به بهانه تولد دکتر محمدامین قانعیراد (۲۵ مرداد ۱۳۳۴) درباره شخصیت و جایگاه علمیاش با عزیز قانعیراد، فرزند مرحوم قانعیراد گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
ایرناپلاس: اکثریت جامعه شناسان با دکتر قانعیراد آشنا هستند و ما به بخشی از زندگی ایشان میپردازیم که کمتر در معرض دید بود. از این بخش زندگی ایشان برای ما بگویید.
قانعیراد: هر استادی علاوه بر اینکه پشت تریبون کلاس درس یا سالنهای سخنرانی دیده میشود و شأنیت خاصی دارد و به نظر بینندگان و مخاطبان، کاراکتری سخت و چارچوبدار هست، اما هر کدام در فضای خانوادگی خود خلوتی دارند و کمتر کسی میتوانند این دو فضا را با هم مقایسه کنند. من بهعنوان فرزند ایشان چون هم رشته جامعهشناسی خوانده بودم و هم پای سخنرانی و کلاسهای ایشان نشستهام و بعد از سخنرانیهای ایشان به منزل برمیگشتیم، توانستم هم بهعنوان شاگرد و هم فرزند دو بعد از شخصیت ایشان را ببینم.
من و عرفان برادرم از زمانی که خودمان را شناختیم چه زمانی که پدرم مدیر بیمارستان بود و چه زمانی که عضو هیئت علمیشد، وقتی به منزل میآمد، پس از عوض کردن لباس و خوش و بش، مستقیماً به اتاق کار خود میرفتند و شروع به درس خواندن میکردند و هر یکی دو ساعت یکبار از اتاق خود بیرون میآمدند. زمانی که سیگاری بودند سیگاری میکشیدند، چای و میوهای میخوردند و دوباره به اتاق خود برمیگشتند. این روال سالیان سال برقرار بود و ما هر شب وقتی میخوابیدیم چراغ اتاق ایشان روشن بود. این برای ما جالب و به قول برادرم عرفان ترسناک بود، چون فکر میکردیم اگر این رشته را انتخاب کنیم تمام عمرمان به درس خواندن میگذرد. ولی وقتی به مهمانی میرفتیم بهخصوص در جمع خانواده پدری، ایشان فرد بسیار شوخطبعی بودند و برخلاف چهره بسیار جدی ایشان در محافل آکادمیک و روشنفکری، ایشان بسیار شوخ بودند. این روحیه هم از طرفی برای ما آموزنده بود و هم مواجههای گیج کننده به شمار میرفت.
ایرناپلاس: اگر اشتباه نکنم مرحوم قانعیراد در دوره دبیرستان در مقطعی ۶ تجدیدی داشتند و از طرفی رتبه یک ارشد و رتبه یک دکتری جامعهشناسی بودند.
قانعیراد: ایشان چون علاقه زیادی به مطالعه آزاد داشتند و کتابهایی مانند رمان و از این دست را زیاد میخواندند، دفتری داشتند که مطالبی را که به نظرشان جالب بود در آن یادداشت میکردند. در حقیقت چون دنبال رشته پزشکی بودند هیچ اطلاعی از جامعهشناسی نداشتند، ولی بعدها متوجه میشوند دستنوشتههای جمعآوری شده همه مفاهیم و موضوعات انسانیشناسی و جامعهشناسی است. در دوران مدرسه هر دانشآموزی شیوهای برای تنبلی و فرار از درس دارد. فرار ایشان هم به این شکل بود که وقت زیادی را صرف مطالعات غیردرسی میکردند و از داستانهای کوتاه بزرگ علوی گرفته تا رمان امیل زولا را مطالعه میکردند. همین اتفاقات سبب شد تا اطلاعات عمومی ایشان نسبت به ادبیات داستانی ایران و جهان بالا برود.
ایرناپلاس: به بخش پزشکی اشاره کردید، علاقه ایشان در آن زمان علوم پزشکی بود و در این رشته کنکور میدهند و در علوم پزشکی ارتش پذیرفته میشوند، ولی پدر ایشان اجازه ورود به ارتش را نمیدهد. در ادامه به دلیل علاقه به علم پزشکی مدیریت بیمارستان اکبرآبادی و هاشمینژاد را بر عهده میگیرند، آیا این رفتار با علاقه ایشان به علم جامعهشناسی در تضاد نیست؟!
