تهران- ایرناپلاس- این جامعه به بیداری علمی نیاز دارد، به گفتارهای علمی افق‌گشا، گفت‌وگوهای علمی راهگشا و تحقیقات علمی پاسخگو به دردها و مصائب مردم نیاز دارد؛ نخبگان و دانشگاهیانی که چراغ علم برافروزند تا در روشنی آن مسئله‌شناسی کنند و راهِ‌حلی برای معضلات ملموس در کف جامعه پیدا کنند.

در بخش اول این گفت‌وگو به موضوع تغییر و تحولات جامعه ایران، دو قطبی بودن و اینکه چرا جامعه ما به اندازه‌‎ای که برای رفاه زحمت کشیده است اما حاصل رضایت‌بخشی در زندگی امروزش نداشته است، پرداختیم. در ادامه از این موضوع که چگونه می‌توان از ظرفیت نهاددهای مردمی و مدنی و همبستگی و مشارکت عظیم مردم در راستای خودمراقبتی و ترمیم جامعه در راستای بهبود شرایط کنونی صحبت شد.

در بخش دوم گفت‌وگو، مقصود فراستخواه به آسیب‌شناسی رفتارها و نگاه‌های حاکمیت در زندگی امروز ایران پرداخت؛ اینکه برای دفاع از جامعه حاکمان باید نگاه خود را عوض کنند. جامعه جاهل و آنها عقل‌کل نیستند. باید عقلانیت را در متن جامعه دنبال کنند نه در محافل محدود و اتاق های بسته. او همچنین خوداثربخشی ملت‌ها، وظیفه دولت و حاکمیت را هم در هنگامه بحران‌ها تشریح کرد.

در بخش دوم گفت‌وگو از الزامات تغیر نگاه حاکمان و حاکمیت عقلانیت صحبت کردید. حالا از وظایف نخبگان بگویید.

اغلب نخبگان جامعه کارنامه چندان موفقی ندارند

نخبگان جامعه نیز اغلبشان متأسفانه کارنامه چندان موفقی ندارند؛ چه نخبگان علمی آکادمیک، چه نخبگان روشنفکری، چه اجتماعی، چه فرهنگی و چه سیاسی. اجازه بفرمایید بنده برای اختصار به چهار دسته نخبگان اشاره کنم: نخست نخبگان علمی و دانشگاهی، دوم نخبگان روشنفکری، سوم نخبگان سیاسی، چهار نخبگان اجتماعی، مدنی و سمَنی(NGO).

اول از خودمان شروع بکنم؛ نخبگان آکادمیک. بخشی از ما بیشتر به کارمندان دانشگاهی تقلیل یافته‌ایم و معمولا درون دفترهایمان به صورت وظیفه‌گرایانه چند واحد درس می‌دهیم، تعدادی پایان‌نامه و رساله و انجام تحقیقاتی که نوعا برج‌عاجی هستند. مطالعات خیلی از ماها بیشتر جنبه ذوقی دارند و صرفا ماجراهای ذهنی خودمان هستند. نمی‌گویم بی‌ارزش هست ولی کمتر خصیصه انتقادی و روشنگر دارند، کمتر مسئله‌گشا هستند. آنچه در کف جامعه هست را مسئله نمی‌کنیم. کمتر مرتبط با مرارت، محنت‌ها و مسائل جامعه و عمدتا در چهارچوب‌های کلی تئوریک کار می‌کنیم. ما بندرت از لحظه حال این جامعه می‌پرسیم.

با «تاریخ اکنون» کمتر کار داریم. کارهای ما بندرت با مشکلات اجتماعی ارتباط دارند و آنها را به صورت مسائل فکری و علمی تبدیل نمی‌کنیم. از نخبگان این انتظار می‌رود که از محدوده برج‌عاجی رها شوند و علم را در خدمت رهایی، توسعه و حل مسائل ملموس اجتماعی و جواب‌گویی به مشکلات مردم و تقلیل مرارت‌های مردم به کار بگیرند. نمی‌گویم که خود علم بی‌ارزش است، نه در خود علم نیز مسائلی مهم هست و گسترش کران‌های دانش بشری خود، کاری باارزش و شریف است. اما کافی نیست خصوصا نباید همه اش به این فکر باشیم که تئوری‌های خارجی را به شکل ترجمه‌ای مصرف کنیم.

