تهران- ایرناپلاس- فیلم رد خون، به عنوان دنباله سینمایی ماجرای نیمروز، از موفق‌ترین فیلم‌های جشنواره ۹۷ بود که توجه مخاطبان و منتقدان بسیاری را به خود جلب کرد. برخی آن را فیلمی موفق در نمایش چهره واقعی منافقین به نسل جوان خواندند و دیگرانی نیز آن را در مذمت نیروهای انقلابی تلقی کردند. در میزگردی با عنوان «کدام رد خون؟!»، محتوای این فیلم را با حضور مرتضی جودی کارشناس و نویسنده، احمدرضا کریمی پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر به همراه یکی از کارشناسان امنیتی، به نقد و بررسی گذاشته‌ایم.

به پژوهش فیلمنامه به‌شدت نقد دارم
ایرناپلاس: به نظر برخی، ساختار کلی فیلم رد خون به لحاظ محتوایی از نیروهای سازمان منافقین دهه ۶۰ تصویر یک قربانی ارائه می‌دهد. آیا با این دیدگاه موافقید و اگر این‌طور بوده، چرا؟
جودی: 
ساختار فیلم و نحوه نگرش و پژوهشی که روی قصه صورت گرفته است، همین بنا را دارد و فیلم این را به ما نشان می‌دهد. اینکه فیلم تا چه اندازه موفق شده است از اعضای سازمان تصویر یک قربانی را نشان بدهد، قابل بحث است. در پاسخ به سؤال شما به سمت نقد فیلم می‌روم و ابتدا از محمدحسین مهدویان تشکر می‌کنم که نشان داد چه قابلیت‌هایی دارد و روند روبه رشد او در عرصه سینما نشان داد، «رد خون» فیلمی کاملاً سینمایی است. ولی وقتی به مضمون می‌رسیم در محتوا بیشتر به موارد پژوهشی فیلمنامه برمی‌گردیم که شاید به فیلمنامه‌نویس مربوط نباشد. من به موارد پژوهشی فیلمنامه به‌شدت نقد دارم و نقد اساسی من این است و این را در اولویت قرار می‌دهم. اگر فیلم بنا بر روایت واقعه مستند تاریخی دارد، ما به‌غلط به فیلم می‌گوییم تاریخی، چون هنوز تاریخی نشده است، از عملیات مرصاد آن قدر نگذشته است که بگوییم این موضوع به تاریخ پیوسته است. اکثر کسانی که در برخورد و کشف و شناسایی این عملیات نقش داشتند در قید حیات هستند و می‌توان از زوایای مختلف با تک‌تک این افراد گفت‌وگو کرد و چه در بخش‌های عملیاتی و چه در بخش‌های اطلاعاتی با این افراد گفت‌وگو داشت. بسیاری از شخصیت‌هایی که در فیلم آمده است، شخصیت‌های واقعی هستند و مابه‌ازای خارجی دارند و فقط اسم‌های آنها عوض شده است. اگر فیلم چنین ادعایی دارد من بر آن نقد دارم.

اگر در مقام بیان یک رخداد واقعی است که در اواخر دهه ۶۰ در کشور ما اتفاق افتاده است و بی‌شک بخشی از تاریخ ما را در آینده تشکیل خواهد داد، کاری تأثیرگذار است. ادعای من این است که فیلم این ادعا را دارد؛ وقتی زیرنویس‌هایی می‌روید و رنگ فیلم را تغییر می‌دهید و فیلم را کهنه می‌کنید، در واقع می‌خواهید آن را به ساختار مستند نزدیک کنید. به‌جد آقای مهدویان در این بخش موفق بوده است. دیدیم که بخش طراحی صحنه یا استفاده از بازیگران و بخش هنروران آنقدر دقیق و درست بود که نمی‌توان هیچ اشکال و ایرادی از این جهت بر فیلم وارد ساخت و من در بخش کارگردانی کار و طراحی صحنه و جنبه‌های هنری کار هیچ ایرادی بر فیلم وارد نمی‌کنم. کاری درخور تحسین است و حرکت رشددهنده‌ای در سینماست که واقعاً قابل ستایش است. اگر شما به دنبال این هستید که رخدادی را به شکل مستند بیان کنید و زیرنویس می‌روید و روی تصویر تایپ می‌کنید و زمان دقیق می‌دهید، باید به آن پایبند باشید. با القای این مطلب بیننده تصور دارد با حادثه‌ای واقعی روبه‌رو می‌شود، اما وقتی وارد متن فیلم می‌شوید و روایت حوادث و وقایع را می‌بینید، متوجه می‌شویم این‌چنین نیست. من فکت‌های مختلفی دارم تا نشان بدهم چنین اتفاقی در فیلم نمی‌افتد. این مشکلی است که در پژوهش رخ داده است و پشتوانه، فیلمنامه و عقبه این کار که برای آن نیز زحمت کشیده شده است و مشخص است که کار برده، باید بر پژوهش دقیقی متکی می‌بود. آن پژوهش از نظر من ابتر و ناقص است.