قانعیراد: به نظر من در تضاد نیست. به گفته خود ایشان، هر زمان، رشتههایی شناخته شده و پرطرفدار هستند. در زمان پدر، خلبانی و پزشکی جزو رشتههایی بود که دانشآموزان علاقه بسیاری برای ورود به این رشتهها داشتند، ایشان نیز در دبیرستان به همین منوال ادامه میدهند. اما بعد از اینکه پدرشان اجازه ورود به پزشکی ارتش را نمیدهند، به سربازی میروند و در آن سالها با دکتر شریعتی آشنا و وارد فضای علوم انسانی میشوند. البته به نظر من، پزشکی و جامعهشناسی و علومانسانی از یک بعد تفاوت چندانی با هم ندارند، چون همه به نجات انسان فکر میکنند.
ایرناپلاس: در ادامه وارد رشته جامعهشناسی میشوند و به مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور میروند. در دورهای قرار بود به وزارت بهداشت منتقل شوند، ولی مخالف بودند، چرا؟
قانعیراد: ایشان در سالهای ۵۷ و ۵۶ بعد از اینکه دکتری میگیرند، از طریق آقای دکتر توکل وارد وزارت علوم میشوند. میدانم که وزیر بهداشت وقت و معاونان ایشان در دورهای به پدرم گفته بودند که بهدلیل رشته ایشان میتوانند در وزارت بهداشت فعالیت کنند، ولی از آنجایی که ایشان همیشه جزو منتقدین فضاهای پزشکی بودند، قبول نکردند و عضو مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور شدند. میتوانم بگویم جامعهشناسی علم و معرفت جزو علایق ایشان بود که در این حوزه وارد و مدیر گروه علم و جامعه در آن مرکز شدند.
ایرناپلاس: هر شخصیت علمی دو بخش شخصیتی دارد، فضای رسمی و فضای غیررسمی. خصوصیت اخلاقی ایشان در ارتباط با شما و نزدیکانشان چطور بود؟!
قانعیراد: ارتباط ما با پدر ارتباطی دوستانه و همراه با آموزش بود. به یاد دارم در مورد هر موضوعی که صحبت میکردیم در نهایت به یک سری مسائل جامعهشناسی میانجامید. وقتی به رستورانی میرفتیم که کمی متفاوتتر یا گرانتر بود، ذهن تحلیلگر ایشان شروع به فعالیت میکرد. وارد این مسئله میشد که این رستوران غذا نمیفروشد، بلکه احترام میفروشد و مسائل جامعهشناسی را مطرح و فضا و سیستم را تحلیل میکردند. در مورد خوردن داروهای مکمل به این موضوع میرسیدیم که این نظام لیبرال است که داروها را با انواع و اقسام ایدههای پشت سر آنها به ما میفروشد، بدون اینکه خبری باشد و این داروها ثمری داشته باشند. هر مسئلهای منجر به تحلیل میشد، ما هم خیلی راحت با ایشان صحبت میکردیم. عرفان همیشه این گله را داشت که من از شما مشورت میخواهم، ولی هیچوقت نمیگویید کدام راه بهتر است. پدر به حرفهای ما گوش میداد، ولی در نهایت با گفتن چند نکته زیرکانه بدون نظر مستقیم، باعث میشد ما در انتخابهایمان خودمان تصمیم گیرنده باشیم.
ایشان اصرار زیادی بر ورزش داشتند با اینکه خودشان ورزش نمیکردند و همین باعث شد بیماری گریبانگیر ایشان شود. پدر سالیان سال سیگار میکشیدند، شاید روزی ۱۰ تا سیگار. در دو سال آخر میگفتند من سیگار را ترک نکردم، بلکه سیگار من را ترک کرد. بیماری ریههای ایشان را درگیر کرده بود و ایشان توان سیگار کشیدن داشتند. ورزش نکردن و کشیدن سیگار و مسائل مختلفی که باید برای سلامتی خود رعایت کنند به این علت که در قعر مسائل علمی و جاری جامعه بودند رعایت نشد. به فکر سلامتی خود نبود، گاهی به زور من و عرفان به استخر میرفت، ولی این اتفاق بهصورت مستمر نمیافتاد. از اساتید و روشنفکران خواهش میکنم در کنار پرداختن به علم و دانشگاه و مسائل جامعه با مسائل مربوط به سلامتی خود بهطور جدی برخورد کنند. بعد از اینکه پدرم درگیر سرطان کلون شد، متوجه شدیم این در دنیا معمول است که از چهل تا پنجاه سالگی آقایان آندوسکوپی و کولونوسکوپی شوند تا درگیر این بیماری نشوند. باید مرتب چک شوند، ولی بهدلیل آموزشهایی که در نظام آموزشی و سلامتی کشور وجود نداشت، این اتفاق نیفتاد. در واقع هم ایشان به فکر سلامتی خود نبود و ما همچنین آگاهیهایی را نداشتیم و این اتفاق افتاد.