کار ما عمدتا مصرف علم شده است و کمتر در آفرینش‌های بکر علمی جهان سهیم می‌شویم. دانش ایرانی وقتی خواهد توانست خود را در دانش جهانی  به اشتراک بگذارد و سهمی در آن داشته باشد که به مسائل اینجا و اکنون معطوف شود. در ایران بخش زیادی از حدود ۱۹ بحران شناخته شده در دنیا کم و بیش گریبان‌گیر مردم این سرزمین شده است و این کرونا حلقه اخیرش هست. شرایط ما پیش از کرونا نیز خیلی بهتر از این روزها نبود. جامعه درگیر یک زوال خاموش بود. در چنین جامعه ای، نخبگان علمی مسئولیت‌های اجتماعی سنگینی دارند.

جامعه به بیداری علمی نیاز دارد

این جامعه به بیداری علمی نیاز دارد، به گفتارهای علمی افق‌گشا؛ گفت‌وگوهای علمی راهگشا و تحقیقات علمی پاسخگو به دردها و مصائب مردم نیاز دارد. نخبگان و دانشگاهیانی که چراغ علم برافروزند تا در روشنی آن مسئله‌شناسی بکنند و راهِ‌حلی برای معضلات ملموس در کف جامعه پیدا بکنند. بنده در حد یک دانش‌آموز سال‌هاست به‌نوبه‌خودم در برابر علمِ ابزاری، از علم معطوف به رهایی دفاع می‌کنم. دانش جامعه‌شناسی، روانشناسی، شهرشناسی، علم تغذیه، علوم مهندسی، علوم پایه، حقوق، پزشکی و برنامه‌ریزی و بقیه علوم معطوف به مسئله‌های مبتلا به کف جامعه ما باشد.

این قشر باید به کف جامعه بیاید، دردها را ببیند، میدانی کار کند، مشکلات و مرارت‌های واقعی را در محلات، دهات و حاشیه‌نشین‌ها ببیند. ایران سه میلیون و ۲۰۰هزار کودک بازمانده از تحصیل دارد. ما هزاران کودک خیابانی و کودک کار داریم، با این معضلات چه باید کرد؟ ۹ درصد از کودکان ما در استان سیستان‌وبلوچستان از تحصیل بازمانده‌اند. این وضعیت، این مردم، این فقر، این آسیب‌های اجتماعی، بزه، اعتیاد، اضطراب و افسردگی وهمه وهمه به راه‌حل‌های علمی با تحقیقات دقیق میدانی نیاز دارد. شیوع بیماری کوید ۱۹ هم به آنها افزوده شده است. این گوی و این میدان؛ نخبگان علمی که هرکدام حسب تخصص خبره‌های بخشی از این بحران‌ها هستند، کجا هستند؟ ممکن است بگویید مشکلاتی در استقلال دانشگاهی و آزادی آکادمیک و ساختارهای سیاستگذاری علمی کشور وجود دارد و مانع می‌شود. ولی این موانع که نمی‌توانند رافع مسئولیت یک نخبه علمی و دانشگاهی باشد. در این مرحله ابتدا مسئله را به گردن هم و در مرحله آخر همه چیز را به بیرون آکادمی فرافکنی می‌کنیم. اما مگر در خود دانشگاه‌، در خود گروه‌های علمی، در خود کلاس‌های ما و روش‌های ما و فرآیندهای تعریف و اجرا و ارزیابی پایان‌نامه مشکلی نیست؟ پس بخشی از مسئولیت متوجه خود ماست. روش‌های کلاس‌داری و تحقیقات ما مسئله دارد.

شاید با اعتذار باید عرض کنم بسیاری از ماها حوصله خلاقیت و دودچراغ‌خوردن و مشاهدات میدانی و تتبعات استقرایی در کف جامعه نداریم و بیشتر راحتیم در دفتر یا در کنج خانه یا دپارتمان مطالعه و تأمل کنیم. این خوب است و در جای خود لازم است ولی کافی برای حل مشکلات چنین جامعه‌ای نیست.

