لزوم شناخت شخصیت فردی شاه
عبدالله شهبازی فرار شاه از کشور را در دو عامل عمده بررسی کرد و گفت: «درباره خروج شاه از ایران ابتدا باید شخصیت فردی او را شناخت و دانست چرا در زمانی که انقلاب اوج میگیرد و ابعادی پیدا میکند که سقوط نظام سلطنتی محتمل میشود، شاه به جای مقاومت ترجیح میدهد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و کشور را ترک کند؟ درحالیکه این رفتار برای یک فرمانده نظامی و یک رهبر سیاسی در جنگ و مسائل بحرانی سیاسی رفتاری نادرست و بسیار خطرناک است که میتواند منجر به شکست و یا فروپاشی سیستم شود. مسئله شخصیت فردی شاه اینجا اهمیت پیدا میکند.دوم وضعیت بینالمللی است. به این معنا که چرا حامیان بینالمللی شاه از او حمایت نمیکنند و تشویقش نمیکنند تا بماند؟»
انقلابی کبیرتر از انقلاب کبیر
وی گفت: «ابتدا باید گفت که انقلاب ایران از نظر وسعت پایگاه مردمی، در مقایسه با جمعیت ایران، و برخورداری از حمایت اکثریت مردم بسیار فراتر از انقلاب فرانسه بود که به انقلاب کبیر معروف شده است؛ یا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه که بلشویکها از درون آن به قدرت رسیدند و انقلابهای زیادی که بعد از جنگ جهانی دوم صورت گرفت. یعنی انقلابهای استقلالطلبانهای که در آفریقا و آسیا و غیره پدید آمد، در کشورهایی که مردم سر به شورش برداشتند و قدرتهای استعماری را بیرون کردند. از این منظر انقلاب ایران بینظیر بود. به دلیل این پتانسیل عظیم متراکم در انقلاب است که بعد از چهل سال و بهرغم ناکارآمدیها ما هنوز میتوانیم دوام بیاوریم».
اقدامات ناکام شاه
این پژوهشگر مسائل سیاسی ادامه داد: «شاه در مواجهه با انقلاب روشهای زیادی را امتحان کرد. ابتدا نخست وزیر (هویدا) و رجال فاسدی چون ارتشبد نصیری و دیگران را که بدنام بودند و بهعنوان عوامل فساد شهرت داشتند، برکنار و مدتی بعد بازداشت کرد. برخی از آنها قبل یا بعد از انقلاب موفق به فرار شدند و برخی در جریان انقلاب به دست انقلابیون افتادند و اعدام شدند. شاه فکر میکرد با این اقدامات، که مهم هم بود، میتواند مردم را ساکت کند. سیر ماجرا به تغییر چند نخستوزیر کشید: پس از هویدا جمشید آموزگار، سپس جعفر شریفامامی، بعد ارتشبد ازهاری. به این ترتیب شاه سعی کرد به اعتراضات مردم پاسخ دهد.
شریف امامی شروع به اصلاحاتی کرد؛ از جمله لغو تاریخ شاهنشاهی و اعطای یک سری آزادیها و باز کردن فضای سیاسی و بعد وقتی ناامید شدند، شاه فکر کرد میتواند با دولت نظامی جامعه را آرام کند. دولت نظامی ازهاری و روشهای خشن او هم جواب نداد و شاه به افرادی چون علی امینی، مظفر بقایی و غلامحسین صدیقی روی آورد تا نخستوزیر شوند. روی آوردن به چهرههای ملی هم جواب نداد؛ زیرا هیچ کدام نخستوزیری را قبول نکردند چون میدانستند تأثیری در بازگردانیدن رضایت و آرامش به جامعه ندارد».
تاثیرپذیری حزب توده از امام
وی در خصوص نقش امام در این برهه افزود: «از سوی دیگر امام پافشاری میکرد که هرگز نباید کوتاه آمد و قانون مشروطه را پذیرفت، چون به نظام پادشاهی مشروعیت میداد. تنها کسی که محکم روی این موضوع ایستاد امام بود. حتی حزب توده که حزبی کمونیستی بود تا آن زمان در چارچوب قانون اساسی مشروطه به تحولات نگاه میکرد، ولی تحت تاثیر انقلاب و مواضع امام سرانجام طی اعلامیهای ساقط کردن نظام سلطنتی را پذیرفت. در نهایت وقتی تلاشهای شاه بینتیجه ماند، او تصمیم به ترک ایران گرفت».
