ایتالیا به دامان فاشیسم باز میگردد
ایتالیا نیز به علت جنگ جهانی، نام نیکی از خود بهجای نگذاشته، دوباره به دام نئوفاشیستها و راستهای افراطی غلتیده است و تا جایی پیش رفته که ماتئو سالوینی، وزیر فعلی کشور ایتالیا نهتنها اجازه پهلو گرفتن کشتی پناهجویان آفریقایی را نمیدهد، بلکه ایتالیا اعلام میکند کشتیداران و ماهیگیرانی که به پناهجویان گرفتار در آبهای آزاد کمک کنند، باید آماده پرداخت جریمه باشند.
کمی آنطرفتر در نماد مهد «آزادی» اروپا، فرانسه، انتخاب ماکرون از بین نامزدهای ریاست جمهوری نویدبخش خوبی برای لیبرالهای طرفدار اتحادیه اروپا بود. چرا که وی کاملاً طرفدار اتحادیه اروپا و طرفدار تعمیق روابط بینااروپایی بود، اما از نظر نباید دور داشت که برای اولین بار در انتخابات اخیر، فرانس ناسیونال به رهبری لوپن این میزان به کانون قدرت رسمی نزدیک شد و این زنگ خطری برای جامعه فرانسه بود. بسیاری بر این باور بودند که انتخاب ماکرون آب سردی روی افراطگرایی در فرانسه ریخت، اما کمی بعد از انتخابات، اعتراضها به ماکرون روز به روز افزایش یافت؛ تا جایی که به تظاهرات جلیقه زردهای فرانسوی منجر شد و طی مدتی کوتاه، ماکرونِ جوانِ لیبرالِ طرفدار اتحادیه اروپا، به شخصیتی بهشدت متزلزل تبدیل شد که برای حفظ قدرت مجبور به بروز چهرهای کاملاً غیردموکراتیک از خود شد، دقیقاً همانی که راستهای افراطی اروپا را به آن متهم میکردند؛ نبود دموکراسی! حتی قبل از سرکوب تظاهرات در فرانسه، ماکرون با اصلاحات سخت اقتصادی و بیتوجهی به نصایح برخی از سیاستمداران کهنهکار فرانسوی، خود را رئیسجمهوری نهچندان دموکرات معرفی کرده بود. در واقع آش آن قدر شور شده بود که یکی از مهمترین حامیان ماکرون، یعنی رئیسجمهور سابق فرانسه، فرانسوا اولاند نیز در نطقی مشهور، به ماکرون تذکر داد که فرانسویان سالها پیش سر شاه خود را جدا کردهاند و فرانسه سالهاست که تبدیل به جمهوری شده است. در کشورهای کوچک و متمول شمال اروپا نیز کمابیش راست افراطی، پایگاههایش را مستحکمتر کرد و عمدتاً کرسیهای بیشتری را در پارلمانها بهدست آورد.
بریتانیا بدون اتحادیه اروپا
پرداختن به افراطگرایی دست راستی در بریتانیا از چندین جهت حائز اهمیت است:
۱. به این علت که شروع دومینوی راستافراطی در غرب اروپا با بریتانیا شروع شد. در واقع با رأی مردم به برگزیت (خروج از اتحادیه اروپا) بود که اتحادیه اروپا به یکباره در مسیر افراطگرایی دست راستی افتاد و حتی فراتر از اروپا گستره افراطگرایی دست راستی به ایالت متحده آمریکا نیز رسید.
۲. بریتانیا چه به لحاظ نهادی و چه به لحاظ فرهنگی، هیچوقت کاملاً خود را همسو با اتحادیه اروپا ندیده است و این عدم تعلق به اروپا، همیشه در فرهنگ بریتانیا کمابیش قابل مشاهده است. بریتانیا هیچگاه عضو تام و تمام اتحادیه اروپا نبوده است؛ یعنی نه عضو پیمان شنگن بوده و نه پول واحد اروپایی را قبول کرده است.
۳. بریتانیا طولانیترین دموکراسی پارلمانی را در دنیا به ارث برده است، بنابراین روی گرداندن مردم از احزاب قدیمی و اقبال به احزاب جدیدالتأسیس بدون مانیفست مشخصی مانند (UKIP) حزب استقلال بریتانیا در ابتدا یا حزب برگزیت و اقبال به شخص نایجل فاراژ یا چهرههای دستراستی و نژادپرستِ حزب محافظهکار که از حربه دیگرهراسی، خصوصاً مسلمانهراسی استفاده میکنند، بسیار حائز اهمیت است. در بریتانیا نیز با اختلاف، مهمترین مسئلهای که موجب رأی به خروج از اتحادیه اروپا شد، مسئله مهاجران بود.
سیر پخش افراطگرایی در بریتانیا به این نحو شکل گرفت که ابتدا چهرههای افراطی سیاستمدار، پا به عرصه سیاست گذاشتند و قبح سخنان افراطی، دیگرستیزانه و نژادپرستانه را شکستند و حمله بر عقاید، مسخره کردن و توهین کردن به نام آزادی بیان، رواج یافت. دقیقاً همان راه و روشی که در فرانسه درباره شارلی ابدو اتفاق افتاد. بهعنوان مثال، بوریس جانسون (وزیر پیشین امورخارجه بریتانیا) و یکی از مهمترین مدعیان نخستوزیری خطاب به باراک اوباما - که از ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا حمایت کرده بود- گفته بود که اوباما به خاطر ژن کنیایی که دارد (کنیا مستعمره بریتانیا بود) از بریتانیا بدش میآید، یا زنان مسلمان برقعپوش را به صندوق پستی تشبیه کرده بود، همچنین فاراژ با نصب پوسترِ صف طولانی پناهندگان سوری، بریتانیاییها را از پناهجویان ترسانده و از آنان برحذر داشت.
