«عازمم و حسرتی ندارم جز کتابهایی که نخواندهام»؛ یک نویسنده و پژوهشگر این جمله را در مراسم بزرگداشتی که چند ماه قبل برایش گرفته بودند، گفته است و همین چند کلمه روح بلند و اندیشه فرهیختهاش را نمایان میکند.
رضا بابایی؛ دینپژوه، نویسنده و ویراستار، مدتها بود که با سرطان در نبرد بود، بالاخره در سحرگاه ۱۸ فروردین ۹۹ و در روزهایی که همه از مرگ میگریزند، مرگ را درآغوش گرفت.
از بابایی که دانشآموخته حوزه علمیه بود، کتابها و مقالات و یادداشتهای زیادی برجای مانده است و حتی «یادداشتها»ی نقادانه او در کانال تلگرامیاش با همین نام، بارها خوانده میشد و دست به دست میگشت. از او بیش از ۳۰ کتاب و ۱۵۰ مقاله و هزاران یادداشت برجای مانده است.
کتابی که بوی نفت میداد
بابایی در گفتوگویی درباره سالهای ابتدایی زندگیاش گفته است: «پدر من نانوا بود و در منزل ما کتاب زیاد نبود. کلا در ایل و تبار ما کتاب پیدا نمیشد. آن زمان دسترسی به کتاب سخت بود. در انبار ما یک کتاب بود که من هنوز هم آن را دارم به نام تعلیمات دینی، خوب به خاطر دارم دوران تحصیل راهنمایی بود. شاید قبل از آن هم یک کتاب داستان یا یک کتاب علمی برای تحقیق علوم از طرف معلم پیشنهاد شده بود و من از کتابخانه تهیه کرده و خوانده بودم. اما اولین کتابی که با عشق خواندم و کامل خواندم و در من اثر کرد، کتاب تعلیمات دینی بود که در گوشهای از انبار خانه افتاده بود و تمام برگههای آن نفتی بود و من برگههای آن را یک به یک روی چراغ علاءالدین میگرفتم و خشک می شد و کمتر بو میداد.
بعدها نزدیک به خانه ما کتابخانهای از طرف کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تاسیس شد. شخصی از طرف فرح آمد و افتتاحش کرد. در خیابان سعدی قزوین نزدیک به خانه ما بود و من هم رفتم عضو شدم. تئاتر و نمایش اجرا میشد و کتاب هم زیاد بود. چون فضای زندگی ما بسیار فقیرانه بود محیط آن کتابخانه برای من بسیار جالب به نظر میرسید. دکوراسیونی جذاب و میز و صندلیهایرنگی داشت. من معمولا صبحها به آنجا میرفتم و کتابهای داستانی میخواندم»
لطفا ننویسید
«من سفارش می کنم تا میتوانند ننویسند. جوان نامجو است و علاقهای به ظهور و بروز دارد و همین علاقه باعث میشود دست به قلم ببرد و چیزهایی بنویسد که هم دیگران را به گمراهی بیندازد و هم آینده خود را تباه کند. چون شما را بر پایه اولین نوشتههایتان ارزیابی میکنند و بعدها هرچه بنویسید شما را به همان کارهای اول قضاوت خواهند کرد. من مقالات و نوشتههایی دارم که حاضرم میلیونها تومان بدهم و آنها از کارنامه من حذف بشود»؛ این توصیه او به جوانهایی است که میخواهند بنویسند.
در خدمت نبود
سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)، از دوستان و یاران نزدیک بابایی در بخشی از یادداشتش برای رفیق ۴۰ سالهاش نوشت: «رضا بابایی، بی آن که سر سوزنی قصد گزافگویی داشته باشم، از یک سر، ادیب هنرمند چیرهدستی است که قلمش از شکوه و ابّهت قلم بزرگان نامور این عرصه، هیچ کم ندارد و از بعضی نیز گوی سبقت ربوده است. اما چه توان کرد که او اینجا، در فضایی رخت اقامت افکند که قلم قدر و ارجی درخور ندارد و آن را «در خدمت» میپسندند. هر جا و هر گاه، قلم و هنر و ادب و فرهنگ را «در خدمت» بخواهند ـ مهم نیست که در خدمتِ چه و که ـ قدر و ارج آن پاس داشته نمیشود!»
شخصیت بابایی آنچنان اخلاقمدار و صمیمانه بود که ارتباط گرفتن با او بسیار ساده و راحت بود و در منزلش به روی جوانترها همیشه باز بود و روی گشادهاش باب دلها را میگشود.
بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه درباره بابایی نوشت: «همه از خداییم و به سوی او بازمی گردیم. گاه نوشتن درباره برخی از شخصیتها دشوار میشود، چرا که در آنان آنچه نیرومندتر از اندیشههاست نحوه هستیشان است و «هستی» چون به مفهوم و واژه درآید از کف میرود. برخی از سنخ زندگیاند و هیچ مفهوم و واژهای نمیتواند بودن و زندگی را به تصویر درآورد.
همه کسانی که استاد رضا بابایی را میشناسند به خوبی میتوانند این سخن بنده را تأیید کنند که در شخصیت و رفتار ایشان بارقه و لطیفه ناب و توصیف ناپذیری وجود داشت که آدمی را شیفته خویش میکرد، لطیفهای که از سنخ تواضع، گشودگی، خلوص، مهربانی و بزرگی روح است.»
از جمله آثار رضا بابایی میتوان به کتابهایی چون «دیانت و عقلانیت»، «آیین قلم»، «بهتر بنویسیم»، «نگاهی به اعجاز بیانی قرآن» و «پیوند جان و جانان» و… اشاره کرد.
و این جمله پایانی از او: پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم. والسلام