انقلاب ایدئولوژیک؛ عبور از بحران بود، نه ماجرای جنسی
ایرناپلاس: سؤالی که در خصوص ماهیت عملیات مرصاد و ماهیت سازمان مجاهدین خلق وجود دارد، این است که آیا از ۳۰ خرداد سال ۶۰ تا سال ۶۷ شاهد تحولی در سازمان هستیم؟ آیا سازمانی که عملیات فروغ را انجام می‌دهد، با آن سازمان چریکی که در ۳۰ خرداد اقدام به عملیات داخلی کرد، نسبتی دارد؟
کریمی:
 سازمان با بحران‌های متعددی مواجه بود، چون نگاه من به عملیات فروغ جاویدان که در مرصاد شکست خورد، مقداری متفاوت است. بحران‌هایی که از ۳۰ خرداد به بعد از سر گذراندند و در مقابل آن ناگزیر بود فعل و انفعالاتی در تشکیلات انجام بدهد که یک عملیاتی بود که به مرصاد انجامید.

ایرناپلاس: آیا عملیات فروغ جاویدان ادامه منطقی تحرکات ۳۰ خرداد ۶۰ بود؟
کریمی: 
نه نمی‌توانیم بگوییم ادامه منطقی. بلکه جریانی بود که نظر من در این رابطه متفاوت است. در برابر هر بحرانی رهبری سازمان اندیشه‌ای داشت و تدارکی می‌دید. بسیاری از اتفاقاتی که رخ داد و حتی بعد از عملیات فروغ جاویدان برای اینکه با بحران‌ مواجه نشود یا با بحران‌ها مقابله کند، باز هم مواضعی می‌گرفت و حرکاتی انجام می‌داد.

ایرناپلاس: من سوالم را مجددا تکرار می‌کنم. به نظر شما چه نسبتی بین سازمان مجاهدینِ عملیات فروغ و سازمان مجاهدین خلقِ ۳۰ خرداد ۶۰ است که بیانیه خود را صادر کرد و به‌نوعی جنگ داخلی را اعلام نمود؟ این دو گروه چه نسبتی با هم دارند؟ آیا ما با دو سازمان مختلف روبه‌رو هستیم یا یک سازمان با تحولاتی چند ساله به این نقطه از عملیات نظامی از خاک کشور متخاصم با ایران رسیده است؟
کارشناس امنیتی:
ابتدا درباره فرمایشات آقای جودی توضیحاتی ارائه کنم. به هر حال با واقعه‌ای تاریخی روبه‌رو بودیم. از ۶۷ تا امروز زمان زیادی گذشته و عملاً به بخشی از تاریخ ما تبدیل شده است؛ ولی آنچه در فیلم رد خون رخ داده، با توجه به اینکه در جریان پژوهشی آن هستم، باید بگویم ایرادی بر پژوهش آن نبوده و نیست. دوستان با من مصاحبه داشتند و کسی که در این جریان مشاور بوده، کاملاً نسبت به واقعه این عملیات و وقایع آن دوران توجیه بود و مسئولیت داشت. لذا نمی‌توانیم ایرادی بگیریم، ولی آنچه در فیلم رخ داد، این بود که واقعیت تاریخی، خود یک قربانی بوده و قربانی رمان داستان شده است. شاید هم قربانی رمان داستان شده و هم قربانی اهداف دوستان از ساخت فیلم شده باشد. باید کار را به طریقی جلو می‌بردند و نیاز داشتند در آن واقعه تاریخی دستکاری صورت بگیرد تا بتوانند رمان خود را جلو ببرند.