همه این نفرتپراکنیها منجر به این شد که در همان روز نمایش، پوستر مردم درمانده سوری، جو کاکس، نماینده حزب کارگر که جزو فعالان حمایت از پناهجویان و از حامیان مهاجران بود، در ملأعام و با ضربات متعدد چاقو و شلیک گلوله کشته شد و بریتانیا را در شوک فرو برد. در واقع نهال شوم نژادپرستی و مسلمانستیزیای که امثال جانسون و فاراژ کاشته بودند، بسیار سریع میوه داد و جان یکی از فعالان ضد جنگ را در مجلس عوام گرفت. پشت سر سیاستمداران افراطی مانند جانسون و فاراژ، اوباش خیابانی مانند تامی ربینسون که قبلاً بهعلت خشونت به زندان افتاده بود، نیز مجال و جرئت بروز یافتند و صدایشان بار دیگر شنیده شد.
همین امر را میتوان علت رشد بیسابقه حملات علیه مسلمانان و یهودیان دانست. در سالهای اخیر در بریتانیا تعداد دفعاتی که مساجد و کنیسهها یا مراکز فروش گوشت حلال مورد حمله قرار گرفتهاند، نسبت به قبل به میزان قابل توجهی افزایش پیدا کرده است.
طرفداران و سردمداران جریانهای راستافراطی
تا به این مرحله صرفاً به توصیف آنچه اخیراً در غرب گذشته است، پرداخته شد. اما لازم است که قدمی فراتر نهیم و به دیدگاههای طرفداران و سردمداران جریانهای راستافراطی در غرب بپردازیم. جالب اینجاست که جریانهای دست راستی از رهبران متعددی پیروی میکنند. اما در مهمترین مسائل، با هم وحدت نظری بنیادینی دارند. این مسائل و موضوعات را بهطور اختصار میتوان چنین لیست کرد:
۱. عدم توجه به مسائل محیط زیست: تمامی جریانهای دست راستی، نهتنها اهمیتی به حفاظت از محیط زیست و جلوگیری از افزایش دمای کره زمین نمیدهند، بلکه عمدتاً نگرانی برای محیط زیست را حاصل از تئوری توطئه و پروپاگاندای نشریات و رسانههای جریان اصلی (mainstream media) میدانند. بنابراین این جریانها عمدتاً طرفدار استخراج نفت شیل و بهرهگیری تمام و کمال از منابع سوختهای فسیلی هستند.
۲. سیاست داخلی: راستگرایان جزو مخالفان افزایش مهاجران، بالاخص مسلمانان هستند و اعتقاد به برخورد سخت با مجرمان دارند و به راهکارهای جدید برای کاهش یا عدم برخورد سخت با مجرمان اقبالی نشان نمیدهد.
۳. سیاست خارجی: عمدتاً در سیاست خارجی منتقد دخالت غرب در کشورهای دیگر هستند و به حضور نظامی غرب در جهان انتقاد دارند و آن را یکی از منابع ناآرامی میدانند، ضمن اینکه این جریان اعتمادی به سازمانهای بینالمللی و فراملی مانند سازمان ملل، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، یونیسف و … ندارد و خواهان احیای مدل دولت-ملتهای قرن ۱۸ است. همچنین رویکرد مثبتتری نسبت به روسیه دارند و به دنبال نحوهای از تعامل با آن هستند تا تقابل صرف، بیشترشان روابط گرمی با اسرائیل دارند و عمدتاً در مقام شعار، منتقد روابط با عربستان هستند.
۴. اقتصاد: به این علت که این جریان موسوم به راست افراطی (Ultra-right, far-right) است، برخی ممکن است این اشتباه را مرتکب شوند که احتمالاً این جریانها به اقتصادهای دستراستی نزدیک هستند، اقتصادی که نقش دولت را حداقلی میداند و ذاتاً علاقهمند به برداشته شدن تعرفهها است. اما این برداشت نادرست است. این جریانها غالباً تمایل به سیاستهای اقتصادی دارند که دولت نقش بیشتری را بر عهده میگیرد. خصوصاً خواهان افزایش غیرمتعارف تعرفه بر روی کالاهای وارداتی هستند. بر این اساس، از منتقدان جدی نهادهای اقتصادی لیبرالی مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول هستند.
۵. فرهنگ: جریانهای راستگرای افراطی چه خود معتقد به ارزشهای یهودی-مسیحی باشند و چه نباشند، عمدتاً خود را جزو دغدغهمندان این ارزشها که در حال فراموش شدن هستند، معرفی میکنند تا جامعه مسیحی خصوصاً کاتولیک را به سمت خود متمایل سازند. آنها جزو مخالفان سرسخت ازدواج همجنسگرایان و سقط جنین هستند که شاید بتوان گفت یکی از حساسترین مسائل مسیحیان کاتولیک بهشمار میرود.
ادامه دارد …
نظر شما