ماندن من در کشور چه سودی دارد؟
شهبازی در خصوص مواجهه شاه با قیام مردم گفت: «آن طور که ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی و رئیس دفتر ویژه اطلاعات شاه، در خاطراتش نوشته، در راهپیمایی روز عاشورا که در ۲۰ آذر ۱۳۵۷ برگزار شد شاه با نخستوزیر وقت، یعنی ارتشبد ازهاری، با هلیکوپتر برفراز تظاهرات تهران پرواز میکند و انبوه جمعیت را میبیند و از ازهاری میپرسد پس هواداران من کجا هستند؟ ازهاری پاسخ میدهد: در خانههایشان. و شاه میگوید: پس ماندن من در کشور چه سودی دارد؟ ازهاری میگوید: بسته به نظر اعلیحضرت است. به این ترتیب شاه تصمیم به ترک کشور میگیرد».
استفاده از خشونت
وی افزود: «البته اینطور نیست که شاه از روشهای خشن استفاده نکرده باشد، مثل ماجرای ۱۷ شهریور و کشتار میدان ژاله که در فاصلهای بسیار کم، بین نیم ساعت تا یک ساعت حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از مردم بیدفاع به شهادت رسیدند. ولی این نوع برخوردها جواب نداد و باعث نشد مردم بترسند و حتی همان روز هم به خیابانها نیایند. عصبانیتر شدن و رفتار بیپروای مردم، در محاسبات آن زمان شاه مؤثر واقع شد».
محمدرضا مانند پدرش ترسو بود
شهبازی در خصوص ویژگیهای شخصیتی شاه گفت: «همانطور که اشاره شد، در تبیین علل خروج شاه از ایران ابتدا باید ویژگیهای فردی محمدرضا پهلوی را بررسی کرد. نمیتوان گفت او برخلاف پدرش، بلکه باید گفت دقیقاً مانند پدرش انسانی ترسو بود.
وقتی اسناد جدید و خاطرات رجال دوره رضا شاه را در مورد شهریور بیست و ورود ارتش متفقین به ایران و تسلیم شدن رضاشاه و خروج تحقیرآمیز و ذلتبار او را از ایران میخوانیم، میبینیم مسئله مشترک است. متفقین با شناختی که از نفرت مردم ایران از رضا شاه داشتند و پیشبینی شورشی که به دلیل ورود ارتشهای آنان به خاک ایران علیه رضا شاه بهوجود میآید و استقرارشان در ایران را، که برای جبهه روسیه در جنگ جهانی دوم حیاتی بود، به خطر میاندازد، تصمیم گرفتند برای قابل کنترل بودن وضعیت، پسر جوان پهلوی را حفظ کنند و از این طریق با به قدرت رساندن پادشاهی جوان و ارائه چهره محبوبی از او، آرامش را در ایران حفظ کنند و کارهای خود را در پشت جبهه آلمان هیتلری ادامه دهند».
احساس حقارت شاه در برابر قوام و مصدق
وی افزود: «محمدرضا شاه همچون پدرش خلقیات ضعیفی داشت و در چند مقطع این شخصیت ضعیف دیده میشود. او افراد قوی را بر نمیتافت. مثل احمد قوام که از رجال سیاسی بسیار قوی و از رقبای پدر او بود و مهمترین دولتمردی بود که رقیب سیاسی رضا خان به شمار میرفت و در زمان محمدرضا شاه، هم زمان با غائله آذربایجان نخست وزیر شد و محمدرضا شاه به شدت در قبال او احساس حقارت میکرد و از این امر ناراحت بود.