در مورد گروه دوم نخبگان هم توضیح می‌دهید؟

بله. گروه دوم نخبگان هم روشنفکران هستند. اینجا هم مخاطبم قبل از همه شاید خودم باشد. آن قدر ضعف داریم که سلبریتی‌ها جای روشنفکران را گرفته‌اند. نه اینکه سلبریتی به نوبه خود بی‌ارزش است، اصلا اینطور نیست ولی مطمئنا بنابر سرشت خویش کاری را نمی‌توانند انجام بدهند که از گروه‌های مرجع روشنفکری انتظار می‌رود. نسخه‌های جهان‌شمول و کلی‌گویی‌های روشنفکری و عدم توانایی ارتباط ارگانیک‌شان با کف جامعه و با مشکلات عینی‌تر بر روی زمین و عقب افتادن روشنفکران از پرداختن به‌موقع و دقیق‌تر به مسائل محلی و مشکلات زندگی روزمره مردم، سبب سرخوردگی اجتماعی و پرتاب شدن توده‌ها به سمت سلبریتی ها شده است.

روشنفکران ایران مثلا آل‌احمد یا علی شریعتی و بازرگان، و بعد از انقلاب نیز امثال سروش و شبستری؛ ماشین جامعه را هل می‌دادند و اکنون ماشین جامعه به حرکت درآمده و با سرعت می‌رود و روشنفکران امروزی به آن نمی‌رسند و عقب می‌مانند. تا جایی که از پایان روشنفکری سخن می‌رود. یک علتش انفجار اطلاعات و ارتباطات و جهانی شدن و رشد سواد و شهرنشینی و تحصیلات و گسترش نوعی امر پلورال در کف زندگی مردم است و یک علت بسیار مهم نیز سرکوب و محدودیت‌ها و فشارهای سیاست رسمی حاکم است. نخبگان منتقد، دربه‌در و مستأصل می‌شوند ولی باز همانطور که در مورد نخبگان علمی عرض کردم در مورد نخبگان روشنفکری نیز انتظار بیشتری می‌رود.

روشنفکران کافه‌نشین پایتخت یا خارج‌نشین با همه مصائب و محدودیت‌های قابل درک‌شان، باز به حکم رسالت روشنفکری، مسئولیت دارند که به بازبینی اساسی در پارادایم‌های نظری و نحوه روی‌آورد خود به مشکلات اهتمام کنند و در راهبردهای معرفتی و در تحلیل‌ها و توصیه‌های کلی و ادبیات کلی خود تجدید نظر کنند و در الگوهای عمل روشنفکری و عمل نقد و روشنگری، تغییراتی اساسی بدهند و با تجدید قوای بیشتر و از طریق شیوه‌های ارگانیک‌تر و متماس‌تر با کف جامعه، به سروقت محنت‌ها و مسائل ریز محلی و صنفی و جنسیتی و قومیتی و زیست‌بومی و تله‌های فقر و سکونت‌گاه‌های غیررسمی و کودکان و زنان و شکاف نسل‌ها و مانند آن بروند.

یک اصلاح‌طلب باید اصلاح‌طلب اجتماعی باشد

نخبگان سیاسی، اجتماعی و مدنی هم مشکلاتی جدی دارند که از حوصله این گفت‌وگو خارج است. نمونه‌اش را ببینید اصلاح‌طلبان چقدر ضعیف عمل کردند یا همین تدبیروامیدی‌ها. باز هم اذعان می‌کنم که به یک جهت «جُرم راه رفتن نیست؛ ره هموار نیست» ولی همچنان تصور می‌کنم یک اصلاح‌طلب باید اصلاح‌طلب اجتماعی باشد و با مقیاس حفظ موقعیت‌های مدیریتی و اصرار به انتخاب شدن و تصرف مکان‌های دولتی عمل نکند. پروژه اصلاح را صرفا با تکرار یک رشته شعارهای کلی و بدون برنامه‌های اجرایی، قوی و مؤثر برای فقر و نابرابری و آسیب‌های اجتماعی و مناطق حاشیه‌ای و اقوام و زنان و جوانان و مانند آن نمی‌توان پیش برد. نتیجه‌اش این می‌شود که اصولا فکر اصلاحات اساسی و ساختاری نیز تضعیف و زمینه‌های اقتدارگرایی تقویت می‌شود. 

