تاریخ انتشار: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۱۶:۲۴

تهران- ايرناپلاس- «دوگانگي»؛ شايد اين اولين واژه‌اي‌ است كه از نگاهِ سيستمِ مديريتِ شهري و مردم نسبت به حقِ به شهر، به ذهن متبادر مي‌شود. زماني كه صحبت از حق به ميان مي‌آيد، شايد همه‌ ما جمله‌ «حق، گرفتني است نه دادني» را در ذهنمان مرور كنيم.

مطالبه‌گري تا حدي در جامعه افزايش يافته‌ است، اما هنوز سؤالِ اساسي اين است كه مطالبه‌ چه و چگونه؟ از ميان جواب‌هاي داده شده به اين سؤال، بهترين پاسخ را اولين بار، هانري لوفور در سال 1967 با تبيينِ مفهومي به نامِ «حقِ به شهر» بيان داشت و آن را «حقِ يك فرياد و يك خواست» ناميد. ابتدايي‌ترين موضوع در حقِ به شهر، خودِ مفهومِ شهروندي است، اما نه صرفاً مفهومِ رايجِ حقوقيِ آن؛ بلكه شهروند، هر فردي است كه از حاشيه گرفته تا گران‌ترين محلات، در شهر زندگي مي‌كند.

يك شهروند، نسبت به فضاي شهري كه در آن زندگي مي‌كند، حق دارد. او حق دارد فضاي دلخواه خود را روزانه بازتوليد كند. حقِ به شهر، از زماني كه مطرح شد، فراز و فرودهاي بسياري را از سر گذرانده است. بسياري سعي كرده‌اند بازخوانشي ليبراليستي از آن ارائه دهند. حتي آن را تا حدي تنزل دادند كه حقِ به شهر صرفاً به معنيِ حقِ شهروندان بر مطالبه از سيستمِ مديريتِ شهري، در راستاي تأثيرِ خواستِ اكثريت مردم در برنامه‌هاي مديريتي شهرداري شد، و اين سطحي‌ترين گفتمان‌سازي‌اي بود كه در پاسخ به مطالبه‌ شهروندان اتفاق افتاد.

اما حقِ به شهر، حقِ تك‌تك شهروندان در بازتوليدِ فضاي دلخواهِ خود، از طريقِ مشاركت براي كنشگريِ روزانه در شهر است. از اين‌روست كه شهر، مظهرِ ظهور و بروزِ ايده‌ها و تفكراتِ متفاوت است. حقِ به شهر نه‌فقط حقِ تك‌تك شهروندان نسبت به شهر، بلكه فراتر از آن، حقِ اجتماعيِ شهر بر شهروندانش در آن است. شايد بهترين نمونه براي نمايان ساختنِ تضاد در درك مفهومِ حقِ به شهر، كاريكاتور ژان فرانسوا باتليه باشد. در اين كاريكاتور، ماشيني به نمايش درآمده كه محلاتِ قديمي را با تمامِ تمايزات و ويژگي‌هاي منحصربه‌فردشان، كه نمايانگر تنوع افكار و سليقه‌هاست، تبديل به خانه‌هايي يكدست و يك‌شكل مي‌كند كه هيچ هويت اجتماعي‌اي برگرفته از شهروندان ندارند.

پاريسي كه ما مي‌شناسيم، شهري با كوچه‌هاي باريك، خانه‌هاي زيباي قديمي، كافه‌ها و رستوران‌هاي رنگارنگ، مردمي كه نمادِ روحيه‌ انقلابي و اجتماعي هستند و پاريسي كه نمايانگر زندگي و جوش‌وخروش روزمره و آينه‌ تمام قدِ كنشگري اجتماعي است، تبديل به ساختمان‌هاي متحدالشكلِ بدونِ هويتي شده است كه شهروندانِ آن صرفاً يك ابزارِ توليدند.

لوفور، فضا را نه يك موجود ذهني و نه يك موجودِ عيني، بلكه يك واقعيتِ اجتماعي مي‌پندارد. او فضا را علاوه بر ابزارِ توليد، يك ابزار سلطه و كنترل سلطه مي‌شمارد. فضا به اين معني، يك مفهوم سياسي و ايدئولوژيك است. فلسفه‌ لوفور، نه خانه، بلكه شهر را ايجاد كننده‌ وجود و خودآگاهي مي‌شمارد. اما شهرِ جديد، شهري است كه برگرفته از تفكرات نئوليبراليستي، فضاي آن نه نماد كنشگري‌هاي اجتماعي شهروندان، بلكه نمايانگرِ شيوه‌ توليدِ منتج از نظام سياسي حاكم است.