شاه بعداً این احساس را در مقابل مصدق نیز داشت. او با اینکه از مصدق متنفر بود، این جرئت و جسارت را نداشت که از اختیارات خود در قانون اساسی بعنوان پادشاه استفاده کند و مصدق را به عنوان نخست وزیر عزل کند. کار در نهایت به کودتای ۲۸ مرداد رسید که سرویسهای آمریکا و انگلیس او را با فشار زیاد راضی به موافقت با کودتا کردند، چون شاه به شدت از کودتا و درگیر شدن با مصدق و مردم میترسید. راضی کردن شاه مقدمات مفصلی داشت. سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس با وارد کردن اشرف، خواهر شاه، و ژنرال شوارتسکف آمریکایی به ایران و ملاقاتهای آنها با شاه تلاش کردند او را راضی کنند. سپس از طریق پیام سری چرچیل، نخستوزیر بریتانیا، در بی بی سی انگلیسی در ۱۲ شب و پیام رمز ژنرال آیزنهاور، رئیس جمهور وقت آمریکا، به او اطمینان دادند که طرح مورد تأیید دولتهایشان است. به این ترتیب بالاخره توانستند شاه را به امضای فرمان برکناری مصدق راضی کنند. شاه آنقدر ترسو بود که به کاخ خود در کلاردشت و بعد رامسر رفت و زمانی که مصدق سرهنگ نصیری را، که حامل نامه برکناری او بود، دم در خانهاش دستگیر کرد و خبر به شاه رسید، فوراً به شکل حقیرانه از رامسر به بغداد و از آنجا به رم فرار کرد. این فرار باعث شد روزهای ۲۵ و ۲۶ مرداد موج بزرگی در ایران علیه نهاد سلطنت و شاه ایجاد شود و مردم مجسمههای رضا شاه و محمدرضا شاه را پایین بکشند».
در زمان انقلاب نظامیان کمتوان اداره ارتش را در دست داشتند
شهبازی ادامه داد: «شاه از افراد قدرتمند، چه رجال سیاسی چه نظامیان قوی، ترس داشت. از خانم لمبتون، دیپلمات و ایرانشناس برجسته انگلیسی که زمان جنگ جهانی دوم در تهران بود، جملهای نقل میشود که گویا نوشته: «شاه فرد حقیری است که نه خود میتواند حکومت کند و نه اجازه میدهد دیگران حکومت کنند.»
واقعاً این طور بود و در نهایت رفتار عجیب او حکومت پهلوی را به جایی رسانید که در ارتش نیز یک امیر باعرضه در قدرت نبود. او حتی نظامیان وفادار به خود مانند ارتشبد بهرام آریانا و ارتشبد غلامعلی اویسی یا ارتشبد مینباشیان را به محض اینکه کمی قدرت میگرفتند بازنشسته میکرد. در نتیجه در زمان انقلاب نظامیان ستادی و کمتوان مانند ارتشبد قره باغی اداره ارتش را به دست داشتند. با خروج شاه از ایران طبعاً کس دیگری نبود که بتواند ارتش را مدیریت کند.
فردوست میگوید اگر ۱۵ خرداد سازماندهی شده بود و مردم به سمت سعدآباد به راه افتاده بودند، یقینا شاه مثل ۲۵ مرداد فورا سوار هلیکوپتر میشد و فرار میکرد. ولی مردم این مسائل را نمیدانستند و ۱۵ خرداد حرکتی سازماندهیشده نبود. عامل وضعیت جهانی وجود داشت که شاه را بیارادهتر و ضعیفتر از آن چیزی میکرد که بود. در واقع سبب شد اعتماد به نفس شاه کلا از بین برود».
سرطان خون، عاملی دیگر در ضعف شخصیت شاه
وی در خصوص بیماری شاه گفت: «عامل دیگری که به ضعف شخصیت شاه دامن میزد، بیماری سرطان خون او بود. کسی از این مسئله اطلاع نداشت زیرا شاه به شدت بیماری خود را پنهان میکرد. اسدالله علم، که از دهه ۱۳۴۰ عملاً نفر دوم حکومت پهلوی بشمار میرفت و با کانونهای صهیونیستی بریتانیا و غرب پیوند نزدیک داشت، در تصمیمگیریهای شاه بسیار مؤثر بود. شاه و علم بسیار رفیق بودند، هر دو سرطان خون گرفتند و هر دو به این بیماری مردند. اسدالله علم در فروردین ۱۳۵۷ یعنی کمی قبل از پیروزی انقلاب و شاه در مرداد ۱۳۵۹. هر دو سن زیاد نداشتند. حدوداً ۶۰ ساله بودند. این بیماری و فوت علم سبب شد شاه از نظر قدرت اراده و تصمیمگیری، خیلی ضعیفتر از گذشته شود».
