام کارآمد راستیآزمایی تولیدات علمی، فقدان قوانین بازدارنده در برابر دزدیهای علمی و نقش پررنگ گردش منافع گروههای ذینفع در نظام آموزش و نشر، افرادِ با سطوح بالای دسترسی به منابع رانتی، استیلایی معنیداری در بازار رقابتی متخصص پنداری مییابند و به مدد اعتبار حاصل از این استیلا به عرضه و فروش محصولات علمی متوهمانه و بیقاعده در همان نظام آموزشی ناکارآمد منبعث شده از آن و در بازار بخش عمومی میپردازند.
گزیده بالا، فشردهسازی و سادهسازی پروسهای پیچیده و پرابهامی است که خروجی آن سلبریتیهای علمیاند. اینها عموماً یا بر مسند قدرت در ساختار سازمانهای عمومی و نیمه عمومی به ارضاء نیاز به پرستیژ اجتماعی حاصل از منصب پرداخته و درآمدهای نامتناسب با خروجی منتفع کننده سازمان متبوعشان دارند یا در ردای مشاورین خبره همیشگی و پایانناپذیر، آثار تدابیرشان در سازمانها و نهادهای مختلف قابل رهگیری است.دیباچه بالا نقطه آغازین ورود برای پاسخ به این پرسشهای جدی است؛ چرا بهرهوری در ایران به طور فاجعه آمیزی پایین است؟ چرا دامنه فساد بهطور افسار گسیختهای گسترش یافته است؟
عوامل کارساز بیشماری در میزان بهرهوری و رشد آن وجود دارد اما از مهترین آنها در ایران که اثر منفی بر بهرهوری دارند میتوان به سطح بالای عدم اطمینان و عدم ثبات در اقتصاد کلان، ناپایداری در روابط بینالملل، فضای کسبوکار نامناسب، رقابتپذیری و بخش خصوصی ضعیف و نظام مالی و تامین اجتماعی ناکارآمد اشاره کرد. نکته قابل ملاحظه اینکه، تمامی موارد فوق را میتوان ناشی از عدم موفقیت در برقراری نظام حکمرانی خوب پنداشت. سیاستگذاری، اجرا، کنترل و نظارت در نظام حکمرانی کشور از سطح مدیران میانی به بالا صورت میپذیرد جایی که گستره سلطه مکانیسم معیوب انتخاب و انتصاب است؛ مکانیسمی استوار بر رانت و حافظ دایره بستهای از قدرت سیاسی و اقتصادی که پستهای سیاسی را به مثابه تاراج جنگی میان سربازان خود تقسیم میکند. در این روش توزیع، هر که نزدیکتر باشد سهم بزرگتری را صاحب خواهد شد. فرجام کار، ناکارآمدی حاکمیت در تطبیق فعالیتهایش با شرایط پیوسته متغیر محیطی به منظور خلق ارزش برای ذینفعان است. این امر به روشنی، گواه زوال بهرهوری در کشور است.
بهرهوری همه چیز نیست، اما میتوان گفت که در بلندمدت تقریباً همه چیز است. توانایی یک کشور در بهبود سطح زندگی در طول زمان کاملاً به ارتقای تولید سرانه (ستانده به ازای نیروی کار یا بهرهوری) بستگی دارد (پاول کروگمن ۱۹۷۹). در برنامههای پنج ساله ایران نیز این امر مورد توجه ویژه قانونگذار قرار گرفته است به نحوی که ۳۵ درصد از رقم هدفگذاری شده رشد اقتصادی به ارتقای بهرهوری منوط شده است. اما عملا کمتر از ۸ درصد از رشد اقتصادی بابت ارتقای بهرهوری است.
عدم استقرار نظام شایستهسالاری در نهادهای عمومی و نیمه عمومی که ریشه در چنبره اختاپوس فساد بر مناسبات حاکم بر کشور دارد مهمترین مانع کمالیابی بهرهوری نیروی انسانی در ایران است. این امر علاوه بر ایجاد هزینههای سنگین برای بخش عمومی با انباشت سرخوردگی در منابع انسانی متخصص سطح اول سه واکنش را به همراه دارد: گروهی دچار واپسزدگی و سستی میشوند. گروهی از بخش عمومی به بخش خصوصی کوچ میکنند و در نهایت گروهی مهاجرت به خارج از کشور را برمیگزینند.
نتیجه این که، استیلای متخصصنماهای نارسیسیستِ سر در آبشخور قدرت نهاده، به جای کارشناسان کارآزموده درستکار، به واپاشی کارایی و بهرهوری سازمانهای عمومی و نیمهعمومی منجر شده و پیوسته حجم عظیمی از منابع و ثروت کشور را به زوال و نابودی خواهد کشاند.