رجوی چگونه سازمان را از بحران خارج کرد؟
من ریز این مطالب را برای دوستان بازگو کرده‌ام و گفته‌ام که ماجرا چگونه و به چه شکلی بود. اما آنچه در خصوص فرمایشات آقای کریمی در سؤال شما مطرح است، این است که من اعتقاد ندارم سازمان در آن مقطع در بحران بود. سازمان از مقطع قبلش در بحران بود، یعنی شاید در سال‌های بعد از ۶۰ که سازمان فکر می‌کرد می‌تواند سرنگونی را رقم بزند و حکومت را به‌نوعی بقاپد یا کودتا کند، این موارد مطرح است. آنها در ارتش و نیروهای نظامی نفوذی نداشتند و می‌خواستند با یک تنه سیاسی که ۳۰ خرداد ۶۰ بود، حکومت را براندازی کنند و چون نتوانستند، به سراغ ۷ تیر رفتند و چون برای بعدش آمادگی نداشتند، سازمان وارد بحران شد. این بحران، «بحران خط‌مشی» بود و ما اساساً بعد از انقلاب ندیدیم که سازمان جنگ چریک شهری را در نظر بگیرد. این جنگ چریک شهری اساساً مربوط به گروه‌هایی است که می‌خواهند با خونسردی در طی سال‌ها، حکومت را سرنگون کنند و به نظر می‌رسید سازمان حوصله این کار را ندارد و نوعاً تیپ‌هایی که در سازمان به مقام رسیده بودند، بر این باور بودند که می‌توانند ظرف چند ماه یا حداکثر دو سه سال این حکومت را سرنگون کنند. آنها نمی‌توانستند به دنبال یک کار درازمدت بروند و سازمان چریک شهری را سازماندهی کنند و بعد به سراغ براندازی حکومت بروند؛ لذا سازمان وارد بحران شد و نتیجه این بحران آن شد که رجوی به سراغ تاکتیک و استراتژی جنگ نوین رفت. وقتی این استراتژی از سازمان برآمد، سازمان دیگر از بحران خارج شده و تصمیم خود را گرفته بود و از مراحل عبور کرده بود، سازمان قبل از این عراق را متجاوز می‌دانست، ولی بعد نیروی خود و توده‌های خود را توجیه کرد و از مرحله گذار عبور کرد و یک متجاوز را به‌عنوان متحد استراتژیک معرفی کرد! حداقل بخش‌های عمده سازمان به سلامت عبور کرده بودند. هرچند ریزشی داشت و برخی متحدین خود را از دست دادند. هم حزب دموکرات کردستان را از دست دادند و هم بنی‌صدر را از دست داده بودند؛ ولی بالاخره عبور کردند. درحالی که رجوی باور نمی‌کرد بتواند به سلامت از این بحران عبور کند. تیپ‌هایی مثل پرویز یعقوبی از سازمان جدا شدند و ریزش‌های اندکی به این شکل داشت، ولی سازمان عبور کرد و در عراق مستقر شد. در این مقطع، سازمان از بحران خارج شده بود.

ایرناپلاس: از نظر زمانی در مورد چه سال‌هایی حرف می‌زنیم؟
کارشناس امنیتی: 
می‌توان گفت رجوی با حقه‌ای که در اواخر ۶۳ و اوایل ۶۴ با داستان انقلاب ایدئولوژیک زد، ذهن افراد را مشوش و پریشان کرد و افراد نمی‌توانستند تمرکزی روی موضوع انتقال به عراق داشته باشند. ما بعد از حدود ۳۵ تا ۴۰ سال به موضوع نگاه می‌کنیم. در آن دوران سازمان می‌گفت ما در جنگ شهید داده‌ایم، تعریفی که رجوی در سال‌های ۵۹ و ۶۰ و حتی تا حدودی در ۶۱ ارائه می‌داد این بود. حال می‌خواهد صحنه را برگرداند و صدام متجاوز را به‌عنوان متحد استراتژیک معرفی کند. این مسئله کمی نیست و حتی ممکن بود به انحلال سازمان منتهی شود. بسیاری از افراد نمی‌توانستند این را هضم کنند، سال ۶۳ و ۶۴ به‌نوعی با انقلاب ایدئولوژیک و ازدواج مسعود و مریم به‌نوعی این بحران را رد کرد و من فکر می‌کنم اساس آن داستان برای عبور از این بحران بود. این نظریه‌ای بود که در همان دوران نیز مقبولیت داشت و این‌طور نیست که من الان این را بگویم. در همان زمان نیز برخی کارشناسان عقیده داشتند رجوی می‌خواهد مرحله عوض کند. از آن مقطع، می‌بینیم سازمان به‌نوعی از چپ فاصله گرفت. تا مقطع انقلاب ایدئولوژیک، سازمان به‌نوعی جزو گروه‌های چپ تلقی می‌شد؛ ولی این تغییر و تحولات اساسی بود. سازمانی که از سال ۴۴ تا ۵۷ با تفکر چپ رشد پیدا کرده و منسجم شده و شکل پیدا کرده، می‌خواهد فاز عوض کند و هم به لحاظ فکری و هم به لحاظ خط‌مشی می‌خواهد متحدین خود را تغییر بدهد. در سال ۶۴ اتفاقی که افتاد همین بود و سازمان به‌نوعی تغییر ایجاد کرد. اسم تغییر ایدئولوژیک، به‌درستی انتخاب شده است.