عدم حضور کانونهای حامی
این پژوهشگر در خصوص نقش دولتهای خارجی در سقوط شاه افزود: «عامل مهم دیگری که بر خروج شاه از کشور در زمان اوجگیری انقلاب مؤثر بود، عدم حضور کانونهای حامی او در بریتانیا و آمریکا در قدرت بود. در زمان انقلاب در آمریکا دولت کارتر در قدرت بود. کارتر با شاه میانهای نداشت، البته مخالف شاه هم نبود چون ایران از لحاظ استراتژیک برای آمریکا جایگاه مهمی داشت. ولی شاه در انتخابات ریاست جمهوری آن زمان به تحریک اردشیر زاهدی، که سفیر ایران در آمریکا بود، پول کلانی صرف کمک به ستاد انتخاباتی جرالد فورد، رقیب کارتر کرده بود. زمانی که کارتر پیروز شد شاه شوکه شد و زلزلهای در دربار به راه افتاد. کارتر فشارهایی به شاه وارد کرد برای باز کردن فضای بسیار بسته سیاسی که برای حکومت ایران بدنامی فراوان به بار آورده بود. شاه به دلیل این فشار کارهایی را شروع کرد که به انفجار مردم انجامید.
در انگلیس نیز وضع شبیه به این بود. حکومت پهلوی با بعضی کانونهای مالی و سیاسی صهیونیستی در بریتانیا پیوند نزدیک داشت. این امر مختص محمدرضا شاه نبود. رضا شاه نیز این وضع را داشت. و درواقع آن چیزی که درباره وابستگی حکومت پهلوی میگوییم به معنی پیوند با این کانونها است. قبل از انقلاب در بریتانیا برای دوره طولانی دولت هارولد ویلسون، رهبر حزب کارگر، در قدرت بود. رابطه شاه با دولت ویلسون صمیمانه نبود. در بریتانیا جریان قدرتمندی در سرویسهای اطلاعاتی این کشور علیه ویلسون شکل گرفت که در پی ساقط کردن او بودند. آنها حتی ویلسون را متهم میکردند که نفوذی شوروی است. شاه با چهرههای شاخص این جریان ارتباط نزدیک داشت و خود او نیز در این توطئهها علیه ویلسون سهیم بود. بالاخره این موج سبب شد ویلسون استعفا بدهد و جیمز کالاهان رهبر حزب کارگر و نخستوزیر شد. دولت کالاهان مقارن با انقلاب است. به این دلیل، کالاهان به شاه علاقهای نداشت ولی عدم علاقه کارتر و کالاهان به شاه بدان معنا نبود که از وقوع انقلاب ایران خشنود بودند. زمانی که در مقابل موج بزرگ انقلاب قرار گرفتند، ترجیح دادند از تشویق شاه به ماندن در ایران خودداری کنند. بعلاوه، معالجه سرطان خون شاه با پزشکان فرانسوی بود و ژیسکاردستن، رئیس جمهور فرانسه، از طریق سرویس اطلاعاتی خود از این ماجرا اطلاع داشت. به این ترتیب سران سه دولت فوق میدانستند حکومت پهلوی آیندهای ندارد و باید به فکر منافع غرب در ایران باشند، نه شخص شاه».
ابهام آینده انقلاب در نگاه غرب
وی در پایان خاطر نشان ساخت: «توجه کنیم که آن زمان برای قدرتهای غربی ماهیت انقلاب ایران خیلی روشن نبود و تصویری از آینده نداشتند. تصورشان این بود که شاه میرود و تکنوکراتهای غربگرا حکومت را به دست میگیرند و مانند سابق به روابط نزدیک خود با آمریکا ادامه میدهند. این شناخت از انقلاب اسلامی بعداً بوجود آمد و به این دلیل دیدیم که در جریان پیروزی اسلامگرایان در انتخابات الجزایر آن را به شدت سرکوب کردند که به جنگ خونین ده ساله و کشتار دهها هزار نفر از مردم الجزایر انجامید و حاضر نشدند اجازه پیروزی انقلاب اسلامی دوم را در الجزایر بدهند. اگر این شناخت وجود داشت قطعاً این کار را با انقلاب ایران نیز میکردند و پیروزی انقلاب سختتر و خونینتر میشد».
نظر شما