پیامدهای کژکارکرد نخبگان و انفعال جریان اصلاح‌گر در طول این سال‌ها چه بوده است؟

سرخوردگی مردم و گروه‌های اجتماعی؛ شواهدش را در برخی رفتارهای اجتماعی می‌بینیم، همدیگر را به خوبی درک نمی‌کنیم و همکارانه با همدیگر رفتار نمی‌کنیم، عصبانی و پرخاش‌جو شده‌ایم، سرمایه‌های اجتماعی دچار فرسایش شده است، فورا از کوره درمی‌رویم، بی‌هنجاری یا ضعف‌های هنجاری شایع شده است، شکاف بین ملت و دولت در جامعه ما آنچنان عمیق شده است که امکان همکاری بخش‌های مهمی از گروه‌های جدید اجتماعی با حاکمان به حداقل رسیده است. اگر هم شاهد مشارکت مردم و تلاش اصحاب علوم پزشکی یا فعالان مردمی و داوطلب و محلی هستیم، از سر این است که بلکه با سیلی صورت خود را سرخ کنند؛ به‌ویژه در این مصائب کرونایی نمی‌توانند تحمل کنند که مرگ‌ومیر بالا برود یا بیکاران گرسنه بمانند و گروه‌های «ندار» له بشوند. 

در این وضعیت نامطلوب شما چه پیشنهادی دارید؟  خود مردم چه کارهایی می‌توانند انجام دهند؟

قبل از هرچیز باید مقامات اصلی تصمیمات اساسی بگیرند و در نگاه‌ها و شیوه‌های اداره امور تغییرات جدی بدهند. برای مشارکت خود جامعه میدان ایجاد کنند. این جامعه استعداد آن را دارد که در صورت داشتن فرصت‌های مشارکتی آزاد، از خود انواع ابتکارات نشان بدهد. همچنین اگر حرفه‌ها و صنوف مستقل باشند، تقویت شوند، حمایت شوند می‌توانند با کمک خود مردم از پس مشکلات بربیایند. برای این کار به تغییر الگوهای حکمروایی و تغییر جدّیِ سیاست‌های خارجی و داخلی و اصلاحات اساسی ساختاری نیاز داریم که در اوایل گفت‌وگو برخی را در حد درک ناچیزم عرض کردم.

به نگاه‌ بین‌رشته‌ای نیاز داریم

در سطح علمی برای حل مشکلات به نگاه‌ بین‌رشته‌ای نیاز داریم. برای مثال با نگاه‌های تک رشته‌ای یا چندرشته‌ایِ تخصصی نمی‌توان از عهده اپیدمی بیماری کوید۱۹ برآمد. ضمن قدرشناسی از کوشش‌های طاقت‌فرسای کادر سلامت ایران در آزمایشگاه‌ها و بیمارستان‌ها و نیز برخی بخش‌های دیگر، باید بدانیم کرونا صرفا یک مسئله پزشکی نیست، اجتماعی، اقتصادی، روانشناختی، فرهنگی، سرزمینی، مدنی و سیاسی هست. به الگوهای گفت‌وگویی‌تر، چندصدایی، همکارانه و به هم‌اندیشی‌های دقیق‌تر نیاز دارد. آیا ما فرهنگ بین‌رشته‌ای داریم و گفت‌وگوی کافی بین‌رشته‌های بین ما وجود دارد؟ هر قومی در رشته خاصی و در محدوده متدولوژی و ترمینولوژی خود حرکت می‌کنیم و آمادگی گفت‌وگو با رشته‌های دیگر را کم نداریم.