ایرناپلاس: آنطور که دوستان ایشان و حتی خود شما میفرمایید، مرحوم قانعیراد در حوزه جامعهشناسی جدیت زیادی داشت و دو سال آخر عمر، جزو پرکارترینها و پربارترین روزهای زندگی ایشان بود.
بله، دو سال آخر جزو مهمترین روزگار زندگی ایشان بود. هم در رابطه با زندگی خانوادگی و هم در مورد زندگی آکادمیک بر ایشان روزهای خاصی گذشت. از زمانی که متوجه این بیماری شدند، علاقه زیادی داشتند تا کارهای نیمهکاره خود را جمع و جور کنند و به آنها سرانجام بدهند. همانطور که میبینیم بعد از مرگشان، حاصل دو سال آخر، کتابهایی بوده که کمکم در حال انتشار است. دفاع از جامعه از دغدغههای اصلی ایشان بود تا در مقابل هر نیروی مهاجمی از جمله اقتصاد بتوانند از جامعه و هویت اصلی جامعه دفاع کنند. در مقابل رشتههای دیگر، از هویت رشته جامعهشناسی دفاع میکردند و معتقد بودند اساتید و دانشجویان رشته جامعهشناسی باید بتوانند با ادبیات و تفکر جامعهشناسانه بسیاری از مسائل جامعه را فهم و تحلیل کنند و هیچوقت نباید وارد حوزههای دیگر مانند روانشناسی شوند. این جزو دغدغههای اصلی ایشان بود. یکی از مهمترین دغدغههای ایشان که بهصورت عملی در رفتار ایشان مشخص بود، دغدغه گفتوگو بود. ارتباطی که ایشان با انواع و اقسام انجمنهای علمی، سازمانهای دولتی، رسانهها و مطبوعات داشتند تمام اینها باعث میشد ایشان ارتباطی از نوع گفتوگو و بیان مسئله داشته باشند و حوزههای مختلف جامعه را به هم نزدیک کند. مسئله گفتوگو و در کنار آن، امید برای حوزه عمومی که جزو علایق اصلی ایشان بود، پرورانده و توضیح داده میشد تا در آینده اتفاقات خوبی برای کشور بیفتد.
ایرناپلاس: یک خاطره بهیادماندنی از مرحوم قانعیراد بیان کنید.
قانعیراد: خاطره که زیاد دارم، ولی میخواهم خاطرهای مربوط به بعد از فوت ایشان را تعریف کنم. در مراسمی در مرکز تحقیقات سیاستهای علمی کشور که امسال در سالگرد فوت ایشان برگزار شد، جمعی از دوستان حاضر بودند. جناب دکتر ابراهیمآبادی نیز حضور داشتند و به فرم و مسائل ظاهری ایشان اشاره کردند و این برای من بسیار جالب بود. گفتند دکتر قانعیراد تیپ و ظاهری داشتند که اگر کسی ایشان را نمیشناخت، هرگز فکر نمیکرد با روشنفکر و آکادمیسینی درجه یک در حال گفتوگو است. فرمی اداری، محتوایی کاملاً رها و آزاد داشتند. آقای دکتر کوثری به من گفتند هربار ایشان را میدیدم بهدلیل سیبیلهای پرپشت ایشان میگفتم چطوری جناب سرهنگ و از ایشان حساب میبردیم.
در مورد خودشان در دو سال آخر دکتر گفته بود تا جایی که میتوانید پیادهروی کنید. من تا جایی که میرسیدم بعد از ظهرها نزدیک غروب در حوالی منزل که شهرک فرهنگیان بلوار مرزداران است، ایشان را برای پیادهروی میبردم. در آن پیادهرویها بهصورت آگاهانه سعی کرد شرح کاملی از زندگی خود برای من داشته باشد و هر جایی که عبرتآموز است، به من بگوید. از کودکی خود و از زمانی که از وزارت بهداشت به وزارت علوم انتقال پیدا میکردند و... به من مطالبی گفتند که بسیار آموزنده بود. این مروری بر زندگی بود که خودشان میخواستند در سلسله پیادهرویهای روزانه در قالب بیان خاطره به من بگویند و زندگی خود را آگاهانه برای من توضیح میدادند. پدر همیشه برای بچهها ویژگی قهرمانانهای دارد و برای آدم جذاب است من در کودکی میگفتم من دوست دارم مثل بابا بشوم و کتاب زیاد بخوانم و ایشان به من گفتند من دوست داشتم ابنسینا بشوم، قانعیراد شدم، تو که دوست داری مثل من بشوی، دیگر معلوم نیست تکلیف تو چه باشد.
نظر شما