کریمی: گروه‌های چپ هم تمام شدند. وقتی ماجرای ازدواج به‌عنوان انقلاب ایدئولوژیک عنوان شد، کسانی مثل خان‌بابا تهرانی و افشار دیگر کسانی نبودند که زیر بار این قضیه بروند، چون می‌دیدند که شخصیت رجوی را بالا می‌برند و اتفاقی را که افتاده است به‌عنوان انقلاب نوین ایدئولوژیک مطرح می‌کنند، بنابراین تکلیف چپ با آنها معلوم شد.

استفاده رجوی از تئوری گرامشی
کارشناس امنیتی: من توضیحی در این‌باره بدهم، چون سؤال این بود که چه نسبتی با جنگ چریک شهری دارد؛ چون گذشته سازمان و مشی سازمان مبتنی بر چریک شهری بود. در سال ۶۴ که آن واقعه رخ داد سازمان استراتژی جدیدی را معرفی و شروع کرد؛ این استراتژی در منطقه ما و در جهان سابقه‌ای نداشت و یک تئوری بود که گرامشی در زندان به آن پرداخته بود و موضوع جنگ نوین و جنگ از طریق یک کشور همسایه را که در خصومت با یک کشور هدف است، مطرح کرده بود. رجوی این را از تئوری گرامشی برگرفت و هیچ نسبتی با جنگ چریک شهری ندارد. اولاً سازمان حوصله جنگ چریک شهری را نداشت و آن را کنار گذاشت و ثانیاً نمی‌توانست به سراغ جنگ پارتیزانی برود. سازمان خودش استدلال می‌کرد. جنگ پارتیزانی به شیوه براندازی به روش مائو در چین یا در کوبا به روش فیدل کاسترو و چه‌گوارا در بولیوی؛ ولی سازمان روشی جدا در پیش گرفت و یک تئوری آزمایش نشده را در اتحاد با عراق پیش برد. اساس این تئوری این بود که ارتش آزادی‌بخش را در کشوری دیگر که با کشور هدف در خصومت است، تشکیل می‌دهید و زمانی که به پختگی رسید، به پایتخت «پرتاب» می‌شود و اصطلاح پرتاب را به کار می‌بردند و از اصطلاح عملیات شهاب‌گونه استفاده می‌شد. این هیچ نسبتی با جنگ چریک شهری ندارد و در واقع ردیه‌ای بر این است که جنگ چریک شهری در ایران جواب نداده است. جنگ پارتیزانی جواب نداد. چون سازمان قبلاً این موارد را تست کرده بود و در سردشت نیروهای خود را که کومه له و دموکرات‌ها و همه بودند جمع کرد تا بتوانند هسته مرکزی ارتش را بنا بگذارند، تا بتوانند به تهران بیایند و پایتخت را تسلیم کنند؛ ولی ایران با یک عملیات همه آنها را هوا کرد. بعد از جنگ سردشت سازمان گفت جنگ پارتیزانی جواب ندارد.