نخبگان ما آماده گفت‌وگو نیستند

از دیگر سو ما بین روشنفکران گفت‌وگو کم داریم و نخبگان ما آماده گفت‌وگو نیستند. ما بیشتر می‌خواهیم گفتار داشته باشیم تا گفت‌وشنود، بیشتر می‌خواهیم گوینده باشیم. حتی مایلیم گفتارهای مسلط داشته باشیم. عطش گفتن و باز گفتن و باز گفتن داریم تا  احساس نیاز به شنیدن و استماع و تأمل جمعی. به عقیده من بسیاری از روشنفکران ما هنوز به نحوی مبهم گرفتار عادت‌های پنهان ایدئولوژیک خود هستند و تکثر واقعی موجود در جامعه را هنوز کاملا درک نکرده‌اند. بخشی از نخبگان ما نیز گرفتار سنت و بدتر از آن، گرفتار ایدئولوژی‌های برساخته شده از این سنت هستند. در مجموع بخش مهمی از نخبگان به نظر می‌رسد هنوز به جای فکر کردن به امر رئال و پلورال جاری در متن زندگی این سرزمین همچنان در برج‌عاج‌های آکادمیک یا روشنفکری و ایدئولوژیک یا عادت‌واره‌های سنتی هستند. تحولات را کمتر به‌موقع درک می‌کنیم.

جوانانی در ان‌جی‌اوها و نهادهای اجتماعی هستند و سایت‌هایی راه‌انداخته و به فکر رفع اضطراب مردم و یا نیازهای مالی و آموزشی و سلامت آنها هستند، انواع امدادهای اجتماعی را به جهت توانمندسازی اجتماعی برای جامعه اجرا می‌کنند. بنده در این سال‌ها از نخبگان معمولی سخن گفتم که واقعا ابتکارات خوبی دارند اما بی‌پناه هستند. نخبگان بالاتر از اینها حمایت کافی نمی‌کنند. نخبگان سطوح بالاتر وظیفه دارند با ساختن فضاهای توانمندسازی به اینها و به همشهریان خود و مردم کشور کمک کنند. گذشت‌ها و همکاری‌هایی در جامعه دیده می‌شود.

به نظر من، استعداد همبستگی و همکاری و غمخواری به‌طور بالقوه در بین مردم ایران وجود دارد. ما سنت‌های اجتماعی داریم. برای مثال زمانی که کسی در جامعه فوت می‌کند، اقوام و دوستان به خانواده داغدار رسیدگی و کمک می‌کنند. ما به این سنت‌ها اجازه نداده‌ایم که براساس شرایط جامعه امروزی شکل بگیرند و توسعه پیدا کنند. از سوی دیگر شکاف بین دولت و جامعه و نبود امکان سازماندهی در متن خود جامعه، مانع از مشارکت مؤثر محلی، مدنی، سمنی، حرفه‌ای، صنفی، فضاهای همکاری، هم‌اندیشی، گفت‌وگویی و همیاری می‌شود.

معمولا در ایران بعد از چنین بحران‌هایی، قابلیت‌های پنهان خود را نشان می‌دهد و از زیرپوست‌شهر بیرون می‌آید و جاری می‌شود. آگاهی‌ها، شور و شوق، ابتکارات و خلاقیت‌های تازه‌ای جوانه می‌زند، شکوفا می‌شود، ظرفیت‌های تازه و اخلاقیات تازه‌ای دیده می‌شود از نخبگان چه آنها که در قدرت مستقر هستند و چه آنها که بیرون از قدرت هستند، انتظار می‌رود به این جامعه میدان بدهند توانمندسازی بکنند، و با کمک‌های سیاستی و حمایتی یا فکری یا تخصصی یا حرفه‌ای و یا ان‌جی‌اویی و مدنی از این مشارکت اجتماعی و همبستگی اجتماعی استقبال عملی کرده و به آن یاری‌های مؤثر برسانند. به این امید که برای نسل‌های بعدی شرایط امکان زندگی خوبی در این سرزمین ایجاد شود و نسل‌های جدید ایرانی، بهاران خجسته بسیاری را به یمین این کوشش‌ها شاهد باشند.