«اگه بخوام مثل این سینماییهای بیپدر و مادرِ حقهباز حرف بزنم باید بگم بهتره افراد زیر سن قانونی این کتاب را نخونند....» اگر این افتتاحیه را یک افتتاحیه موفق معرفی کنیم باید گفت مصطفی مستور در جدیدترین اثرش نیز همچنان روی دور بُرد است و میتواند با همین کلمات خواننده را تا صفحه ۱۹۱ با خود بیاورد. ولی این جمله شاید کارکرد تهییجی داشته باشد برای اینکه خواننده بخواهد سر از آن در بیاورد، ولی نباید خوشبین بود که بتواند تا پایان کتاب، خواننده را دنبال خود بکشاند چون این جمله حکم یک سکوی پرتاب دارد و در ادامه برای اوج گرفتن نیاز به ابزاری است که بتواند به این پرش کمک کند. اما احتمالا برخی بعد از پریدن از روی سکو، مغزشان پخش آسفالت میشود و دلزده کتاب را رها میکنند.
مصطفی مستور در «معسومیت» قصه را از زبان شخصیتی که تا کلاس دهم درس خوانده تعریف میکند. در واقع این شخصیت مشغول نوشتن اتفاقاتی است که چند سال قبل روی داده است. او که سواد کلاس دهمی دارد و املایش شدیدا ضعیف است مشغول نوشتن اتفاقات آن سال بر اساس مشاهدات خودش است! پس تا اینجا روشن شد چرا عنوان رمان مستور «معسومیت» است و «معصومیت» نیست. این غلط نوشتن املای کلمات در سراسر متن خودنمایی میکند و حتی گاهی خواننده به اشتباه میافتد و کلمهای را که درست نوشته شده با تردید میخواند. این نکته میتواند نارضایتی خوانده را به همراه داشته باشد و قبل از صفحه ۵۰ کتاب را ببندد و قید مستورخوانی را بزند. این شیوه غلطنویسی نهتنها باورپذیر نیست، بلکه گاهی اغراقشده مینماید و خواننده را خسته میکند.
نقدی به فضای روشنفکری!
«مازیار» که راوی داستان معسومیت است در حال نوشتن یک کتاب است، کسی که سواد درستی ندارد و حتی املای کلمات را نمیداند و از معنای واژگان نیز بیخبر است. از این منظر باید رمان جدید مستور را یک نقد بر فضای روشنفکری کشور دانست. فضایی که افراد بیسواد که حتی املای واژگان را نمیدانند دست به خلق اثر هنری میزنند و اعتماد به نفس کاذب آنها را پیش میبرد. مستور نه خیلی آشکار اما در لفافه این طیف نوظهور را به نقد میکشد. او در داستان از زبان شخصیت راوی به روشنفکرنماها این طور اشاره میکند: «این جماعت همیشه با صدای بلند حرف میزنند. میخوام بگم طوری حرف میزنند انگار کس دیگهای اونجا نیست و کافه قرق (یا قرغ یا غرق یا هر کوفت دیگهای) اونهاست. این آدمها وقت صحبت کردن، بیاستسنا، دستهاشون رو تو هوا تکون میدن و طوری حرف میزنند انگار کسی حقشون رو خورده و اونها توی دادگاهی جایی هستن و میخوان حقشون رو پس بگیرند. قیافه مردهاشون هیچوقت شبیه آدمیزاد نیست. یعنی مثل روز روشنه همهی زورشون رو زدن تا قیافهشون شبیه آدمیزاد نباشه. اگه هم زن باشند، هیچکدوم از کارهاشون رو معمولی انجام نمیدن. مدام خیال میکنند تو مهمونیای جشنی چیزی هستند و یه میلیون عکاس فقط دارند از سیگار کشیدن و قهوه خوردن و لبخندهای اونها عکس میگیرند. مرد و زن این جماعت در یه چیز به هم شبیهند و اون هم پوشیدن لباسهای وحشیه.»