مشكل اينجاست كه محدوده‌ كنشگري‌هاي افراد، با سوءبرداشت از مفهومِ حريمِ خصوصي، به درونِ خانه محدود شده است. اينجاست كه ما ياد شهر خودمان، تهران، مي‌افتيم. از دوران معروف به بازسازيِ بعد از جنگ جهاني دوم تاكنون، مخصوصاً در دهه‌ اخير، شاهد توليد فضاهاي بسيار عمده‌اي در تهران بوده‌ايم؛ به‌طوري كه تهرانِ سه كيلومترِمربعيِ دورانِ قاجار، در دوره‌ پهلوي به 181كيلومترِ مربع رسيد و در سرشماريِ سال 1395 مساحتِ آن 730 كيلومتر مربع شد.

نمود عيني اين تغييرات در دهه‌ گذشته، ساختِ تفرج‌گاه‌هاي بزرگ، پياده‌راه‎‌ها، بزرگراه‌هاي جديد، مجتمع‌هاي مسكوني و گسترشِ عمده‌ خطوطِ حمل‌ونقلِ عمومي (BRT، اتوبوس و مترو) است كه با هزينه‌هاي كلان توسطِ سيستمِ مديريت شهري ساخته شده‌اند و فضاهاي شهريِ جديدِ بسياري را براي شهروندان به ارمغان آورده‌اند. مديرانِ شهري همواره اين دست پروژه‌ها را برگ‌هاي زرينِ كارنامه‌ خود ناميده‌اند، ولي با اين وجود، هر بار شاهدِ روي برگرداندنِ شهروندان از آنان بوده‌ايم.

در نگاهي نزديك به تهران، شهري را مي‌بينيم با فضاهاي كاملاً نامتوازن و بي‌ثبات، اما با خانه‌هايي كه درونشان به بهترين شكل با سليقه‌ شخصيِ افراد ساخته شده است. اينجاست كه دوگانگيِ گفته شده در ابتداي بحث نمايان مي‌شود و معنيِ اصيلِ حقِ به شهر رنگ مي‌بازد و حقِ به سكونت و رقابتِ اجتماعيِ سوداگرايانه جاي حقِ اجتماعي به شهر را مي‌گيرد. اينجاست كه شاهديم كه ديگر تهران، حقي را بر ذمه‌ شهروندانش ندارد، همان‌طور كه شهروندان حقي به شهر بر ذمه‌ خود احساس نمي‌كنند. شهر براي شهروندانش در حدِ چند متر خانه‌اي كه در آن سكونت دارند، خلاصه مي‌شود.

اما اين همه‌ ماجرا نيست. زيرا همان‌طور كه گفته شد، حقِ به شهر يك امرِ شخصي نيست و يك امرِ اجتماعي است. شهروندان، خواه‌ناخواه در حالِ كنشگري در شهر هستند و زماني كه خود را خارج از روندِ توليدِ فضاي شهري ببينند و حس بيگانگي نسبت به فضاهاي شهر داشته باشند، آنجاست كه ريشه‌هاي پراكسيس جوانه مي‌زند. در چنين وضعي، شهروندان براي بازپس‌گيريِ فضاهاي شهرِ خود از نظامِ مديريتيِ حاكم بر شهرها، راهي جز پراكسيس پيش روي خود نمي‌بينند. از طرفي، چون نظامِ حاكم بر ايران، بنا بر نظريه‌ چرخشِ دولتِ والكانبرگ، با وارد شدن به دهه چهارمِ خود در آستانه‌ پيري قرار گرفته است، براي بقاي خود نياز به بازتوليدِ خود دارد.

از طرفِ ديگر، اين دوره مقارن با عصرِ آغازينِ پراكسيسِ اجتماعي در شهرهاي كشور، علي‌الخصوص شهرِ تهران است. لذا بيم آن مي‌رود كه اين پراكسيس، همان‌طور كه تجربه‌ ناقصي از آن در سالِ 88 نمايان شد، شكلِ انقلابي به خود بگيرد و بازتوليدِ انقلاب اسلامي را با چالشِ جدي روبه‌رو كند. ازاين‌رو، به نظر مي‌رسد راه‌حل نهايي و كم‌آسيب، هم براي نظام حاكم و هم براي شهروندان، نوعي از پراكسيس است كه بيشتر مدنظر خود لوفور بوده است؛ پراكسيسي نرم و مدني‌الطبع، از نوعِ جنبش‌ها و سازمان‌هاي مردم‌نهاد، براي احياي حقِ به شهر و بازتوليدِ فضاهاي شهري به شكلي آگاهانه و اجتماعي، توسط تمامي شهروندان.

--------------------------------------------------------------------------

* دانشجوي دانشگاه شهيد بهشتي

نشريه سپيده‌دم، دانشگاه شهيد بهشتي