جنگ مسلحانه تا مقطعی که رجوی به پرداختن جنگ نوین اقدام کرد، به دو روش شناخته شده بود؛ یک جنگ چریک شهری و دو جنگ پارتیزانی وقتی این دو باطل اعلام شد، فقط برای آنها یک تئوری جدید باقی ماند که تا آن روز تست نشده بود. تئوری جنگ نوین در عراق تست شد. او قطعاً در سال‌های ۶۲ و ۶۱ به این نتیجه رسیده بود، وقتی می‌خواست تست کند، ابتدا باید مشکل خود با عراق را حل می‌کرد. باید ذهن افراد می‌چرخید چون این فرد تا اینجا خصم و دشمن بود.

ایرناپلاس: پس به نظر شما سازمان از سال ۶۲ و ۶۳ به دنبال این هدف بود.
کارشناس امنیتی: قطعاً.

رجوی می‌دانست در مرصاد چه اتفاقی می‌افتد
ایرناپلاس: به بحث انقلاب ایدئولوژیک اشاره شد؛ آیا این انقلاب پاسخی به شکست در گذشته بود یا مقدمه‌ای برای ایده‌های آینده؟

کریمی: تحلیلی که امثال ابریشمچی در مقابل این موضوع داشتند، این بود که مسعود در جایگاهی قرار گرفته است که جز خدا به هیچ‌کس جوابگو نیست. بعد محور همه انتقادات و تشرهایی که به این و آن داشت، این بود که شما اطاعت یک بسیجی از امام را از ما ندارید. یکی از تحلیل‌های خوب از این قضیه به دکتر پیمان منسوب است که عنوان آن «بحران در خط‌مشی» است. او از کسانی بود که این مسئله را به ماجرایی جنسی تقلیل می‌دهند، انتقاد می‌کند. نکته مهم‌تری که اینجا به نظر من می‌رسد و برای اولین بار عنوان می‌کنم این است که وقتی ماجرای فروغ جاویدان پیش آمد، رجوی با دو سه مسئله روبه‌رو بود. مجموعه قرائن این را نشان می‌دهد که کسی با سابقه‌ای چون یعقوبی از سازمان بریده بود. زرکش جدا شده بود و مطالبی را علیه سازمان انتشار می‌داد. همسر او هم خواهرزن سابق مسعود رجوی بود. در خود سازمان آدم‌هایی که سابقه داشتند از جمله علی زرکش و سعید شاهسوندی مسئله پیدا می‌کردند و انتقادهایی را عنوان می‌کردند.

نکته مهم دیگر برای سازمان و مسعود رجوی این بود که اداره کسانی که خارج از عراق بودند، مشکل بود و معلوم نبود آنها با سازمان بمانند. پس فقط کسانی می‌توانستند با سازمان بمانند که در چهارچوب حصاری که سازمان در عراق درست می‌کند، بمانند و برای همین قضیه نظر من این نیست که او عقیده داشت به تهران می‌رسد، بلکه من معتقدم او می‌دانست چه اتفاقی می‌افتد و نیمی از جمعیتی که به طرف ایران حرکت کرده‌اند، از بین می‌روند. انداختن آدم‌هایی مثل محمدحسین حبیبی و یعقوبی و لهراسبی و کسانی که بعداً زبانشان دراز خواهد شد، یا کشته شدن مشکوک علی زرکش و زخمی شدن سعید شاهسوندی که احتمال کشته شدن او بود و چنین نیروهایی باعث تصفیه می‌شد؛ حذف معمولی این نیروهای زائد هزینه بسیار بالایی داشت. آنها باید به تک‌تک کشورهایی که اعضای سازمان در آنجا بودند، تعهد می‌دادند که این افراد شهروندان خوبی هستند و شهروندان متعهدی نسبت به آن کشور خواهند بود. ایران توانست به چند کشور ثابت کند که حتی این افراد اسامی جعلی ارائه کرده‌اند و آنها اخراج شدند. بنابراین سازمان فقط در صورتی می‌توانست این کنترل را داشته باشد که اعضا در عراق باشند. خارج از حصار جغرافیایی سازمان، شرایط به‌گونه‌ای پیش می‌رفت که اگر کسی خارج از عراق بود قطعاً از سازمان می‌برید و این شرایط بخصوص بعد از فروغ قطعی بود. رجوی باور نداشت که پس‌فردا در تهران هستند، او می‌دانست چه اتفاقی می‌افتد و باهوش‌تر از آن بود که نداند جریان شکست می‌خورد، ولی در جایگاهی قرار گرفته بود که کسی نمی‌توانست در مقابل حرف او حرفی بزند.

ادامه دارد ...