از شخصیتها چیزی نمیدانیم
شخصیتها در داستان معسومیت چندان شخصیتهای پیچیده و عجیب و دور از دسترسی نیستند. شاید این به آن خاطر باشد که ما مشغول خواندن قصهای به قلم مازیار هستیم. غیر از خود مازیار، از اغلب شخصیتها اطلاعات زیادی در اختیار نداریم و به عبارتی شخصیتپردازی خیلی زیادی روی آنها صورت نگرفته و در حد چند اسم هستند. «اردلان»، «نادیا»، «ماهی»، «حمیرا»، «سلجوق»، «مجید» و حتی «لیلی» شخصیتهایی هستند که راوی خیلی از آنها سخن نمیگوید. آنجایی که خواننده اطلاعاتی از شخصیتها به دست میآورد همان قسمتهایی است که راوی داستان از آنها سوالاتی درباره گذشته و زندگیشان میکند در غیر اینصورت چیز زیادی درباره شخصیتهای داستان تازه مستور به دست نمیآوریم و این را میتوان به حساب یک نقطه ضعف برای داستان او به حساب آورد.
علاوه بر این، خواننده گاهی از سطح تجربه شخصیت راوی تعجب میکند، شخصیتی که از نوجوانی در کارواش کار کرده چطور از برخی چیزها مطلع است که بخشی از آن حاصل تجربه کردن است و نویسنده هیچ پیشینهای ارائه نمیکند که او چگونه به این تجربیات دست پیدا کرده است.
یک پایان باز کنجکاوی برانگیز
«دنیا، جایی هردمبیل و مزخرف هست» این جمله که در جای جای رمان تکرار میشود این ذهنیت را ایجاد میکند که جهان برمبنای نظم و نظام درستی چیده نشده است که در جهان داستان یادآوری پیروی از «ضد پیرنگ» است. هرچند نویسنده شخصیتهایی در داستانش دارد که منفعل هستند و این نیز یادآور طرح «خرده پیرنگ» است؛ حتی پایان باز داستان نیز این ظن را تقویت میکند که با داستانی سر و کار داریم که پلات آن از «خرده پیرنگ» تبعیت میکند.
مستور در داستانش پایانی برای شخصیتها متصور نشده و لیلی و حمیرا تکلیفشان در داستان روشن نمیشود به خصوص در خطوط پایانی خواننده غافلگیر میشود که قرار است چه اتفاقی در آینده به واسطه این خطوط برای «مازیار» و دیگران روی دهد!
قصهگویی در معسومیت
تمام این نکات را باید در کنار قصهگویی گذاشت. مستور در این کتابش نیز مانند تجربههای قبلی همچنان نویسندهای قصهگو است. خواننده اگر دنبال یک قصه باشد، حتما در معسومیت آن را پیدا میکند. مستور بدون اینکه بخواهد پیچیده بنویسد همچنان با همان سیاق، قصه تعریف میکند و این ویژگی آثار او محسوب میشود.
سنگ صبورهای معصوم!
در این کتاب هم مستور سعی میکند یک وجه از انسان را بکاود و تصویری از این کاوش را پیش چشم خوانندهاش به نمایش دربیاورد.
زن که در اغلب داستانهای مستور حکم محوری دارد، در این داستان هم تجلی خاصی دارد و خواننده زوایایی از زنان را میبیند که شاید برای دیدن آنها بدون تجربه این رمان، نیاز به دقت زیاد داشته است، ولی مستور وجهی که همان سنگ صبور بودن زنان است را برای خواننده به تصویر کشیده است.
زنان داستان مستور، هرچند که از هیچکدام آنها پیشینه زیادی نداریم، هرکدام در خود این نقش را دارند و نشان میدهند که این مسئله_سنگ صبور بودن_ ذاتی آنها است. مادر مازیار، توران خانم، نادیا، حمیرا، ماهی، راضیه و ...هرکدام وجهی از این سنگ زیرین بودن را دارند و هریک در نقش خود بهخوبی از عهده این کار برمیآیند.
نظر شما